eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
475 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
وارد خانه که شد سکوتی را شنید که غیر ممکن بود. هیچوقت در این ۱۷سال زندگی آنقدر خانه آرام نبوده. دلش می خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده. قدم به قدم که نزدیک در ورودی می شد استرسش بیشتر می شد. جلوی در کفش های غریبه ای دید. با تردید کفش هایش را درآورد و رفت داخل. صدای گفتگو های یواش و آرامی را می شنوید. بی خیال شد و بدون صدا وارد اتاقش شد. تا شب بدون مزاحمت درس خواند و کسی مزاحمش نشد. در اتاق طبقه بالا مهرزاد کلافه قدم می زد. فکرش درگیر اتفاقات و حرف های امروز بود که یواشکی از پشت در شنیده بود. چرا مادر و پدرش نمی خواستند او بفهمد؟ چرا می خواستند برخلاف نظر حورا عمل کنند؟ فکر نبودن حورا در این خانه عذابش می داد. در اتاقش قدم می زد و با خودش حرف می زد. _بهش بگم؟ نگم؟ چیکار کنم؟ باید حورا رو با خبر کنم. نمی خوام در عمل انجام شده قرار بگیره و این وضعیت رو قبول کنه. باید بهش بگم اما.. اما حورا که با من حرف نمی زنه. اون که به من اصلا محل نمی ده. منو آدم حساب نمی کنه. همین غرورش منو جذب کرده. موقع شام رفت پایین تا بتواند اگر توانست با حورا حرف بزند. _سلام. با سلام سرسری خانواده،نشست سر میز و منتظر حورا شد. شام را کشیدند و حورا نیامد. به مارال نگاهی کرد و گفت:مارال برو حورا رو صدا کن. مادرش خیلی سریع گفت:نه حورا درس داره. _ناهارم نخورد مادر من. _تو به فکر خودت باش نمی خواد جوش کسیو بزنی. مهرزاد با غیظ دندان هایش را بهم سایید و در دل گفت:حورا کسی نیست.. عشق منه.. شام را با بی میلی خورد و رفت بالا. نیمه های شب بود و حورا مشغول دعا و نیایش. مهرزاد آرام از پله ها پایین رفت و پشت در اتاق حورا ایستاد. یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"
ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست. ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته کمیل در همان حال زمزمه کرد: ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛ ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛ ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی. اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد: ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟ صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید: ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است به قَلَــــم فاطمه امیری زاده
ڪتابرو گذاشتم تو ڪیفم، نمیتونستم درس بخونم، تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم! نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم، مشغول سالاد درست ڪردن شدم، مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت : ــ هانیہ بلا... چرا بہ من نگفتے؟ با تعجب نگاهش ڪردم... ــ چیو نگفتم مامان؟ رو بہ روم ایستاد ــ قضیہ امین رو! بدنم بی‌حس شد... بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش. ــ چہ قضیہ ای؟! ــ یعنے تو خبر نداشتے؟ ــ نمیفهمم چے میگے مامان! ــ قضیہ خواستگاری دیگہ...! نفسم بند اومد،خواستگاری چہ صیغہ‌ای بود؟! بہ زور گفتم : ــ چہ خواستگاری ای؟! ــ امشب خواستگاری امینہ! خواستگاری؟ امین؟! ڪلمات برام قابل هضم نبود،برای قلب بےتابم غریبہ بودن، قلبے ڪہ بہ عشق امین مےتپید، با صدای امین جون میگرفت، مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟ هانیہ ای ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟ غیر ممڪن بود! ــ هانیہ دستتو چےڪار ڪردی؟! انقدر وجودم بےحس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم! اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود، باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم های لرزون رفتم سمت ظرف‌شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! ــ اممم...چیزہ... حالا خالہ‌فاطمہ ڪی‌رو در نظرگرفتہ؟ ــ فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ! قلبم افتاد،شڪست،خورد شد! لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم! حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم. ــ هانیہ خوبے؟ رنگ بہ رو نداری! چیزی نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم! ــ فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ! از مادر ڪے نزدیڪ تر؟! ساڪت رفتم سمت اتاقم، میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ! کل تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با... با ڪت و شلوار....چقدر بهش میومد! نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزی ڪہ نمیتونستم بفهمم! این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم، سرڪلاس، موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگاری‌مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندی از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ، بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد.... دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهنای تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ ای از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روی قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم : آخ قلبم... به قَلَــــم لیلی سلطانی
_دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو... حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت) همینطور کہ میبینید  کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال _خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ _با گذشت زماݧ توجہ امـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم _اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧ رفتاراتوݧ  وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن _نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد _اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده  و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ _واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ  تا مـݧ چهرشونو بکشم _یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ مینا(یکے از بچه ها  مدرسہ )اومد همراهش یہ پسر جوون بود همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ رامیـݧ اومد سمت مـݧ  دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت ￿ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها مینا اومد کنارمو  گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ  و هم بکشے؟؟؟ _خیلے مشتاقہ لبخندے زدم و گفتم ن عزیزم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید _دست مینارو گرفت و گفت  پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود.... _اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد..... رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود... .علـــی.آبادی ادامــه.دارد....
