eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
@shahed_sticker۱۲۰۲.attheme
143.2K
•.| ✿مذهبے ✿امام حسـن عسڪࢪۍ"‌؏" ‌..‌‌‌‌√.. |❥ •• شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت بیست و هفتم|•° _باشه! الان می ریم خونه بخواب. با صدای ضعیفی نالید : دیگه نمی تونم بیدار بمونم! با گفتن این حرف خیلی زود سرش آویزون و چشماش بسته شد و بی خیال از همه چیز راحت خوابید . صندلیش رو خوابوندم و خیلی با احتیاط روی صندلی خوابوندمش و گفتم :آرام لطفا بیدار بمون الان می رسیم خونه. ولی او که خیلی راحت خوابیده بود و جوابی نداد. برای اینکه سرما نخوره درجه ی بخار ی ماشین رو بیشتر و به سمت خونه شون حرکت کردم. با رسیدن به خونه تکونش دادم و همراه با تکون دادن صداش زدم ولی او عمیق خوابیده بود و کوچکترین واکنشی مبنی بر بیدار بودن انجام نداد. با کلافگی دستم رو به صورتم کشیدم و سرم رو روی فرمون گذاشتم. مونده بودم چیکار کنم که با صدای زنگ گوشیش، درست سر جام نشستم و کیفش رو از روی صندلی عقب برداشتم و گوشیش رو از داخلش بیرون کشیدم ولی به محض اینکه گوشی رو برداشتم تماس قطع شد و ثانیه ای بعد پیامی از طرف آرزو رو ی صفحه ی گوشی خودنمایی کرد. دست آرام رو گرفتم و انگشتش روبرا ی باز شدن قفل گوشی رو ی محل اثر انگشت گذاشتم و پیام آرزو رو خوندم که نوشته بود: آرام چی شد آخر؟ بر می گردی یا خونه ی سمیرا می خوابی؟ تو رو خدا جواب بده. با خوندن این پیام جرقه ای تو ی ذهنم زده شد و براش نوشتم: جشن تا دیر وقت طول می کشه، من همینجا می خوابم. پیام رو ارسال کردم که لحظه ای بعد جواب داد: نمی تونست ی اینو زودتر بگی و منو تا ای ن موقع بیدار نگه ندار ی! در ضمن مامان حسابی نگرانت بود و من به دروغ با تو تلفنی حرف زدم تا ا ینکه کمی خیالش راحت شد و خوابید سوتی ند ی لطفاً. براش نوشتم "باشه حواسم هست فعال شب بخیر". بعد ارسال پیام گوش ی رو به کیفش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش دادم و وقتی دیدم خیال بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ماش ین رو به سمت خونه ی خودم روندم. ماش ین رو توی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو باز کردم. برای کار ی که می خواستم انجام بدم مردد بودم و نمی دونستم کاری که می کنم درسته یانه! برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و وقتی دیدم خوابش خیلی عمیقه و بیدار نمی شه، نفسم رو کالفه ب یرون دادم و برای بغل کردنش یه دستم رو زیر زانوهاش و دست دیگه ام رو زیر کمرش گذاشتم و بغلش کردم. قلبم شد ید می زد و حالم دست خودم نبود. حال عجیبی که از لمس دختر لجوج و سرتق پیدا کرده بودم حالی بود که تا اون موقع هیچ وقت احساسش نکرده بودم، حال ضد نقیضی که نمی دونستم برام خوشاینده یا عذاب آور! نگاهم رو از صورتش و چشمای بسته اش گرفتم تا ب یشتر اذیت نشم و با یه حرکت از رو ی صندلی بلندش کردم و در ماشین رو با پام بستم. به طرف آسانسور پا تند کردم و خیلی سریع توی آسانسور وایستادم و دکمه ی طبقه ی پنجم رو زدم. با بسته شدن در آسانسور بی اراده آرام خوابیده توی بغلم رو محکم تر بغل