eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
461 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
با عجلہ نشستم... برعڪس من آروم رفتار میڪرد، با فاصلہ ازم نشست روی تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪرد و گفت : ــ خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش ساله طلبه و معلم..... با حرص حرفش رو قطع ڪردم : ــ بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت : ــ نه! در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم : ــ پس چیزی رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت : ــ نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما.... ادامہ نداد... زل زدم بہ یقه‌ی پیرهن سفیدش و گفتم : ــ حرفای امین بےمعنے نبود! ابروهاش رو داد بالا : ــ امین! میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازی نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم : ــ آقای‌سهیلےمعنےحرف‌های‌امین‌چےبود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت : ــ منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے‌مون فقط در حد هیئت بود! آب دهنش رو قورت داد : ــ دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیئت، عصبے و گرفتہ بود حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخوادگفت ڪہ دختر همسایہ‌شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشه. با تعجبزل زدم بہ صورتش امین من رو با بنیامین دیدہ بود! ادامه داد : ــ گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم، باهاشون خیلے رفت و آمد داریم! نمیخوام مشڪلے پیش بیاد. سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ‌م : ــ اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جوری ڪمڪش ڪنم گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش! جلوی ڪافے‌شاپ! داشت با پسری دعوا میڪرد! نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ‌س آروم گفتم : ــ پس چرا اون روز ڪہ جلوی دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟ دستم رو گذاشتم جلوی دهنم... چطور فعل‌های جمع جاشون رو دادن بہ فعل های مفرد؟! مِن مِن ڪنان گفتم : ــ عذرمیخوام... سرش رو تڪون داد و گفت : ــ امین خواستہ بود چیزی نگم،اون روز ڪہ جلوی دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے......... ادامہ نداد، دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش. با ڪنجڪاوی گفتم : ــواز طرفے چے؟ آروم گفت : ــ نمیخواستم...نمیخواستم چیزی بشہ ڪہ ازم دور بشید! میخواستم امشب همہ چیزو بگم! از روی تخت بلند شدم... چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندیزدم و گفتم : ــ ڪاراتونو بہ نحو احسن انجام دادید آفرین! چیزی نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت : ــ من اینجا اومدم خواستگاری...! به قَلَــــم لیلی سلطانی