***
•|🔆 #پندانه
🤴👨🌾 «حاکم و کشاورز بیچاره»
🔸 روزی حاکمی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
🔹حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🔸 روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. حاکم دستور داد لباس گرانبهایی بر او پوشاندند و یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او دادند.
🔹حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
🔸همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🔹حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
🔸کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🔹حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
🔸سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🔹حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت این شهر را میخواهی؟
🔴 یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
🔸حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت این شهر یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا فقط بخواه، خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات و لطف و تقدیر خداوند ایمان داشته باش.
🖤
🔆 #پندانه
🔸در روزگاری کهن پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت :
🔹روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
🔸روستا زاده پیر در جواب گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
🔹و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است.
▫️هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت.
🔸این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.
🔹پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
🔸فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست.
🔹همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی...
🔸کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
🔹چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد بی خرد !!!
▫️چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد.
🔸همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
🔹عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که ....؟
🔺همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لایَنحَل زندگی خود می پنداشته ایم صلاح و خیرمان بوده و آن مسائل، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است✨
🔆 #پندانه
🤴👨🌾 «حاکم و کشاورز بیچاره»
🔸 روزی حاکمی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
🔹حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🔸 روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. حاکم دستور داد لباس گرانبهایی بر او پوشاندند و یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او دادند.
🔹حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
🔸همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🔹حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
🔸کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🔹حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
🔸سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🔹حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت این شهر را میخواهی؟
🔴 یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
🔸حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت این شهر یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا فقط بخواه، خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات و لطف و تقدیر خداوند ایمان داشته باش.
***
•|🔆 #پندانه
🔻برای رضای خدا یا خودنمایی؟
🔹می گویند عده ای مسجدی می ساختند.
🔸 بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
🔹گفتند: مسجد می سازیم.
🔸گفت: برای چه؟
🔹 پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
🔸بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
🔹سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
🔺بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.
🖤⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
🔴 «اعتقاد زبانی»
🗻 کوهنوردی میخواست به قلهای بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.
🔸به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.
🔹کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد.
🔸سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
🔹 داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد.
🔸در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن.
🔹ندایی از درونش پاسخ داد آیا به واقعا به خدا ایمان داری؟
🔸 آری. همیشه به خدا ایمان داشتهام.
🔹پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!
🔸کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیتردید از فراز کیلومترها ارتفاع.
🔸 خدایا نمیتوانم.
🔹 مگر نگفتی که به خدا ایمان داری؟
🔸کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمیتوانم، نمیتوانم.
🔺روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت.
🖤
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
✨ #پندانـــــــهـــ
هوای یکدیگر را داشته باشید
دل نشکنید
قضاوت نکنید
هنجارهای زندگی کسی را
مسخره نکنید
به غم کسی نخندید
به راحتی ازیکدیگر گذر نکنید
آدم ها !!دنیا دو روز است
هوای دلتان راداشته باشید....
✨﷽✨
🌱#پندانه 🌱
🦋خوشبختی
همین کنار هم بودن هاست
همین دوست داشتن هاست
خوشبختی همین لحظه های ماست
همین ثانیه هایی ست که
در شتاب زندگی گمشان کرده ایم
🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
✨﷽✨
#پندانه
✍ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪی ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،
ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ
ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ...ﻣﻦ ... ﻣﻦ ...من...
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟!
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!...
#پندانه
«همسفر حج»
مردی از سفر حج برگشته بود👳🏻♂
و سرگذشت مسافرت خودش🧔🏻
و همراهانش را برای 👥👥
امام صادق(علیه السلام)تعریف میکرد.🌿✨
به خصوص یکی از👤
همسفران خویش را👳🏽♂
بسیار میستود که👌🏻
چه مرد بزرگواری بود👍🏻
: «ما به معیت همچو
مرد شریفی مفتخر بودیم،🤲🏻
یکسره مشغول طاعت و عبادت بود،🛐📿
همین که در منزلی🏠
فرود میآمدیم👣
او فوری به گوشهای میرفت👀
و سجّادهی خویش را پهن میکرد📿
و به طاعت و عبادت خویش👳🏽♂
مشغول می شد.»❇️
امام فرمودند: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد‼️
و که حیوان او را تیمار میکرد؟»⁉️
مرد گفت:《
البته افتخار این کارها با ما بود😌
و او فقط به کارهای🌿
مقدّس خویش مشغول بود✨
و کاری به این کارها نداشت.👋🏻
امام صادق(علیه السلام)فرمودند:
بنابراین همهی شما👥👥
از او برتر بوده اید.✅✨
#پندانہ
چیکارکنیمکهازگناهکردنبترسیم؟!