کردم و با بالا گرفتن سرم چشمام رو بستم. به سختی در خونه رو باز کردم و به سمت اتاق خواب قدما ی بلند برداشتم که در همین حال روسر ی ارام از سرش افتاد و موهای بلندش توی هوا به رقص در اومدن. خیلی آروم روی تخت خوابوندمش و بعد در آوردن کفشش از پاش، پتو رو روش کشی دم و به چهره اش که برای اولین بار با آرایش کم می دیدمش خیره شدم. بی اراده روی موهای ریخته شده دور و برش دست کشیدم چشمام رو بستم وخودم رو عقب کشیدم. من داشتم چیکار می کردم؟ بوس یدن کسی که حتی نمی ذاشت دستش رو لمس کنم؟ باورم نمی شد که من بدون خوردن هیچ نوع نوشیدنی ای به سمتش کشیده شدم و انقدر بی اراده ، نمیفهمیدم من که همیشه حتی با وجود خوردن نوشیدنی در مقابل دخترای غرق در آرایش و لباسای باز خوددار بودم حالا چم شده که در مقابل آرام با کمترین آرایش و لباس پوشیده بی اراده ام و نمی تونم چشم از چشمای بسته اش بردارم. با کلافگی لبم رو محکم به دندون گرفتم و با گرفتن نگاه خیره ام از صورتش خیلی سر یع از اتاق خارج شدم و کلافه و عصبی روی مبل وسط سالن دراز کشیدم، ول ی هنوز هم نسبت بهش کشش داشتم و نمی تونستم کنترلی رو ی احساسم داشته باشم. به ساعت تو ی دستم که دو و نیم نصفه شب رو نشون می داد نگاه کردم و چشمام رو بستم ولی باز هم چهره ی آرومِ آرام جلوی چشمم نقش می بست و نمی ذاشت بخوابم.
✨دختر بسیجی °•|پارت بیست و هفتم|•° بی اراده از جام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم ولی با قرار گرفتن دستم روی دستگیره ی در به خودم نهیب زدم و از در فاصله گرفتم. مدتی رو عصبی توی حال بزرگ خونه قدم زدم و وقتی دیدم نمی تونم بی خیالش بشم بدون برداشتن کلید از خونه بیرون زدم و خودم رو رو ی صندلی خوابیده ی ماشین پارک شده توی پارکینگ انداختم. مدتی رو توی ماشین نشستم تا اینکه با احساس سرما چادر آرام رو از روی صندلی عقب برداشتم و روم کشیدمش و کم کم خوابم برد. با صدای زنگ گوشی آرام که داشت روی داشبورد زنگ می خورد چشمام رو باز کردم و به تن کوفته ام کش و قوس دادم. به ساعت تو ی دستم که ساعت ۹ رو نشون می داد نگاه کردم و با برداشتن گوشی و چادرش از ماشین پیاده شدم و به طرف آسانسور رفتم. زنگ در خونه رو زدم و چند دقیقه ای طول کشید تا اینکه در رو باز کرد. در نیمه باز رو هول دادم و وارد خونه شدم و آرام رو در حالی دیدم که دست به سینه وسط حال وایستاده بود و طلبکارانه به من نگاه می کرد. بهش نزدیک شدم و پرسیدم: خوبی؟ به جای جواب دادن با جدیت پرسید : می شه بگین من اینجا چیکار می کنم؟ _دیشب خواب که نه! بیهوش بود ی من هم آوردمت اینجا. با عصبیانت غر زد:شما با اجازهی کی منو آوردی ؟ _با اجازهی خودم. _واقعا که! شما با خودت چی فکر کردی؟ که منم یکی مثل دخترای دور و برتونم؟ _منظورت چیه؟! _شما با صحنه سازی و به اصطالح نجات من می خواین به چی برسین؟ من نمی فهمم چه ظلمی بهتون کردم که انقدر آزارم می د ین! این حرفش خیلی بهم بر خورد! اگه من اون لحظه سر نمی رسیدم معلوم نبود چه بلایی سرش میومد ولی او حالا به جای تشکر سرم غر می زد و منو متهم می کرد. روبه روش وایستادم و گفتم:من! تو رو آزار می دم؟ _آره شما! با رفتار ضد و نقیضتون! یه وقتایی جوری باهام رفتار می کنین که احساس می کنم بدتر از شما آدم توی دنیا وجود نداره و یه وقتایی ازم در مورد احساسم نسبت به خودتون می پرسین و حالا هم که سر در نمیارم چرا باید بیهوش شب رو اینجا مونده باشم بدون اینکه..... با اینکه حرفش رو ناتمام رها کرده بود ولی من منظورش رو فهمیده بودم، او من رو متهم به بیهوش کردنش می دونست و متعجب بود ازاینکه چرا با وجود بیهوش بودنش بهش دست نزدم. رو بهش غریدم: اولا اینکه من تو رو بیهوش نکردم و دوم ای نکه من برای انجام کارم نیازی به بیهوش کردن تو ندارم و سوم! دخترایی هستن که برای یه ثانیه بودن با من سر و دست می شکنن و اون هم چه دخترایی! خودش رو روی مبل رها کرد و همراه با پوزخند گفت:هه! خوش به حالت، ولی من از اون دخترا نیستم و برای ثانیه ا ی با شما بودن هم سر و دست نمی شکنم. دستم رو عصب ی توی موهام کشیدم و در حالی که به چهره ی جد ی و عصبیش نگاه می کردم گفتم : با اینکه از توضیح دادن کارم به دیگری متنفرم! ولی برا ی تو توضیح می دم تا بی خود خیالات ورت نداره و فکرای بیخود نکنی. روی مبل روبه روش نشستم و ادامه دادم: دیروز این پسره بهم زنگ زد و گفت که من باعث شدم تو بهش جواب ند ی و تهد ید کرد که تو از مهمونی سالم به خونه نمیر ی. من اولش فکر کردم همینجوری یه چیز ی پرونده ولی وقتی فهمیدم واقعا می خوا ی به مهمونی بری نگران شدم و جلوی خونه ی دوستت منتظرت موندم و تعقیبت کردم تا مطمئن بشم به خونه رسید ی که متوجه شدم آژانس مسیر و عوضی میره و بقیه ی ماجرا. نگاهم رو ریز بین کردم و ادامه دادم:در ضمن راننده ی آژانس هم خانم نبود. نگاهش متعجب شد و پرسید : خانم نبود؟ مگه می ادامه دارد...‌
⌈🖤☁️🕊⌋ نامٺ‌امنیٺ‌و لبخند‌تــو‌آرامش‌ِمن(: - مخلصیم‌اقآ🖐🏽
ح‌ـسیݩ‌مـݧ ❤ •° •° دلم واسه عقب عقب راه رفتنآی جلوی ضریحت ، تنگ شده... ♡ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
- بسیجیِ،شھید ! همین‌دوواژه‌ساݪ‌هاست ڪہ‌بھ‌دادِانقلاب‌رسیده‌است؛ دراوجِ‌فتنه‌هآوسختی‌هاو... ! و‌بسیجےعشقےدرسینہ‌دارد کھ‌هیچ‌‌قدرتےراتوانِ‌مقابلہ باآن‌نیست‌ عشقِ‌بھ !🌱 +هرڪہ‌بسیجی‌تر....پَـــر(:" شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
[∞💍 قهربودیم گفت:عاشقمي؟!👀 گفتم:نه! گفت:لبت‌نہ‌گویدوپیداست ميگویددݪـت‌آرۍ😌 ڪہ‌اینسآن‌دشمنےیعنےڪہ خیݪـےدوستم‌دارۍ💛 زدم‌زیرِخنده دیگہ‌نتونستم‌نگم‌ڪہ‌وجودش چقدرآرامش‌بخشہ ... ‌(:" شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
✨😍 چرا عاشـ^^ـق نباشم؟!وقتے که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منے❤️ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
