⛅️در آینده😍
تو این خونه #غریبه و توی تاریکی شب،نمیتونستم قدم از قدم بردارم و که بین اتاق و هال خشکم زده بود که صدای فریاد اومد.
یکدفعه قلبم را از جا کنده همه جا #روشن شد و خودم رو بین کلی مرد غریبه دیدم. همه با پیراهنای عربی و #شمشیر بلندی که تو دستاشون بود دورم حلقه زده و به حال زارم #قهقهه میزدن. تمام تن و بدنم میلرزید که دیدم دست های شوهرم را از پشت گرفته و برادر اون عفریته با شمشیر بلندی به جون #عزیزدلم افتاده. به سمتش دویدم، ولی هنوز دستم به #پیراهن خونیش نرسیده بود که کسی جوری با لگد به کمرم کوبید که با صورت به زمین خوردم.
#وحشتزده روی زمین چرخیدم تا فرار کنم که دیدم برادر اون زن با شمشیر غرق به #خون عشقم، بالای سرم ایستاده و هنوز داره قهقهه میزنه. هر دو دستم رو بدنم سپر کردم و کاری از دستم بر #نمیومد که فقط از وحشت جیغ میکشیدم. قبل از اینکه صدام به گوش کسی برسه اون #هیولا شمشیرش رو روم بلند کرد و........
༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅ https://eitaa.com/joinchat/1695219824C23ca6d9389
༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅༅