eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
♥🌱 ما‌خدا‌ࢪا‌داࢪیـم میاݩِ‌تمام‌نداشتـہ‌هایماݩツ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🌿 بنام‌خدای‌آمرزنده خدای‌قبول‌کننده‌توبه‌هامون🙂💛 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🎶اینجا کسی‌ست پنهان؛ چون جان ُ خوش تراز جان!.. 🌿 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🖇 ای نگاهت نَخی از مَخمَل و از ابریشم از هَمان كودكي هرشب به تو می اندیشم... . ☺️ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🍃 مـاراچـه نـیـاز اسـت به تحســین خـلایـق•💚 •هرکس‌که شود عبد حسن کاردرست است•❤️ ⁦♥️⁩ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🍀 به خدا قسم اگر پرده برگیرند؛ معلوم میشود که نیکوکار مشغول کار نیک خود است و بدکار گرفتار بدکرداری خود . 《تحف العقول؛ص 240 》 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
\°○🍀‌■•|○ 🤫 گـمنامــــــــــے♢‌'° اوایل ڪار بود؛ حدود سال ۱۳۸۶. به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شہید( ابراهیم )هادی بودیم. شنیدم ڪه قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفرعلیه السلام چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند . سراغ آن ها را گرفتم؛بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم. سید علی مصطفوی،و دوست صمیمی او،هادی ذوالفقاری با یڪ ڪیف پر از ڪاغذ آمدند . سید علی را از قبل میشناختم؛ مسئول فرهنگی مسجد بود ، او بسیار دلسوزانه فعالیت می ڪرد. اما هادی را برای اولین بار می دیدم .. آن ها چند مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم درباره شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت ڪردیم . در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود در پایان صحبت های سید علی ، رو به من کرد و گفت : +شرمنده ، بخشید ، می تونم مطلبی رو بگم؟ گفتم : بفرمایید هادی با همان چهره‌ی باحیا و دوست داشتنی گفت : + قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم‌هادی رفتند‌ ، اما هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید!شاید دلیلش این بوده که میخواستند خودشان را در کنار شهید مطرح ڪنند! بعد سڪوت ڪرد . همین طور ڪه با تعجب نگاهش می ڪردم ادامه داد : +خواستم بگویم همین‌طور ڪه این‌ شهید‌ عاشق گمنامی بوده ، شما‌هم سعی‌ڪنید ڪه ... فهمیدم چه چیزی میخواهد بگوید،تا آخرش را خواندم . از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد . این‌برخورد اول سرآغاز آشنایی ما شد . بعد از آن بارها هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره‌ی شهدا و به خصوص یادواره شهید ابراهیم‌هادی ڪمڪ میگرفتیم. او بهتر از آن چیزی بود ڪه فڪر میڪردیم؛جوانی‌فعال؛ڪاری؛پر‌تلاش اما بدون ادعا. هادی بسیار شوخ طبع و خنده‌رو و در عین حال زرنگ و قوی بود ایده‌های خوبی در کارهای فرهنگی‌ داشت. با این حال همیشه کارهایش را در گمنامی انجام میداد دوست نداشت اسم او مطرح شود . مدتی با چاپخانه‌های اطراف میدان بهارستان همکاری میکرد . پوستر ها و برچسب‌های شهدا را چاپ میکرد زیر بیشتر این پوستر ها به توصیه‌ی او نوشته بودند : جبهه‌ی فرهنگی؛علیه تهاجم فرهنگی -- گمنام. رفاقت ما هادی ادامه داشت.