eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
462 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ قسمت 📗 که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود😢 من اولش فقط دوست داشتم با آقاسید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟! نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!😞 تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم😢میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه✨ولی نه... جعبه انگشتر هم گوشه‌ی میز کنار سر رسیدش بود😔 بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت دلم خیلییی شکسته بود ...😣😭 وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی‌اختیار میومد.😭 به سمانه گفتم ــ من باید برم جلو و زیارت کنم😣 سمانه گفت : ــ خیلی شلوغه ها ریحانه 😯 گفتم : ــ نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد✨و تونستم جلو برم. فقط گریه میکردم.😭 چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه فقط میگفتم کمکم کن.😭🙏 وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت : ــ وایسا زیارت‌وداع بخونیم😢👋 تا اسم وداع اومد باز بی‌اختیار بغضم گرفت😢 یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه😔 دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕 سریع گفتم : ــ من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم📿 ــ باشه ریحانه جان☺ مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم 😭 _نماز حاجت میخوانم قربتا الی‌الله اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه... فقط به حالِ بد خودم فکر میکردم😔بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی‌اختیار گریه‌ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.👌 بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم : ــ سمانه؟!😕 ــ جـانم؟! ☺ ــ میخواستم بپرسم این آقاسید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و