eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
✌️ منم باید برم ... آره برم سرم بره ... نزارم هیچ حروم،؁ طرف حرم بره .... ❤️ 🌹🖐 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🖇 ای نگاهت نَخی از مَخمَل و از ابریشم از هَمان كودكي هرشب به تو می اندیشم... . 😌 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🍁 موےِ حسن ز غصہ‌ے زهرا سپید شد .. رسم کـریم هاست غـم یار مےخورند !! 💚 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
✏️🍃 من سرم گرم گناه است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توسرم داد بزن‌•••😞😭 یا صاحب الزمان الان کجایی ؟ الان چه میکنی؟😢 از دستمون ناراحتی؟😔😭 آخ بمیرم چه کردم با دلت•••😔😔 آخ بمیرم که آنقدر واسمون گریه کردی که رنگ به رخسار نداری😞 چرا بهمون تلنگر نمیخوره؟ چرا نمیایم درست حسابی توبه کنیم؟ چرا نمیایم به خاطر امام زمان گناه نکنیم؟ چرا از غریبی مولامون ناراحت نیستیم؟ چرا دلمون نشکسته و از خدا با التماس فرج آقا رو نمیخوایم😞 حلالم کن یا صاحب الزمان که بد کردم ‌••• قبل از اینکه از آقا التماس دعا بخوایم ••• یه نگاه بندازیم که دلشو شکوندیم و اول از خودش حلالیت بطلبیم قربان دلت مولا جانم😓 بمیرم و مانع ظهورت نباشم شرمندم💔یا صاحب الزمان چرا از پهلوی شکسته مادر خجالت نمیکشیم؟ چرا از مادر خجالت نمیکشیم؟که دل مهدیشو شکستیم؟😞 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 اوراق«بَهادار» همان‌نامهٔ‌یار است ...♥️ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 تا دڸ از ڪف ندهد هرڪہ تو را مےبیند روز و شب نذر نگاهٺـــــ "وَجعلنا" خواندم 😌 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم ! بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ...؟ ❄️ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 بی تو اینجا که منم سخت هوا بارانی است دل جدا، ابر جدا، چشم جدا بارانی است ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 بیا و چشم و چراغ تمام خانه های پیراهنم شو ♥️ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌱🌼 عشق ... فقط آن لحظه ای که حرف میزنی و من .... به رقص زیبای لبانت خیره می شوم ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌼🌱 اینکه هر بار مرا طرد کنی حَرفی نیست، اینکه از بـنـدِ تـو آزاد شـوَم می ترسم...! ♥️ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
mohsenaraghi-@yaa_hossein.mp3
2.59M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 بھ لحظہ جون دادنت قسم میخورم ؏ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
💔🕊…
…! واࢪث ایݧ قــوم مے‌آید،خودش‌میسازدش، تا دگࢪ فرقے نباشـد بیݩ مشھد با بقیــع..
💔 💕 این روزهاباد مخالف زیادمیوزد☹️ میخواهندتـ♥️ــورا  ازسرم بردارند😏 بیخیال بادهای مخالف😉🌪 من اما . . •Ⅰ☝️Ⅰ• آن بیـ🌱ـدے نیستم ڪھ بااین بادهابلرزمـ😇 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
💔 🕊•° 〖دݪبستہ‌دنیانبودن..:) باهردردےجانمی‌زدن🌿 میگفتن‌فدا‌سر‌حضرت‌زهرآ شهید‌زندگےکردن‌یعنی‌همه‌سختی،هارو به‌جون‌خریدن‌براےفداشدن♥️🖇〗 ... ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
💔 : «پیغمبر با همه‌ى شدّتها و رنجها و امیرمؤمنان با همه‌ى دردها و غمها و ائمّه‌ى دیگر با همه‌ى ستمدیدگی‌ها، هیچ‌کدام در وضعیّت قرار نگرفتند و این عظمت حسن‌بن‌على را نشان میدهد؛ زیرا آن دیگران، ائمّه‌ى هداة معصومین اگر از سوى دشمن رنج می‌دیدند، از سوى دوستان آن زخمها را التیام می‌یافتند، امّا امام حسن مجتبى این‌جور نبود، نزدیک‌ترین یاران امام حسن به او گفت یا مذلّ المؤمنین.» ۱۳۵۹/۵/۶ ❤️ ... ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
سید ان جدی الحسین: 😉 مبهوت جمالش شدم😍🙊 و طرز نگاهش👀 با چادر و آن مقنعه🧕🏻 و موی سیاهش🙎🏻‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهایی‌که‌پرداختیم‌واسه‌امنیت‌خیلی زیادبود:))♥️•° ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
♥️ ---------------------- من براےشھادت‌اصرارنمیڪنم آنقدرڪارمیڪنم‌ڪھ‌لایق‌شھادت‌بشوم وخدامن‌رابخـــرد🍃🌸! 🌱 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
هرجا که ضربه خوردی! یادت بنداز که کجا نسبت به خدا بی‌معرفتی کردی!... ؟
°•[ ]•° ''💚👀| . + وقدْيبتليكَ‌اللهُ‌ليفضحَ‌لكَ‌قلوباً ادَّعتْ‌محبَّتكَ‌فلا‌تحزنْ . . . !✨ . - گاهےخداونـد‌ٺـو راامتحان‌میکنـد‌‌ٺـا دلہایے‌راکـه‌ادعاےِعشـق‌ودوسٺے‌ٺورادارنـد، برایـت‌رسـواڪنـد . . . ツ🌱
دخترم به یاد داشته باش آنکه دوستت دارد به خاطرت خواهد جنگید و تو را به دست خواهد آورد پس هیچگاه به خاطر کسانی که به دروغ فریاد عاشقی سر می‌دهند،اشک نریز...