✨﷽✨ ♥•• •• اَلحَمـدُلِلهِ‌الَّذے‌جَعَلـَنا‌‌‌مِنَ‌المُتِمَسـِّکین‌ بِوِلایَتِ‌الأَمیرِالمُؤمِـنین‌ عَلِیِ‌ابنِ‌أَبے‌طالِب عَلیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلَام.:) 💛 ✨اهل بیت چه کسانی هستند؟ 🍃 طبق احادیث متواتری که از شیعه و سنی نقل شده آیه تطهیر درباره پیامبر و اهل بیتشون نازل شده. 🔹این احادیث در کتب معتبر اهل سنت اومده. از جمله: صحیح مسلم،مسند احمد،الدر المنثور،مستدرک الحاکم،ینابیع المودة،جامع الأصول، صواعق المحرقة،سنن ترمذی،نورالابصار،مناقب خوارزمی و..... 🖋پس کسی نمیتونه از غیر شیعیان بگه آیه تطهیر در شأن اهل بیت نیست چون تو کتاباشون اومده. 💠خب حالا می پردازیم به برخی از این احادیث. ✨ امام حسن علیه السلام ضمن خطبه ای فرمودن:(ما اهل بیتی هستیم که خدا درباره آنها فرمود: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۱" ✨انس بن مالک میگه: رسول خداﷺ تا مدت شش ماه در هنگام نماز وقتی که به خانه زهرا سلام الله علیها می رسید می فرمود:( ای اهل بیت،برای نماز برخیزید؛إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۲" ✨ابن عباس هم میگه: دیدم رسول خدا تا مدت نه ماه وقت هر نمازی درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام می رفتند و می فرمودند:(سلام بر شما ای اهل بیت:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۳" ✨امیرالمؤمنین هم فرمودند که: رسول خدا هر روز صبح درب منزل ما تشریف می آورد و می فرمود:(خدا شما را رحمت کند. برای نماز برخیزید،إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۴" 🌸رسول اکرم مدتی این برنامه رو ادامه دادن تا مصداق اهل البيت برای همه مشخص بشه و به اهمیت موضوع توجه کنن. ✨شریک بن عبدالله میگه: بعد از رحلت پیامبر اکرم امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه ای خوانده و فرمود:(شما را به خدا سوگند آیا جز من و اهل بیتم کسی را سراغ دارید که آیه:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا درباره آنها نازل شده باشد. مردم عرض کردند:نه)"۵" 💠امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به ابوبکر فرمودند که:( تو را به خدا سوگند آیه تطهیر درباره من و همسرم و فرزندانم نازل شده یا درباره تو و خانواده ات؟ او جواب داد در باره تو و خانواده ات.....)"۶" 📌ادامه دارد.... 📚پی نوشت ها : ۱. ینابیع المودة،ص۱۲۶ ۲. جامع الأصول،ج۱،ص۱۱۰ ۳. الامام الصادق و المذاهب الاربعه،ج۱،ص۸۹ ۴. غایةالمرام،ص۲۹۵ ۵. غایةالمرام،ص۲۹۳ ۶. نورالثقلین،ج۴،ص۲۷۱
✨﷽✨ ♥•• •• اَلحَمـدُلِلهِ‌الَّذے‌جَعَلـَنا‌‌‌مِنَ‌المُتِمَسـِّکین‌ بِوِلایَتِ‌الأَمیرِالمُؤمِـنین‌ عَلِیِ‌ابنِ‌أَبے‌طالِب عَلیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلَام.:) 💛 ✨اهل بیت چه کسانی هستند؟ 🍃 طبق احادیث متواتری که از شیعه و سنی نقل شده آیه تطهیر درباره پیامبر و اهل بیتشون نازل شده. 🔹این احادیث در کتب معتبر اهل سنت اومده. از جمله: صحیح مسلم،مسند احمد،الدر المنثور،مستدرک الحاکم،ینابیع المودة،جامع الأصول، صواعق المحرقة،سنن ترمذی،نورالابصار،مناقب خوارزمی و..... 🖋پس کسی نمیتونه از غیر شیعیان بگه آیه تطهیر در شأن اهل بیت نیست چون تو کتاباشون اومده. 💠خب حالا می پردازیم به برخی از این احادیث. ✨ امام حسن علیه السلام ضمن خطبه ای فرمودن:(ما اهل بیتی هستیم که خدا درباره آنها فرمود: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۱" ✨انس بن مالک میگه: رسول خداﷺ تا مدت شش ماه در هنگام نماز وقتی که به خانه زهرا سلام الله علیها می رسید می فرمود:( ای اهل بیت،برای نماز برخیزید؛إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۲" ✨ابن عباس هم میگه: دیدم رسول خدا تا مدت نه ماه وقت هر نمازی درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام می رفتند و می فرمودند:(سلام بر شما ای اهل بیت:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۳" ✨امیرالمؤمنین هم فرمودند که: رسول خدا هر روز صبح درب منزل ما تشریف می آورد و می فرمود:(خدا شما را رحمت کند. برای نماز برخیزید،إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) "۴" 🌸رسول اکرم مدتی این برنامه رو ادامه دادن تا مصداق اهل البيت برای همه مشخص بشه و به اهمیت موضوع توجه کنن. ✨شریک بن عبدالله میگه: بعد از رحلت پیامبر اکرم امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه ای خوانده و فرمود:(شما را به خدا سوگند آیا جز من و اهل بیتم کسی را سراغ دارید که آیه:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا درباره آنها نازل شده باشد. مردم عرض کردند:نه)"۵" 💠امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به ابوبکر فرمودند که:( تو را به خدا سوگند آیه تطهیر درباره من و همسرم و فرزندانم نازل شده یا درباره تو و خانواده ات؟ او جواب داد در باره تو و خانواده ات.....)"۶" 📌ادامه دارد.... 📚پی نوشت ها : ۱. ینابیع المودة،ص۱۲۶ ۲. جامع الأصول،ج۱،ص۱۱۰ ۳. الامام الصادق و المذاهب الاربعه،ج۱،ص۸۹ ۴. غایةالمرام،ص۲۹۵ ۵. غایةالمرام،ص۲۹۳ ۶. نورالثقلین،ج۴،ص۲۷۱