eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روی قلبم بود گریہ مےڪردم نفس ڪم‌آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صدای فریاد پدرم رو شنیدم! سرم رو تڪون دادم و از خاطرات اومدم بیرون! نہ ڪم غصہ‌م رو نخوردہ بود! ڪم اشتباہ نڪردہ بودم! حالا شدہ بودم اون هانیہ‌ی بےفڪر پنج سال پیش! نفسم رو با صدا بیرون دادم : ــ هیچے نمیتونم بگم... سر بہ زیر از خونہ خارج شدماز خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مےڪردم، از دانشگاہ ڪجا فرار مےڪردم؟!حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود! تاڪسے سر خیابون ایستاد... نگاهے بہ دانشگاہانداختم و مردد پیادہ شدم... بہ زور قدم بر مےداشتم، وزنہ‌های شرم روی دوشم سنگینے مےڪرد...خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد : ــ خانم هدایتے! برگشتم سمت صدا... حمیدے بود. چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت : ــ سلام... آروم جوابش رو دادم... دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت : ــ راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ‌تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد، میشہ آدرستونو بدید؟ مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت : ــ برای اون قضیہ! سرم رو تڪون دادم : ــ نہ آقای حمیدی! فعلا شرایط مناسب نیست! سریع وارد دانشگاہ شدم... به قَلَــــم لیلی سلطانی