☘❣ تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم..🌱 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌱❣ بر خدا هرکه دل می سپارد روح و جانش غم نبیند...🌱 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•|پارت بیست و دوم|•° _من هم بهتون گفته بودم سعی کنید یاد بگیرین ! بعدشم من نمی خوام کسی به خاطر من جلو ی بقیه تحقیر بشه، همین که شما فهمید ین کار من نبوده برام کافیه. من آدمی نبودم که به کسی اصرار کنم و پاپیچش بشم من عادت داشتم دستور بدم و بقیه اطاعت کنن برای همی ن دیگه اصراری نکردم و گفتم: به هر حال من می دونم کار تو نبوده و تو هم اگه خواستی می تونی برگردی و به کارت ادامه بد ی دیگه تصمیم با خودته! دیگه منتظر عکس العملش نشدم و با نشستن توی ماشین، ماشین رو روشن کردم و ازش دور شدم ولی او همونجا وایستاده بود و دور شدن من رو تماشا می کرد. فردای اونروز به محض ورودم به شرکت همون اول کار به اتاق پرهام رفتم و پرهام که تازه اومده و سرش تو ی کامپیوتر روی میزش بود با ورود من به اتاق سرش رو بالا گرفت و با دیدن من با طعنه گفت: به سالم آقا آراد! میبینم تنها اومد ی ! آرام خانم قبول نکردن که برگردن شرکت؟ نزدیکش رفتم و گفتم: ناز ی درست به عرضت رسونده! من رفتم و ازش خواستم برگرده ولی او خانمی کرد و گفت بر نمی گرده تا تو تحقیر نشی، می دونی چرا؟... چون من بهش گفتم ازتو می خوام جلو ی بقیه ازش عذر خواهی کنی. پرهام با عصبانیت روی پاش وایستاد و گفت: آراد تو تکلیفت با خودت مشخص نیست! یه بار می گی کاری کنم که بزاره و بره و حالا هم که رفته میری دنبالش و من رو به خاطر کارم سر زنش می کنی؟ _من گفتم اینجوری بیرونش کنی؟ _ببخشید دیگه فکر نمی کردم آقا دلسوز هم شده باشی! با صدای زنگ گوشیم حرفی که می خواستم بزنم رو خوردم و جواب بابا که پشت خط بود رو دادم: _الو... سلام بابا. _سلام آراد الان شرکتی؟ فهمید ی چی شده؟ _آره شرکتم، چی ! چی شده؟ _انتقال وجه رو می گم فهمید ی جریان چی بوده؟ _آها آره، به خاطر ایراد سیستم اینجور ی شده بود ولی الان درست شده. _خب خدا رو شکر من که گفتم این دختر این کار رو نمی کنه. آراد همین امروز میری دنبالش و میاریش شرکت فهمید ی؟. _رفتم ولی نیومد . _یعنی چی که نیومد؟ _یعنی اینکه من بهش گفتم فهمیدم کار او نبوده و می تونه برگرده سر کارش ولی او گفت که دیگه بر نمی گرده. _خدا می دونه تو چجور ی ازش خواستی برگرده! آراد من آخر وقت میام اونجا و تا اون موقع آرام باید شرکت باشه. _من یه بار ازش خواستم بر..... _آراد یاد بگیر روی حرف من حرف نزنی وقتی میگم امروز باید اونجا باشه یعنی باید باشه. _باشه سعی خودم رو می کنم که برش گردوندم ولی... _ولی بی ولی! من اومدم باید ببینمش..... فعلا خداحافظ. _خداحافظ. با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم: همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده گفت اشتباه می کنم و آرام این کاره نیست حالا هم که م ی گه تا ظهر که میاد اینجا اون باید سر کار باشه، دیگه تو خودت میدونی یا باید برگردونیش یا خودت جواب بابا رو بد ی. پرهام با کلافگی روی صندلی ش نشست و عصبی نفسش رو بیرون داد. همانطور که وایستاده بودم دستم رو تو ی جیب شلوارم جا دادم و رو بهش گفتم : تو که تنهایی این کار رو نکرد ی! کی بهت کمک کرده؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا می پرسی؟ _برای این که به جای من و تو از این دختره معذرت خواهی کنه و اینکه بهش یاد بدم دیگه از این غلطا نکنه. _ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم. _یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواهی کنی ؟ _تو این رو جد ی نمی گی!؟ _اتفاقا خیلی هم جد یم!