یه چالش چه هستید؟ 🌹 هستید؟ پس ده تاصلوات هدیه کنيد به حضرت علی (ع)❤️ 🌺 هستيد؟ شما ده صلوات به امام حسن مجتبی(ع) و ده صلوات به مادر سادات (س) تقدیم کنید...😍 🌻 هستید؟ شما ده تا صلوات برای امام حسین (ع) و همچنین ده صلوات برای حضرت زینب (س) بفرست و نیت کن که ان شاالله حاجت روا بشی...😘 ❣ ماهی هستید؟ پس ده تاصلوات بفرستيد و تقدیم به امام سجاد (ع) و همچنین حضرت ابوالفضل (ع) كنيد...😋 🌼 هستید؟ شما هم ده تا صلوات برای امام محمد باقر (ع) و نیز ده صلوات برای رقیه (س) بفرستید...❤️ 🌸 هستید ؟ ده تا صلوات بفرستید هم واسه امام جعفر (ع) و هم برای حضرت ام البنین (س) دم شما حیدری...🙂 💐 هستید ؟ برای امام موسی کاظم (ع) ده صلوات و برای دختر بزرگوارشان حضرت معصومه (ع) ده صلوات دیگر هم بفرستید...💝 هستید؟ ابانی های زهرایی (س) شما ویژه باید صلوات بفرستید ده صلوات برای مادر سادات(س) ده صلوات برای امام حسن مجتبی (ع) ده صلوات برای امام رضا (ع) نصیبتان زیارت این سه بزرگوار💖😍 🌲 هستید؟ ده صلوات تقدیم کنید به امام جواد (ع) و همچنین حضرت رباب (س) 🌴 ماهی هستید ؟ پس ده تاصلوات هدیه کنيد به امام علی نقی (ع) و همچنین حضرت ام البنین (س)...😍 🌿 هستید؟ سهم شما ده صلوات هدیه بر امام عسکری (س) و همچنین ده صلوات تقدیم کنید به پیامبر (ص)...😍😘 🌾 هستید؟ شما پانزده تا صلوات هدیه کنيد به آقامون...❤️ اماممون..😍 عزیزمون....😘 امام مهدي (عج )ان شاالله که هرچی زودترچشممون به جمالشون روشن بشه... اللهم عجل لولیک الفرج شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
▪️امام حسن عسكرى عليه‌السّلام: ما پناهگاهى هستيم براى كسى كه به ما پناه آورَد و نورى هستيم براى آن كه از ما پرتو طلبد و موجب مصونيت كسى هستيم كه از ما پناه جويد. هر كه ما را دوست بدارد در مراتب بالا با ما خواهد بود و هر كه از راه ما كج گردد به سوى آتش ره خواهد برد. 📚مناقب، جلد ۴، ص ۴۳۵ شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
رِفیق ... برایِ شهید شدن ، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن... هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشی،شهید نِمیشی!! "شهید ابراهیم هادی" شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
(:" ـ يہ‌مذهبۍ بایدبـدونہ‌ڪہ‌رفیق‌شہیدداشتـن فقـط‌واسہ‌ۍخوشگلۍِپروفـایل‌نیـس ! بایدیادبگیره‌حرفِ‌شہیدو توزندگیش‌پیاده‌ڪنہ ! وگرنہ‌ازرفاقت چیـزۍنفهمیـده ... (: ؟! ..🌱
『♥️🖇』 هرڪس؛بہ‌مقتداوامامےپناه‌بُرد مارآبہ‌جزامیرِنجف‌سرپنآه‌نیست (:"🌱
. وقتی حـسن بـاشی دگـر جای تعجب نیست خـون دلـت از کنـج لـب هـایـت روان بـاشـد محمد علی بیابانی
.!🖤🥀!. آماده‌شده‌ڪاسہ‌ۍخآلیِ‌گدایـے همنام‌ِحسن‌؛بـےبرو‌برگرد‌ڪریم‌است(:" ؏..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوبِ‌من💜 مگرآنجاروۍزمین‌چہ‌خبراست‌ڪہ آنقدردیربہ‌دیرسرت‌راسوۍآسمان‌میگیری؟! - ‌پیغامےاز‌طرفِ‌خدا (:"
🌷🌷دوست شھیدت کیہ؟🌷🌷 شھیدمصطفےصدرزادھ همیشہ تاڪید داشت يہ شھید انتخاب ڪنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ارتباط برقرار ڪنید شبیھش بشيد حاجت بگیرید شھید میشید تا حالـا فڪࢪ کردے ی با یہ شہید رفیق شے؟ از اون رفیق فابریکا؟ از اونا کہ همیشہ باهمن؟ امتحان کردے؟ هرچے ازش بخواے بھت میده! آخہ خاطرش پیش خدا خیلے عزیزه میخواے باهاش رفیق شے؟ ✅گام اول: انتخاب شہید بہ یہ گردان نگاه کن بہ صورت شہدا نگاه کن بہ عڪسشون، بہ لبخندش ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکے بیشتر راحتے؟! شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا