eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
✍علی بن المغیره میگوید: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: "من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله یک ختم قرآن، و برای امیرالمومنین علیه السلام ختمی دیگر و برای حضرت فاطمه علیهاالسلام ختمی دیگر، سپس برای سایر ائمه علیهم السلام تا به شما رسد ختم قرآنی قرار می‌دهم (و هدیه میکنم)...به سبب این کار چه پاداشی دارم؟" امام کاظم علیه السلام فرمود: لَکَ بِذَلِکَ أَنْ تَکُونَ مَعَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ... پاداش تو آن است که روز قیامت با آنان باشی! عرض کردم: اللَّه اکبر! چنین پاداشی برای من است؟ سه مرتبه فرمود: آری! 📚کافی، ج ۲، ص ۶۱۷ 📚مکیال المکارم ج ۲ وظیفه ۴۵. 💐 بیایید ختم قرآن و همه عباداتمان را در ماه مبارک رمضان. به نیت تعجیل فرج انجام داده و به امام زمان علیه السلام هدیه کنیم
مےگویند: ڪربلا قسمٺ نیست، دعوت است خدایا…🙂"! مݩ معنے قسمت و دعوت را نمےدانم! اما تو معنےطاقت رامےدان‌مگر نھ؟! دل من لڪ زده براے ڪربلاےارباب💔"! (: 🌱
..✍🏻💕 حق بدهیم ! یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند . نباید توقعی داشت ، وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد ... کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها نداشته باشیم ، بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم ... هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن انصراف دهد و خلوتی بی واسطه بخواهد ، جایی که خبری از هیاهویِ هیچ کس نباشد ، جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و خودش را پیدا کند ! صبرِ آدم ها که لبریز شد ؛ نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند ، دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند ... آدم است دیگر ! یک وقت هایی کم می آورد ... کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ، درک کنیم ، دورتر بایستیم ، گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛ همین سکوت و حق دادن ؛ بهترین حالتِ دوست داشتن است ...
#حࢪف_حساب آدمۍتا‌زمانی‌ڪه‌سختی‌هایش‌را‌میفهمد‌زنده‌است. ولی‌وقتۍسختی‌هاۍدیگران‌را‌درڪ‌میڪند‌ آنوقت‌یک‌انسان‌است . .🌿!
🦋 گفتمْ : محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد... گفت : لباس شھادتــه!🥰 گفتم : زده بھ سرت!😬 گفت : مے زنھ ان شاءاللّھ!🙃 •[ چند ثانیھ بعد از انفجار💣 رسیدم بالاے سرش، نا نداشت:( ، فقط آروم گفت : دیدے زد!! :)♡😀 [۰شھیـ🕊ــد محمد مهدوی ۰]
<🇮🇷•🗳> شایدباورت‌نشھ . . اماقُدرت‌انگشت‌های‌رنگی‌مآ‌ از‌موشڪ‌هامون‌بیشتره! شادی‌به‌دل‌دشمن‌میندازی‌یاوحشت؟- 🖐🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-----------------|🦋📿|----------------
🕊♥️ اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت می‌کند🌱 یکی پرتلاش باش دوم مخلص این دو را درست انجام بدی خدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-----------------|🦋📿|----------------
••🌷شهید مدافع حرم🌷•• ••🌷شهید سید سجاد خلیلے🌷•• 🕊🌸~|ولادت↫1370/9/15 🌸🕊~|محل تولد↫شهرستان بهشهر 🕊🌸~|نام پدر↫سیداحمد خلیلے 🌸🕊~|نام مادر↫سیده زهرا حسینے 🕊🌸~|میزان تحصیلات↫فوق دیپلم از دانشگاه امام حسین و لیسانس از دانشگاه اصفهان ♥️🦋~|شهيد سيد سجاد خليلى در تاريخ پانزدهم آذر 1370 در خانواده اى مذهبى و انقلابى در روستای «متکازین» از توابع شهرستان بهشهر، استان مازندران ديده به جهان گشود. ♥️🦋~|سیدسجاد دو برادر دارد و فرزند دوم خانواده است. ♥️🦋~|سيد سجاد در 1 آبان ماه سال 1389 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد و به عضويت سپاه درآمد. سيد سجاد با اينكه سن كمى داشت ولى مردى دلير و شجاع بود. ♥️🦋~|اولین اعزام : به مدت 50 روز تاریخ دومین اعزام : 1395/1/14 وقتی برای دومین بار به سوريه اعزام مى شود در حين عملياتى ويژه در منطقه (120)، در درگیری با داعش در جنوب سوریه در تاریخ 21 فروردین 1395 مفقودالاثر مى شود. ♥️🦋~|همرزمانش از نحوه ى شهادت سيد سجاد اينگونه مى گويند كه دو نفر از همرزمان سيد سجاد زخمى شده بودند و سيد سجاد براى نجات آنها ميرود كه از ناحيه پهلو دچار جراحت شديد مى شود و به دست داعش هاى ملعون اسير مى شود و مفقودالاثر مى شود. ♥️🦋~|در اعياد مبارك بزرگ قربان تا غدير در سال 97 هديه الهى به مردم شريف مازندران اينگونه رقم خورد كه پيكر شهيد «سيد سجاد خليلى» به همراه پيكر سردار شهيد «سيد جلال حبيب الله پور» پس از گذشت چند سال دورى و چشم انتظارى شناسايى شد و پس از طى مراحل مختلف آزمايشات متعدد؛ ابدان مطهرشان ثبت و پس از انجام سير مراحل ادارى، به ميهن اسلامى انتقال داده شد و در تاریخ ۲۱ شهریور تشییع و به خاک سپرده شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌--------------|💕🕊|--------------
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶ شبتون فاطمے°• عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ مھࢪتون حسنے🌱•° آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°` یا زینب مدد... نمازشب ، وضو و نماز اول وقت یادتون نࢪه🤞🏻•• ♡➣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
³¹³🛎 گمنامے! تنها‌براۍ"شهدا"‌نیست میتونے زنده‌باشے‌وسرباز‌‌حضرت‌زهرا‌ باشے اما‌یہ‌شرط‌داره! باید‌فقط‌براۍ‌خداکار‌کنے نہ‌خلق‌خدا وچه‌قشنگ‌است‌گمنامی..."
؛'════════⟨🍄🐚⟩════════ کل زندگیش رو غم گرفته؛از عکس پروفایلش تا لحن حرف زدنشو آهنگ های گوشیش!! بعد میاد میگه : نوحه گوش میدی؟؟افسرده!! فازت چیه؟ خوبی؟ حالت چطوره؟ :// ؛'════════⟨🍄🐚⟩════════ ⟨🍒⟩↵
#شهیدانہ🦋 «توخندیدے‌و‌چشمانت،زیادم‌بُرد‌رفتن‌را... من‌ازلبخندت‌آموختم،زاین‌دنیا گذشتن‌را...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄ ‎‌ ‌‌‌‌ مهربان پروردگارم! ای همه نیاز‌من ! شکرت که صفحه ای دیگر از صفحات دفتر زندگانی ام را به من عطا کردی ای آنکه یادت آرامبخش دلهاست، ای که مرا می آزمایی و مرا در این آزمون به حال خود وا نمیگذاری ازتو سپاسگرارم، انیس جانها... الهی به امید نگاه رضایت تو در زندگی...
...✨🌷 انسان يڪ تذڪر در هر ٤ ساعت بخودش بدهد بد نيست . بهترين موقع بعد از نماز ، وقتی سر به سجده می‌گذاريد ، مروری بر اعمال صبح تا شب خود بيندازد ، آيا ڪارمان برای رضای خدا بود ؟! سردار شهید .. ♥️
؛-𖧷❰ ❱𖧷-؛ ⸽گُفت نِمی خواهم ⸽برایِ آمدنم کاری کُنی! ⸽گُفت نِمی خواهم ⸽لطفاً برایِ نیامَدنم ⸽کاری نَکن! !
‌ "❰سَروسٰـامٰـانـْ‌بِـدَهـےیٰـاسَـروسٰـامٰـانـْ‌ بِـبَـرےْ‌،دِلـِ‌مٰـاسـوےِشُـمٰـامِـیـلـِ‌‌تَـپـیـدَنْـ‌ دارد... یٰاصٰاحَبـْـــ‌اَݪْزَمٰانْـ‌ﷻ❱"
#عڪس.نوشـتـه #دل.بــده☺️⃟ یهـ سـرے بغضـ هـا فقط بـا اسمـ "حــســیــن" میشڪند...💔
‌ بـه‌اعمال‌ورفتـار‌وعبادتمـون‌دقت‌ڪنیم . ببینیم‌ڪدوشمون‌واقعابرامون‌عادت‌شده؟! تواخلاقیات‌بیاید‌یه‌مدت‌برخلاف‌عادت‌ عمل‌ڪنیم ، این‌عجیب‌اثرمیزاره‌درڪوتاه‌مدت مثلا‌اگه‌جایی‌به‌ڪسی‌حسودی‌ڪردیم به‌جای‌غیبت‌یا‌خودخوری‌یا...بجاش تعریف‌ڪنیم‌ازش‌یا‌دعا‌ڪنیم‌براش . ! اگه‌همیشه‌درجواب‌فلان‌رفتاراعضای‌خانواده جبھه‌گرفتیم‌یاتندشدیم‌اینبار برعڪس‌عمل‌ڪن . نتیجه‌خیلی‌خوب‌میشه وتوڪارهای‌عبادی‌یه‌علامت‌سوال‌بزار جلوی‌عملت‌،ڪه ڪدوم‌عمل‌منو‌به‌خدا‌نزدیك‌ترمیڪنه وخدا‌الان‌ازمن‌چی‌میخواد ؟! 🌱
