eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
461 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم طاها و محمد هنوز سوار نشده بودن. نازنین ایندفعه اول منو فرستاد و بعد خودش نشست منم تکیه دادم به در و پنجررو باز کردم طاها نشست پشت فرمون محمدم کمک راننده خالصه راه افتادیم سمت جایی که آقای شمس آدرسشو فرستاده بود وقتی رسیدیم ساعت 30:11 بود با هم هماهنگ کرده بودیم که اگه ازمون پرسیدن کجا رفتین فقط بگیم خیابون گردی البته یکم هم تو خیابون چرخ زدیم که حرفمون دروغ نباشه از ماشین پیاده شدیم من سمت چپ و نازنین سمت راستم وایساده بود. طاها پشت نازنین و محمدم پشت من بود. همینجور دو به دو در حالی که با بغل دستیامون حرف میزدیم داشتیم میرفتیم پیش مامان اینا بعد از حدودا 5 دقیقه مامان اینارو دیدیم که کنار یه درخت روی روفرشی نشستن. آقای شمس مارو دید که داریم میریم سمتشون برگشت به مامان و نرگس خانم یه چیزی گفت که اونا هم برگشتن سمت ما نرگس خانم همینجور خیره شده بود رو من و اون محمد دراز قد که ماشاالله با اینکه عقب وایساده بود ولی تا یکم پایینتر از شونش پیدا بود ، به نردبون گفته زکی رسیدیم بهشون تک تک هممون سلام کردیمو جوابمونم گرفتیم نشستی ممامان آروم گفت_ چقدر دیر کردین _ ببخشید دیگه بعدا بهت میگم آروم زیر گوش مامان گفتم _ مامان ماکارانیو بیار که دیگه طاغت ندارم مامان_ باشه سبدی که آورده بودیم برداشت و قابلمرو آورد بیرون نرگس جون_ وای فاطمه جون شما غذا آوردین؟ چرا زحمت کشیدین آخه مامان_ نه بابا چه زحمتی منکه کاری نکردم. اینم زینب درست کرد طاها برگشت سمتم _ آره آبجی؟ سرمو تکون دادم طاها_ پس این غذا خوردن داره مامان درِ قابلمرو برداشت تا برای همه غذا بکشه طاها با خنده_ ماکارانی ای وای دوباره یادش افتاد عجب گیری کردیما چیزی نگفتم. هرکس بشقاب خودشو برداشت و شروع کرد به خوردن. قبل از اینکه منم شروع کنم به بقیه نگاه کردم ببینم نظرشون چیه میترسیدم خوششون نیاد ، تحسینو میشد تو چشمای همشون دید اما عجیب ترینشون محمد بود..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....