eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
0⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🔰آستان امام هشتم، او را شیفته خود کرده بود و به همین علت، برای انجام هر کاری، به آقا پیدا می کرد و می گفت:باید بروم و از اجازه بگیرم....از پذیرفتن فرماندهی لشگر نوهد، خودداری ورزید و اعلام کرد: تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم.... 🔰زمانیکه به مشرف می شدیم، حاجی حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای ⏰طولانی را در حرم به و عبادت می گذراند و مثل اینکه، آلام درونی خویش را با توجهات خاصه ثامن التیام می بخشید.... 🔰در آخرين سفری که با هم بوديم شبي، در عالم رؤیا دیدم شهید مطهری، پرونده ای را به امام راحل آورند و با اشاره به حسن، چنین گفتند: این پرونده متعلق به ایشان است..... امام نگاهی به انداخته و با تبسم پاسخ دادند: پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه کارهای ایشان برای آن دنیا می ماند.... 🔰ماجرای خوابم را برای حسن، تعریف کردم. او که از خوشحالی در پوست خود نمی ، گفت: جواب من، همین است و شاید، با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم، انشاء الله.... ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
جانم حسن (ع) هرشفایی دیده ای در و در   از غباری شد ک طوفان از آورده است ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
+ چےآرومت‌میڪنھ؟ - صحنِ‌گوهرشادخیرھ‌بھ‌گُنبد‌اشکُ‌اشک😍😭💔 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
یکی‌از‌رفقا‌میگفت:🧔🏻 "قصد داشتم💍 گفتم‌برم و‌از‌امام‌رضا(ع)… یه‌زن‌خوب‌بخوام...❗️ رفتم ودرخواستمو‌به‌آقا‌گفتم... شب‌شد‌و‌جایی‌واسه‌خواب‌نداشتم...☹️ هر‌جای‌حرم‌که‌میخوابیدم...💤 خادما‌مثه‌بختک‌رو‌سرم‌خراب‌میشدن‌که...😢 "آقا‌بلند‌شو..." متوجه‌شدم‌کنار‌پنجره‌فولاد… یه‌عده‌با‌پارچه‌سبز‌خودشونو‌به‌نیت‌شفا‌بستن… کسی‌هم‌کاری‌به‌کارشون‌نداره. رفتم‌یه‌پارچه‌سبز‌گیر‌آوردم‌و....... تاااا‌صبح‌راحت‌خوابیدم...❗️ صبح‌شد...پارچه‌رو‌وا‌کردم...🌱 پا‌شدم‌که‌برم‌دنبال‌کار‌و‌زندگیم... چشتون‌روز‌بد‌نبینه…😧 یهو‌یکی‌داد‌زد : "آی‌ملت…شفا‌گرررفت…😱 به‌ثانیه‌نکشید،‌ریختن‌سرم‌و...😭 نزدیک‌بود‌لباسامو‌پاره‌پوره‌کنن‌که… خادما‌به‌دادم‌رسیدن‌و‌بردنم‌مرکز‌ثبت‌شفا یافتگان…❗️ "مدارک‌پزشکیتو‌بده‌تا‌پزشکای‌ما؛ مریضی‌و‌ادعای‌شفا‌گرفتنتو‌تأیید‌کنن..." "آقا‌بیخیاااال😳…شفا‌کدومه…⁉️ خوابم‌میومد،جا‌واسه‌خواب‌نبود... رفتم‌خودمو‌بستم‌به‌پنجره‌فولاد‌و‌خوابیدم😴… همین" تاااا‌اینو‌گفتم… یه‌چک‌خوابوند‌درِ‌گوشم‌و‌گفت: "تا‌تو‌باشی‌دیگه‌با‌احساسات‌مردم‌بازی‌نکنی"🤕 خیلی‌دلم‌شکست💔 رفتم‌دم‌پنجره‌فولاد‌و‌بابغض‌گفتم: "آقا؛دستت‌درد‌نکنه...دمت‌گرم💔 زن‌که‌بهمون‌ندادی‌هیچ… یه‌کشیده‌آب‌دار‌هم‌خوردیم.🤦🏻‍♂ همینجور‌که‌داشتم‌نِق‌میزدم… یهویکی‌زد‌رو‌شونم‌وگفت: "سلام‌پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم‌آره؛ "من‌یه‌دختر‌دارم‌ودنبال‌یه‌دوماد‌خوب‌میگردم☺️ اومدم‌حرم‌که‌یه‌دوماد‌خوب‌پیداکنم؛ تو‌رو‌دیدم‌وبه‌دلم‌افتاد‌بیام‌سراغت... خلاااااصهههه... تا‌اینکه‌شدیم‌دوماد‌این‌حاج‌آقا🤵🏻 بعد‌ازدواج با‌خانومم‌اومديم‌حرم... از‌آقا‌تشکر‌كردم‌و‌گفتم: "آقا،ما‌حاضریما...😂 یه‌سیلی‌دیگه‌بخوریم‌و یه‌زن‌خوب‌دیگه‌هم‌بهمون‌بدیا😜😂 (به‌روایت‌آقا‌ی‌موسوی‌زاده)
یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 ، ♥️
یکی‌از‌رفقا‌میگفت:🧔🏻 "قصد داشتم💍 گفتم‌برم و‌از‌امام‌رضا(ع)… یه‌زن‌خوب‌بخوام...❗️ رفتم ودرخواستمو‌به‌آقا‌گفتم... شب‌شد‌و‌جایی‌واسه‌خواب‌نداشتم...☹️ هر‌جای‌حرم‌که‌میخوابیدم...💤 خادما‌ هی‌میگفتن‌که...😢 "آقا‌بلند‌شو..." متوجه‌شدم‌کنار‌پنجره‌فولاد… یه‌عده‌با‌پارچه‌سبز‌خودشونو‌به‌نیت‌شفا‌بستن… کسی‌هم‌کاری‌به‌کارشون‌نداره. رفتم‌یه‌پارچه‌سبز‌گیر‌آوردم‌و....... تاااا‌صبح‌راحت‌خوابیدم...❗️ صبح‌شد...پارچه‌رو‌وا‌کردم...🌱 پا‌شدم‌که‌برم‌دنبال‌کار‌و‌زندگیم... چشتون‌روز‌بد‌نبینه…😧 یهو‌یکی‌داد‌زد : "آی‌ملت…شفا‌گرررفت…😱 به‌ثانیه‌نکشید،‌ریختن‌سرم‌و...😭 نزدیک‌بود‌لباسامو‌پاره‌پوره‌کنن‌که… خادما‌به‌دادم‌رسیدن‌و‌بردنم‌مرکز‌ثبت‌شفا یافتگان…❗️ "مدارک‌پزشکیتو‌بده‌تا‌پزشکای‌ما؛ مریضی‌و‌ادعای‌شفا‌گرفتنتو‌تأیید‌کنن..." "آقا‌بیخیاااال😳…شفا‌کدومه…⁉️ خوابم‌میومد،جا‌واسه‌خواب‌نبود... رفتم‌خودمو‌بستم‌به‌پنجره‌فولاد‌و‌خوابیدم😴… همین" تاااا‌اینو‌گفتم… یه‌چک‌خوابوند‌درِ‌گوشم‌و‌گفت: "تا‌تو‌باشی‌دیگه‌با‌احساسات‌مردم‌بازی‌نکنی"🤕 خیلی‌دلم‌شکست💔 رفتم‌دم‌پنجره‌فولاد‌و‌بابغض‌گفتم: "آقا؛دستت‌درد‌نکنه...دمت‌گرم💔 زن‌که‌بهمون‌ندادی‌هیچ… یه‌کشیده‌آب‌دار‌هم‌خوردیم.🤦🏻‍♂ همینجور‌که‌داشتم‌نِق‌میزدم… یهویکی‌زد‌رو‌شونم‌وگفت: "سلام‌پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم‌آره؛ "من‌یه‌دختر‌دارم‌ودنبال‌یه‌دوماد‌خوب‌میگردم☺️ اومدم‌حرم‌که‌یه‌دوماد‌خوب‌پیداکنم؛ تو‌رو‌دیدم‌وبه‌دلم‌افتاد‌بیام‌سراغت... خلاااااصهههه... تا‌اینکه‌شدیم‌دوماد‌این‌حاج‌آقا🤵🏻 بعد‌ازدواج با‌خانومم‌اومديم‌حرم... از‌آقا‌تشکر‌كردم‌و‌گفتم: "آقا،ما‌حاضریما...😂 یه‌سیلی‌دیگه‌بخوریم‌و یه‌زن‌خوب‌دیگه‌هم‌بهمون‌بدیا😜😂 (به‌روایت‌آقا‌ی‌موسوی‌زاده)