فرمودند:
#بهعاقبتگناهکردننگاهکنید🖐🏻🌱؛
چطورههرروزحداقلپنجدقیقه،
وقتبزاریموبهعاقبتگناهامون
فکرکنیم؟!
کافرانهنگامروبهروشدنباعذاب،
چهبسیارآرزومیکنندکهکاشتسلیم
فرمانهایخدابودند..( :
•سورهحجرآیه۲•
#رفیقمیایتسلیمبشیم🖐🏻🔏؟!
ــــــ ــ ــ ــ ــــــ ــ ــ ــ ـــــــ ــ ــ ــ
┇ #پندانہ🔖! ┇
وابستگےبههرچیزیبراۍانسان
ضرردارھ( :
چهانساناونوداشتہباشہ
چہنداشتہباشہ..
تنهاوابستگےمفیددرعالم ؛
وابستگےبہخداواولیاءخداست( :💕
اگرعلاقہخودمونروبہخداواولیائش
درحدوابستگےبالاببریم ؛
تازهطعمزندگےوعشقرومیفھمیم
وازتنهایےوافسردگےخارجمیشیم . . !
#استادپناهیان
#اینطوࢪیاس🚶🏾♂!
┇ #پندانہ🔖! ┇
#چگونهتغییركنیم ؟!
⇦ برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی، باید تغییراتی را در خودمان و زندگیمان به وجود آوریم.
⇦ کليدهای اين تغيير عبارتند از:
➣ کلید اول: خواستن
➣ كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصبها
➣ كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
➣ كلید چهارم: عمل کردن
⇦ به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی تنها به دانستن نیست، بلکه تلفیقی از علم و عمل است.
┇ #پندانہ🔖! ┇
بهتࢪینوࢪاحتتࢪینࢪاهبࢪاۍ
تࢪکگناهچیست؟
#باوضوبودن
یکۍازࢪاهکارهابࢪاۍتࢪکگناهباوضو
بودنهست..وضواثراتبسیاࢪعجیبی
ࢪوۍبدنانسانداࢪدوکمککنندههست
براۍجلوگیࢪیازوسوسہشیطان...🚶🏾♂
📌⃟🔖¦ #دلداده_حسین"؏"
•📌🔖•------------------------------
「↬ @sirehshahidan
┇ #پندانہ🔖! ┇
#خواصسورههایقرآن📖
⇠ سوره #واقعه: مانع فقر
⇠سوره #کوثر: مانع خصومت
⇠سوره #ملک: مانع عذاب قبر
⇠سوره #فاتحه: مانع خشم خدا
⇠سوره #محمد برای اخلاق
⇠سوره #جن برای وسوسه
⇠سوره #حجر برای برکت مال
⇠سوره #کافرون: مانع کفر وقت مرگ
⇠سوره #دخان: مانع ترس روز قیامت
⇠سوره #تغابن برای ادای قرض
⇠سوره #کهف برای بیدار شدن
⇠سوره #فتح برای گشایش کار
⇠سوره #صف برای فتح و پیروزی
⇠سوره #مزمل برای مهر و محبت
⇠سوره #حج برای کامل شدن دین
⇠سوره #مریم برای هدایت دختران
⇠سوره #احزاب برای گشایش بخت
⇠سوره #یونس برای بچه دار شدن
⇠سوره #جمعه برای پیدا شدن مال
⇠سوره #یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
⇠سوره #اعلی برای هدایت جوانان
⇠سوره #حجرات برای زیاد شدن مال
⇠سوره #یوسف برای عظمت و بزرگی
⇠سوره #مومنون برای به راه راست رفتن
⇠سوره #طور برای پایدار بودن و برگشت مال
⇠سوره #انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
⇠سوره #اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
⇠سوره #حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
⇠سوره #مجادله برای برای مهر و محبت و معامله
⇠سوره #ن_والقلم برای آسان شدن کارهاو درس خواندن
⇠سوره #نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
خیلیا گرفتارن. امیدورم هر کسی که این متن رو میخونه درهای رحمت خدای مهربون به روش باز بشه و گره مشکلاتش از راه بی گمان باز بشه!برای همه دعا کنیم. امیدورام درهای بسته ی زندگیتون خیلی زود و به آسونی باز شه
#پندانه
🔴هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند
✍مردی ثروتمند کارگرانش را برای صرف شام فراخواند. بعد از مراسم، جلوی آنها یک جلد قرآن و مقداری پول گذاشت و از آنها پرسید: قرآن را انتخاب میکنند یا پول؟! به نگهبان مجموعه تجاری گفت: یکی را انتخاب کند. نگهبان گفت: خیلی دلم میخواهد که قرآن را انتخاب کنم ولی قرآن خواندن را نمیدانم پس پول را میگیرم که فایدهاش برایم بیشتر است و پول را برداشت. از کشاورزی که باغچهها را آب میداد خواست یکی را انتخاب کند.