((✨🌱)) آیـدِۍ👈🏻مَـذهَبۍ✨•• بیـوگِرآفِۍ👈🏻مَـذهَبۍ✨•• اسـمِ‌پُروفآیِل‌👈🏻مَـذهَبۍ✨•• عڪسِ‌پُروفآیِل👈🏻مَـذهَبۍ✨•• دِلِت‌چِـہ‌جورِیِہ‌حـاجۍ؟!💔 ذِهنِـت‌ڪُجـاهآمیـرِه؟!🙃 بَـرآۍ‌ِڪِی‌ڪآرمیڪُنۍ؟!🚶🏻‍♂ دِل‌شُـده‌جـآی‌نامَحرَم😕•• ذِهن‌شُـده‌فِڪرڪَردَن‌بِہ‌گُنآه🥀•• ڪارشُـده‌ریآ😑•• ڪُجادآرۍ‌میـرے؟!🚶🏻‍♂ بـآخودِت‌ڪه‌رودَربآیِستۍ‌نَـدآرۍ!🤷🏻‍♂ بِشیـن‌دونِہ‌دونِہ‌گُناهاتـوازخـودِت‌دورڪُن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-----------------|🦋📿|---------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم : ــ آرہ عاطفہ عین بچہ‌ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا نمیرم! شهریارم ڪہ هے میگفت عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم،عاطفہ‌ام خودشو لوس مےڪرد! عین سوسمار هوایے گریہ مےڪرد! بهار دستش‌رو گذاشت جلوی دهنشو شروع ڪرد بہ خندیدن : ــ وای هانے،خواهرشوهریا باید خودتو میدیدی چطور تعریف میڪنے! با حرص گفتم : ــ والا چیڪارڪنم؟ مامان و بابای منم ڪہ از شهریار بدتر! عاطفہ اینطور لوس نبود آخہ! همونطور ڪہ از پلہ‌ها پایین میرفتیم گفت : ــ تو چیڪار ڪردی؟ ــ هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید! با خندہ نگاهم ڪرد : ــ شوخے میڪنے دیگہ؟ شونہ‌هام رو انداختم بالا و گفتم : ــ نہ...مگہ شوخے دارم؟! خواست چیزی بگہ ڪہ صدای مردونہ‌ای اجازہ نداد : ــ خانم هدایتے؟! به قَلَــــم لیلی سلطانی
برگشتم بہ سمت صدا حمیدی بود از دوست‌های سهیلے! سرش پایین بود و دونہ‌های تسبیح رو مےچرخوند،با قدم‌های ڪوتاہ اومد بہ سمتم. تسبیح فیروزہ‌ای رنگش رو دور مچش پیچید... آروم و خجول گفت : ــ میتونم چندلحظہ وقتتون رو بگیرم؟ متعجب نگاهے بہ بهار انداختم و رو به حمیدی گفتم : ــ بفرمایید... پیشونیش عرق ڪردہ بود نگاهے بہ دور و برش انداخت... سریع گفتم : ــ بریم حیاط! سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مےاومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت : ــ میشہ تنها باشیم؟ نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم و نارضایتے ازمون دور شد... رو بہ حمیدی گفتم : ــ حالا بفرمایید... دست‌هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مےداد.. .مِن مِن ڪنان گفت : ــ خب... نفسے ڪشید و بےمقدمہ گفت : ــ اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟ جا خوردم، توقع نداشتم، چیزی از جانب حمیدی احساس نڪردہ بودم! حالا بے‌مقدمہ مےگفت میخواد بیاد خواستگاری! با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد، انگار ڪوہ ڪندہ بودآروم زل زدہ بود بہ ڪفش‌هاش،سرفہ‌ای ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم : ــ جا خوردم توقعش رو نداشتم... چیزی نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد،ادامہ دادم : ــ منتظر مادر هستم... با بینیش نفس ڪشید! چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت: ــ حتما مزاحم میشیم! همونطور ڪہ عقب مےرفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوارخندہ‌م گرفت،سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد! بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روی شونہ‌م : ــ مبارڪہ عروس خاااانم نگاهش ڪردم و گفتم : ــ مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزی بگیرہ! بهار با شیطنت گفت : ــ عزیزم الان شمارہ شناسنامتم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد! پشت چشمےبراش نازڪ‌ڪردم و گفتم : ــ من ڪہ قصد ازدواج ندارم... بازوم رو گرفت و گفت : ــ ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ‌ی‌ما با خندہ گفتم : ــ خلے دیگہ... ــ هانی سهیلے رو ندیدی؟ با تعجب گفتم : ــ سهیلے؟!! به قَلَــــم لیلی سلطانی