eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
460 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 ایشون یک هفته مهلت خواستن که فکر کنن تا گفتم یک هفته مامان دمغ شد. خوب میشناختمش خیلی عجول بود هرچند تحمل این یک هفته برای من هم سخته ولی چاره ای نیست به هرحال باید صبر داشته باشم . . زینب بعد از اینکه رفتن مامان ازم پرسید بهش چی گفتم منم تعریف کردم و گفتم درسته میشناسیمشون ولی تو این یک هفته دربارشون خوب تحقیق کنن بابا هم گفت همین قصدو داشته خیلی خسته بودم و ذهنم مشغول،وضو گرفتمو دو رکعت نماز برای آرامش قلبم خوندم ساعت 12 بود که حین فکر کردن خوابم برد... بابا_ زینب؟ بابا؟ بلند شو باید بری دانشگاه چشمامو باز کردم و یه فرشته ی مهربونو باالی سرم دیدم.بابای عزیزم _ سلام همونطور که چشمامو میمالیدم از جام بلند شدم بابا_ سلام به روی ماه نشستت،بدو بدو تا نمازت قضا نشده بعد از خوندن نماز صبح صبحانه خوردمو آماده شدم ،سوار ماشین شدم و پیش به سوی دانشگاه ، ماشینو پارک کردم دویدم سمت کلاس که فهمیدم استاد داخل کلاسه ای وای خدا دیر رسیدم این استاد هم که سختگیر بعد از خودش هیچکسو راه نمیده غمبرک زده تکیه دادم به دیواری که دقیقا روبروی کلاس بود و همونجا نشستم،بغض کردم آخه کلاس امروز خیلی مهم بود. چون استاد چهارشنبه نمیتونست بیاد گفته بود امروز زودتر بیایم تا بهمون درس بده محمد اینا هم قرار بود تو کلاسمون باشن و استاد هم تاکید کرده بود حتما باید بیایم هرکس هم نیاد مشروط اشکام ریختن. بیش از حد دل نازکم و همیشه زود گریم میگیره داشتم گریه میکردم که در کلاس باز شد. چشمام تار بود قشنگ نمیدیدم به قلم : zeinab.z ادامه دارد....