eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
461 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!با صدای خواب آلود و خش دار گفت : ــ سلام خوش اومدید! سرش رو برگردوند سمت حنانه : ــ چرا بیدارم نڪردی؟ حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت : ــ سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟ سهیلے همونطور ڪہ موهاش‌رو با دست مرتب میڪرد گفت : ــ ممنون شڪرخدا حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت : ــ راستے تو چرا با بچہ‌های دانشگاہ نیومدی؟ سهیلے جدی نگاهش ڪرد و گفت : ــ حنانہ خانم ڪنجڪاوی نڪن! در عین جدی بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن! لبخندی زدم و گفتم : ــ اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪاری پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ! خندیدم و ادامہ دادم : ــ در عوض خانوادگے اومدیم! سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت : ــ عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ، زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ! خندہ‌ام گرفت... حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت : ــ آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیااااا سهیلے با چشم‌های گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روی هم فشار داد! حنانہ بدون توجہ ادامہ داد : ــ اون روز ڪہ بچہ‌های دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخوری گفت نمیدونم چرا نیومدہ! آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد! صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت : ــ حالم خوب نبود... حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ! سرفہ‌ای ڪردم و با ناراحتے گفتم : ــ حق داشتید خب در قبال ڪارهاتون وظیفہ‌م بودہ! از روی تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم! ــ خدا سلامتے بدہ استاد! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم : ــ مامان تا من با حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو! حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد، برای اولین بارسرش رو تڪون داد و چیزی نگفت! از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم : ــ پر توقع! لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم! به قَلَــــم لیلی سلطانی