#پارت_نودو_سه🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
سعی کردم کنترلش کنم ولی نشد
بهترین راه ذکر گفتن بود. تسبیحمو از دور مچم باز کردم و شروع کردم به ذکر گفتن
و در آخر استخاره کردم. عالی در اومد
از تصمیمم مطمئنتر شدم و دیگه دلیلی برای نگرانی نمیدیدم پس تمام تلاشمو کردم که خوشحال و پر انرژی باشم
چند ساعت بعدی گذشت و شب سرنوشت ساز زندگیم فرا رسید
اومدن. نشستن و خانواده ها شروع کردن به گذاشتن قرارو مدار ها
قرار شد فردا اول بریم آزمایش و ازشون بخوایم دو ساعته جوابو بهمون بدن و اگه خونمون بهمدیگه خورد اونوقت بریم
دنبال خونه بگردیم و وقتی هم که پیدا کردیم جهاز منو کامل کنیم و حلقه و اینجور چیزارو بگیریم بعد هم عقد. چون هنوز
خونه نگرفته بودیم برای همین تاریخ عقد و عروسیو مشخص نکردیم چون با عروسی گرفتن تو تالار مخالفت کردم از
لحاظ رزرو جا مشکلی نداشتیم قرار شد عروسی تو خونه ی محمد اینا گرفته بشه
.
.
محمد
الان نیم ساعتی میشه که اومدیم خونه
مامان تو پوست خودش نمیگنجه هی میره و میاد بوسم میکنه و من فقط خداروشکر میکنم هم برای خوشحالیه مامان و
هم برای جواب مثبتی که از زینب گرفتم
_ مامان من برم زودتر بخوابم که فردا باید بریم آزمایش
مامان_ آره پسرم برو که یه وقت خواب نمونی
_ شب بخیر
رفتم تو اتاقم و خوابیدم
دینگ دینگ دینگ.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....