eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
\°○🍀‌■•|○ 🤫 گـمنامــــــــــے♢‌'° اوایل ڪار بود؛ حدود سال ۱۳۸۶. به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شہید( ابراهیم )هادی بودیم. شنیدم ڪه قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفرعلیه السلام چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند . سراغ آن ها را گرفتم؛بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم. سید علی مصطفوی،و دوست صمیمی او،هادی ذوالفقاری با یڪ ڪیف پر از ڪاغذ آمدند . سید علی را از قبل میشناختم؛ مسئول فرهنگی مسجد بود ، او بسیار دلسوزانه فعالیت می ڪرد. اما هادی را برای اولین بار می دیدم .. آن ها چند مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم درباره شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت ڪردیم . در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود در پایان صحبت های سید علی ، رو به من کرد و گفت : +شرمنده ، بخشید ، می تونم مطلبی رو بگم؟ گفتم : بفرمایید هادی با همان چهره‌ی باحیا و دوست داشتنی گفت : + قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم‌هادی رفتند‌ ، اما هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید!شاید دلیلش این بوده که میخواستند خودشان را در کنار شهید مطرح ڪنند! بعد سڪوت ڪرد . همین طور ڪه با تعجب نگاهش می ڪردم ادامه داد : +خواستم بگویم همین‌طور ڪه این‌ شهید‌ عاشق گمنامی بوده ، شما‌هم سعی‌ڪنید ڪه ... فهمیدم چه چیزی میخواهد بگوید،تا آخرش را خواندم . از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد . این‌برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد . بعد از آن بارها هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره‌ی شهدا و به خصوص یادواره شهید ابراهیم‌هادی ڪمڪ میگرفتیم. او بهتر از آن چیزی بود ڪه فڪر میڪردیم؛جوانی‌فعال؛ڪاری؛پر‌تلاش اما بدون ادعا. هادی بسیار شوخ طبع و خنده‌رو و در عین حال زرنگ و قوی بود ایده‌های خوبی در کارهای فرهنگی‌ داشت. با این حال همیشه کارهایش را در گمنامی انجام میداد دوست نداشت اسم او مطرح شود . مدتی با چاپخانه‌های اطراف میدان بهارستان همکاری میکرد . پوستر ها و برچسب‌های شهدا را چاپ میکرد زیر بیشتر این پوستر ها به توصیه‌ی او نوشته بودند : جبهه‌ی فرهنگی؛علیه تهاجم فرهنگی -- گمنام. رفاقت ما هادی ادامه داشت.تا اینڪه یڪ روز تماس گرفت ، پشت تلفن فریاد میزد و گریه می‌ڪرد! بعد هم خبر عروج ملڪوتی سید‌علی‌مصطفوی را به من داد . سال بعد همه دوستان‌ را جمع ڪرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سید‌علی‌مصطفوی چاپ شود . او همه‌ی کارها را انجام می‌داد اما می‌گفت : راضی نیستم اسمی از من به میان آید . کتاب همسفر شهدا منتشر شد . بعد از سید‌علی ، هادی بسیار غمگین‌‌بود . نزدیک‌ترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود . هادی بعد از پایان‌خدمت چندین ڪار مختلف را تجربه ڪرد و بعد از آن ، راهی حوزه علمیه شد. تابستان سال ۱۳۹۱ در نجف،گوشه حرم حضرت‌علی علیه‌سلام او را دیدم . یک دشداشه‌ی عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه‌ی دیگر مشغول مباحثه بود جلو رفتم و گفتم : هادی خودتی؟! بلند شد و سمت‌من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم . با تعجب گفتم : اینجا چیکار میکنی؟! بدون مڪث گفت : اومدم برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم : برو‌بابا ، جمع ڪن این حرفارو ، در باغ رو بستند ڪلیدش هم نیست! دیگه تموم شد حرف شهادت رو نزن. دوسال از آن قضیه گذشت . تا اینڪه یکی از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد ، او نوشته بود : هادی‌ذوالفقاری؛از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست. برای شهادت هادی گریه نکردم،چون خودش تأکید‌ داشت که اشک را فقط باید در عزای‌ حضرت‌زهرا سلام الله علیها ریخت . اما خیلی درباره او فکر کردم .. هادی چه کار کرد؟! از کجا رسید به کجا؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟ این سوالاتی است که ذهن مرا بسیار به خودش درگیر نمود ، و برای پاسخ به این سوالات به دنیا خاطرات هادی رفتیم . اما در اولین مصاحبه یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود . او برای معرفی هادی‌ذوالفقاری گفت : وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد ، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می‌کند! هادی مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد به همین دلیل است ڪه بعد از شهادت، شما از هادی‌ذوالفقاری زیاد شنیده‌ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید. او مصداق این شعر زیبا بود : دنبال شُہࢪتیم و پی‌ اسم و رسم و نام غافل از اینکه گمنام می‌خرد .... ...🥀 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