تا اینڪه یڪ روز تماس گرفت ، پشت تلفن فریاد میزد و گریه می‌ڪرد! بعد هم خبر عروج ملڪوتی سید‌علی‌مصطفوی را به من داد . سال بعد همه دوستان‌ را جمع ڪرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سید‌علی‌مصطفوی چاپ شود . او همه‌ی کارها را انجام می‌داد اما می‌گفت : راضی نیستم اسمی از من به میان آید . کتاب همسفر شهدا منتشر شد . بعد از سید‌علی ، هادی بسیار غمگین‌‌بود . نزدیک‌ترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود . هادی بعد از پایان‌خدمت چندین ڪار مختلف را تجربه ڪرد و بعد از آن ، راهی حوزه علمیه شد. تابستان سال ۱۳۹۱ در نجف،گوشه حرم حضرت‌علی علیه‌سلام او را دیدم . یک دشداشه‌ی عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه‌ی دیگر مشغول مباحثه بود جلو رفتم و گفتم : هادی خودتی؟! بلند شد و سمت‌من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم . با تعجب گفتم : اینجا چیکار میکنی؟! بدون مڪث گفت : اومدم برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم : برو‌بابا ، جمع ڪن این حرفارو ، در باغ رو بستند ڪلیدش هم نیست! دیگه تموم شد حرف شهادت رو نزن. دوسال از آن قضیه گذشت . تا اینڪه یکی از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد ، او نوشته بود : هادی‌ذوالفقاری؛از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست. برای شهادت هادی گریه نکردم،چون خودش تأکید‌ داشت که اشک را فقط باید در عزای‌ حضرت‌زهرا سلام الله علیها ریخت . اما خیلی درباره او فکر کردم .. هادی چه کار کرد؟! از کجا رسید به کجا؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟ این سوالاتی است که ذهن مرا بسیار به خودش درگیر نمود ، و برای پاسخ به این سوالات به دنیا خاطرات هادی رفتیم . اما در اولین مصاحبه یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود . او برای معرفی هادی‌ذوالفقاری گفت : وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد ، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می‌کند! هادی مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد به همین دلیل است ڪه بعد از شهادت، شما از هادی‌ذوالفقاری زیاد شنیده‌ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید. او مصداق این شعر زیبا بود : دنبال شُہࢪتیم و پی‌ اسم و رسم و نام غافل از اینکه گمنام می‌خرد .... ...🥀 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
✌️🏻 دلیل تنهایی ام را تازه فهمیدم ... وقتی محبت کردم و تنها شدم ... وقتے دوست داشتم و تنها ماندم دانستم باید تنهاشد و تنها ماند تا را فهمید ... شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🧕 ↫وقتے حجاب از منظر مادر مے افتد ↫حجب و حیا هم از سر دختر مے افتد! ↫شرمندہ ایم از خاڪے زهرا (س) امروز اگر، چادر زیاد از سر مے افتد! شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
از ناموس من و شما در مقابل اراذل و اوباش دفاع کرد، اعضای بدنش هم به بیماران هدیه خواهد شد💔 روزنامه خبیث همشهری از نام برای او احتراز کرده و نوشته: یک بسیجی در درگیری با اشرار! 💔🌸 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🕊 اگردرمان‌تویی دردم‌فزون‌باد وگرمعشوقہ‌ای سهمم‌جنون‌باد...❤️ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🕊 ••• [ جز چشم سياه تو كه جان هاست فدايش..✨👀 بيمار نَديدم كه توان مُرد برايش💛] ••• شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
