#پارت_هشتادو_هفت🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
با اطمینان_ قول شرف میدم. به شرفم قسم
به چشمام نگاه کرد فکر کنم میخواست درستیه حرفمو بفهمه
لبخند شیرینی نشست روی لبش که باعث شد چال لپش معلوم بشه
زینب_ باید فکر کنم اگه مشکلی ندارید یک هفته مهلت میخوام
_ هرچقدر که میخواین فکر کنین. فقط امیدوارم جوابتون باب میل من هم باشه
زینب_ ان شاءالله
_ ان شاءالله. حرف دیگه ای هم مونده؟
زینب_ نه
_ پس بریم بیرون
زینب_ بریم
همزمان از جامون بلند شدیم.
_ببخشید فقط ...یه سوال؟
زینب_ چه سوالی؟
_ دیشب به خواستگارتون چه جوابی دادین؟ البته میدونم فضولیه ولی دلم میخواد بدونم
زینب_ منفی
از این حرف اونقدر ذوق مرگ شدم که انگار دنیارو بهم دادن.از خوشحالی داشتم پس میفتادم به خاطر همین فرارو بر
قرار ترجیه دادم.
سریع رفتم درو باز کردم و کنار ایستادم
_ بفرمایید
زینب_ ممنون
تا رفتیم بیرون همه برگشتن سمتمون
مامان با هول_ چیشد؟
_ ایشون یک هفته مهلت خواستن که فکر کنن
یه قلم : zeinab.z
ادامه دارد....