eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 سوار ماشین ما شد ساعت 4 بعداز ظهر بود که رسیدیم و شروع کردیم به خریدهای لازم.... خریدامون که تموم شد با دوتا ماشین پر از وسایل رفتیم خونه ی همسر آینده. با کمک همدیگه همه ی وسایلو بردیم داخل خونشونو خودمون رفتیم خونه وقتی رسیدیم اونقدر خسته بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد از فردای همونروز کار قولنامه ی خونه،رفتن پیش مشاور برای قبل از ازدواج،خرید بقیه ی وسایال از جمله جهاز زینب،طلا،لباس عروس بعدش هم هماهنگیه یه مولودی خونِ خوب،کرایه ی میزو صندلی و پخش کردن کارتای عروسی از اونطرف هم همزمان با اینکارا هممون دست به دست هم دادیم و خونرو به سلیقه ی زینب چیدمان کردیم زینب خانم دستور میفرمودن چیو کجا بزاریم چطوری بزاریم ما آقایون هم اطاعت میکردیم خانما هم کار نظافتو به عهده داشتن با همه ی این مشغله ها درس و دانشگاه هم پا برجا بود. دانشگاه میرفتیم ولی یه لحظه هم وقت خالی برای درس خوندن نداشتیم برای همین با استادا در میون گذاشتیم که این مدت یکم باهامون راه بیان اوناهم قبول کردن البته به شرطی که عروسی دعوتشون کنیم اما همونطور که بعد از هر سختی آسانی ای هست، همه ی این سختیها تموم شدنو الان روز عروسیمونه . زینب الان ساعت 8 صبحه و منو محمد داخل امام زاده کنار هم روی مبل نشستیم تمام خانواده ی درجه ی یک به اضافه ی سارا و مریم دوستای من و امینو مرتضی دوستای محمد دورو برمون هستن حاج آقا هم روبرومون نشسته ومیخواد شروع به خوندنه خطبه بکنه چون عقد داخل امام زادست برای همین صبح زود حاضر شدیم اومدیم تا عقد کنیم بعد هر دوتامون بریم آرایشگاه محمد_ استرس داری؟ _ آره خیلی محمد_ از دستات معلومه به دستام نگاه کردم. بدون اینکه متوجه باشم محکم داشتم به هم فشارشون میدادم محمد_ آروم باش خانم منم استرس دارم ولی شروع زندگی سعی کن آروم باشی. حالا هم دست از سر اون انگشتای بیچارت بردار.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....