گویا به پرستار ها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمد ... یکی از پرستار ها آمد پیش مصطفی وگفت: من میدونم تو شخصیت مهمی هستی!! مصطفی هم با بی تفاوتی جواب داد منو تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم ... پرستار گفت: ولی میدونم که سردار سلیمانی به دیدنت اومده ...! مصطفی هم جواب داد: ایشونم یکیه مثل من و تو :)) همیشه همینطور بود نه فقط آن موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود که آدم شناخته شده ای باشد یا نه ...؟! اگر‌ کاری انجام می داد اسم و رسم برایش مهم نبود🙃🍃 نام شهید: مصطفی صدرزاده تاریخ تولد: ‌1365.6.19 محل شهادت: حومه حلب تاریخ شهادت: 1394.8.1 🍂🦋... شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🌹🍃 بانـ|😇|ـو تُـ🌺 فرِشتِہ خدایے با بال هاے سیـ|●|ـاهے ڪہ تو را آسمانے ڪردهـ🌈 اَمّا☝️ هَر وَقت ڪِہ لِباسِـ👕 حیـ🙈ـا را تَنِ جِســ|👇|ـمَت مےڪُنے بِہ روحَت نیز گَوشـ👂ـزَد ڪُن حَیاےِ دُختَـ|🎈|ـرانِہ اَش را ایمانَشـ☘ را،اِعتِقــاداتَش را پُشتِ دَر🚪 جا نَگُــذارَد وَ گَرنَــہ✋ شِیطانـ👹 هم فِرِشتِه اے بُود ڪِہ راندِهـ👣 شد اِے فِرِشتِہ تَرینـ🌹 مُواظِب باشـ☝ راندِه شُدِه ےِ دَرگاهِ حَق نَباشے😉 🍃 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
😐😂 بدبختی یعنی:دوساعت با روسریت ور میری 🧕🏻 بعد یادت میفته ماسک نزدی😷😩😐😑😶😬😅😅😅😅 🤦‍♀🤷‍♀ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
••|❤️🌱|•• (میگفت: شهادت "هدف" نیست هدف‌‌اینہ ‌ڪہ‌عَلَمِ‌‌اسلام‌ُاسمِ‌ امآم‌زمان‌(عج)روببرید‌بالا حالا‌اگہ‌وسطِ‌‌این‌‌راه‌‌شہیدشدید "فداے‌سرِ‌اسلام" :)! ♥️〗 🖇📌 _المهدی🍃🍂🍀 کپی باذڪر صلوات برای سلامتی آقامون🌈🙏🏻 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
‼️ نَگذآر کِه هَشتآد سآل زِندِگئ بآعث بِشِه کِه تآ اَبَد حَسرَت بُخُورئ...💔🙂 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
📌 با‌خودت‌میگے‌فقط‌ یه‌چت‌سادس‌همین📱 ولے↯ حواست‌باشہ☝🏻 اون‌لبخندی‌که‌‌رولبته آغاز‌سرازیری‌گنـــــاهہ⛓ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
عاقبتـ''‌ختمـ🌱‌ به‌ خیـرم‌ می‌ڪند↷ ‌این ‌نوڪرے🙂♥️ ‌✿هرڪه اربابـش توباشی‌سربلند∞✨●•° عالم استـ🙌 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🥀گریه کردم شانه ی گرم ضریحت بغض کرد.... وقت گریه ، سر روی یک شانه باشد بهتر است.🥀 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زمین به آسمون 🙄 فرمانده اینجا وضع خرابه😱 داریم تو گناه غرق میشیم😓 نیروی پشتیبانی میخایم😭 فرمانده همیشه هوای سربازشو داره میدونم سرباز خوبی نبودم ولی تو همیشه فرمانده خوبی بودی و هستی🙂امروز سالگرد پر کشیدنت به سوی معشوقه و حتما بیشتر از همیشه خوشحالی😊 هدیه ما یادت نره فرمانده🖐😔 سالگرد شهادتت مبارک مرد💚🥀 شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
چند وقتی هست چادری زیـاد شـده.... خب الحمـدالله...🤲   ولــی بــعـضیاشــون رو نــگــاه مــیـکــنــم👀 حس میکنم اگه چـادر نمیپوشیدݩ بــهــتر بــود نــه؟!🤔 میدونے؟! یه جورایی چـادرے زیادشده. ولـی با حجابا هنـوز هم کمیـابن.💎 هنوز هم فـرق دارن... میشه حسش ڪـرد... بیشتر از قـبـل... بهتـر از قـبـل... شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلاَمِي...! جز تو با هـر که حـرف زدم صدایم را نشنید.. خـُدایَم!❤️ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
#انگیزشے🌿 ببین‌رفیق، همیشه‌بعدازتاریڪ‌ترین‌لحظه‌ی‌شب، طلوع‌خورشید‌رخ‌میده(: پس‌اگه‌الان‌توی‌فشارهستی،،، نگران‌نباش^^ چون‌‌به‌زودی‌روزهای‌قشنگ‌طلوع‌می‌کنن #بدبه‌دلت‌راھ‌ندھ‌جانا(: #دخترونہ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