کشاورز گفت: زنم مریض است و نیاز به پول دارم، اگر مریضی همسرم نبود حتما قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم. مرد ثروتمند نوبت را به آشپز داد که کدام را انتخاب میکند؟ آشپز گفت: من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من دائم مشغول کار هستم، وقتی برای قرائت قرآن ندارم، پول را بر میدارم. نوبت رسید به پسری کارگر که خیلی فقیر بود. پسر گفت: درسته که من نیاز دارم، خیلی هم نیاز دارم ولی من قرآن را انتخاب میکنم.
قرآن را برداشت و بوسید. مرد ثروتمند لبخندی زد و گفت که قرآن را باز کند. پسر قرآن را باز کرد و دو پاکت دید. با اجازه مرد ثروتمند، یکی از پاکتها را باز کرد. مبلغ زیادی داخل پاکت بود. و در پاکت دوم وصیتنامهای بود که او را وارث اموال و دارایی خودش کرده بود چون او فرزندی نداشت و همسرش نیز فوت کرده بود.
مرد ثروتمند گفت: هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند. رويگردانی و اعراض از ياد خدا عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسانهاست:«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»
📚سوره طه، آیه ۱۱۴
#پندانه 🔑✨
🔸دو متکدی در خیابانی نزدیکِ واتیکان کنار هم نشسته بودند.
🔹 یکی صلیب گذاشته بود و دیگری
تصویر هلال ماه که نمادی اسلامی است.
🔸مردم زیادی که از آنجا رد میشدند، به هر دو نگاه میکردند و فقط در کلاه آن کسی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
🔹کشیشی که از آنجا میگذشت رفت جلو و گفت:
رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک جهان است. مردم به تو پول نمیدهند، به خصوص اینکه درست جایی نشستهای که گدای کنارت صلیب دارد و از روی لجبازی هم که شده، مردم به آن مسیحی پول میدهند نه به تو.
🔸گدای مسلمان بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت:
هی "پرویز" این اومده به ما کاسبی یاد بده!
‼️مراقب باشیم برای لجبازی با یکی، سکه در کلاه دیگری نیاندازیم.
🗳 انتخابات از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است!
#پندانه ...💡🍎
سیب شیرین تر
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیب هاتو به من میدی؟» دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد، یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: «بیا مامان این سیب شیرینتره!» مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشهای بود!
#پَـنـدانهـ
هنگامےڪہ #شیطان به خداوند گفتمـن از چہار طرف جلـو، پشت،راسـت و چـپ انـســان را گرفتار و گمراه میڪنم.(1)
فرشتگان پرسیدند...#شیطان از چہار سمت بر انسان مـسلّط اسـت پس چـگونہ انـسـان نجات مے یابد...⁉️ #خداوند فرمود:🍀✨«راه بالا و پایین باز است... راه بالانیایش و راه پایین سجده و بر خاڪ افتادن است✍🏼بنابراین ڪسے ڪہ دستے به سـوے#خدا بلند ڪند🤲🏻 یا سرے بر آستان اوبساید مے تواند #شیطان را
طرد ڪند!💚✨...
📖سورهاعراف17✨
#پَـنـدانهـ
'🍃'🍒...
#درمانگناهےحرام غیبت
«آیت الله بہجت ↯🌱✨
غیبت هم براےگوینده و هم براے شنونده حرام است. آیت الله بہجت براے درمان اخلاق زشت غیبت ڪردن، مخصوصا براے افرادے ڪہ این ڪار بہ صورت عادت درآمده است مے فرماید ڪہ پیش از هرچیز باید بر زبان وگفتہ هاے خویش نظارت دقیق داشتہ باشید و از مجالسےڪہ بہ نظر مےرسد غیبت در آن انجام مے شود و همچنین از دوستانے ڪہ شما را به غیبت تشویق مےڪنند دورےڪنید. روش دیگر توجه به این مسئلہ است ڪہ غیبت یڪے از نشانہ هاے فقدان شخصیت، عقده خود ڪم بینے و ناتوانایے فرد است.🌱✨»
⚋⚊⚋⚊⚋⚊⚋⚊⚋⚊›