eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
475 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 کوچکتر هم که بودم بابا که از سر کار برمی‌گشت من و برادرم می‌دویدیم سمت در؛ بابا خیلی خسته بود، اما دوتایی‌مان را 🔆 بغل می‌کرد و می‌بوسید بعد، یک شکلات یا 🎀 هرچه خریده بود، اوّل دست من می‌داد و بعد به برادرم... از همان روزها می‌فهمیدم یک طور خاص، دوستم دارد... 🌿 همیشه همه‌جا هوایم را داشت... یادم هست که بابا می‌گفت: «دخترها رحمتند... 💫 این، سخن پیامبر (ص) است که: هر روز دوازده رحمت و برکت الهی، به خانه‌ای که دختر در آن زندگی می‌کند، نازل می‌شود . . .» ... و با همین رفتار و حرف‌ها، چقــدر برایم، از کودکی شیرین شد اینکه . . . . . . 💚💜 ☺️💞 بہ وَقت عاشِقے🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️💛🖇 _______________________ می گفت: بد جوری زخمی شده بود رفتم بالای سرش نفس نفس می زد بهش گفتم زنده ای؟ گفت هنوز نه خشکم زد تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره اون زنده بودن رو توی شهادت می دید🕊♥️ و من اما..... 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
🚨 🚇تو مترو یا اتوبوس نشستی روی صندلی ...👇 🧕👱🏻‍♂یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته، شما بلند میشی و جاتو میدی بهش😊 🌸از این کار میتونی اهدافِ مختلفی داشته باشی. حالا یا مبارزه با هوای_نفس 👊یا خدمت به خلق‌ُالله☺️و خادمی عبادالله😉 🍀خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطفِ شما احساس شرمندگی میکنن.😔 شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته. خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه 🥰 ❌ ? 🤨 خیییلی وقته جاشونو دادن که ما بشینیم😞 نههه . . . راستی جاشونو ندادن ما بشینیم !!!‼ جونشونو دادن تا ما بایستیم 😔💐 🤔اونوقت ما چیکار میکنیم؟ مگه خدا نگفته 🌟«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل أَحْيَاءٌ»🌟 ☝️یعنی: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مُرده مپندار بلكه زنده‏ اند.🌍 😔 که بجای راهت «من راحتی را انتخاب کردم»😣
پاوه که بودیم حاج احمد صبح ها بعد از نماز مارو به ارتفاعات شهر میبرد و توی برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم😐😐 حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می ایستاد و به بچه ها خسته نباشید میگفت و از اون ها پذیرایی میکرد😊😊 یکبار در حال برداشتن خرما بودم که گفتم مرسی برادر 😱😱 گفت چی گفتی؟؟🤨🤨 منم فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم هیچی گفتم دست شما دردنکنه برادر🤭 گفت گفتم چی گفتی؟؟😠 گفتم برادر گفتم ممنون😢 دوباره گفت نه اون اولی چی گفتی؟؟ من دیگه راه برگشت نداشتم گفتم گفتم مرسی برادر😭 گفت بخیز سینه خیز رفتن با اون شرایط برف و سرما و گل واقعا کار سختی بود😢 اما چاره ای نبود باید اطاعت امر میکردم.بیست متری که رفتم دیگه نتونستم ادامه بدم 😢☹️🙄 روی زمین ولو شدم و گفتم نمیتونم والله نمیتونم😭😔😢 حاج احمد ضربه ای به من زد که نفهمیدم از کجا خوردم😱 ظهر دوباره همدیگرو دیدیم گفتم حاج آقا اون چه کاری بود با ما کردی؟؟😒🧐مگر من چه گفتم!! گفت:ما یک رژیم طاغوت با فرهنگش رو از کشور بیرون کردیم .ما خودمون فرهنگ داریم ،زبان داریم شما نباید نشخوار کننده ی کلمات فرانسوی و اجابت باشید.به جای این حرف ها بگو خدا پدرتو بیامرزه☺️ 🚫خواهرم برادرم لطفا از کلمه مرسی،اوکی و.....استفاده نکنید شاخ نمیشید با استفاده از این کلمه ها از اصلتون دور می شین
⊰|•🌸•|⊱ بانو.... گواراے وجودت باد آرامش آسمان...🌙 بہ راستے ڪہ چادر...آرامشے میدهد... هم قد آسمان...⭐ و هم تراز خوابیدن روے شبنم های چمن زار...🍀 😍 بانوے چادرے مواظب قلبت باش...🍃 اهالے "آسمان" تو را برگزیده اند...
:↯ بچه‌هـا‌بیـاید‌یه‌کاری‌کنیـدکھ، امـام‌زمـان[عج]برنامہ‌هاشو روی‌مـاپیـاده‌کنـھ؛ ما اون مأموریت‌خاص‌آقارو انجـام‌بدیـم ! این‌یہ‌رابطـہ‌خصوصی‌با امام‌زمان‌میخـواد، این‌یہ‌نصفہ‌شب گریه‌کردن‌های‌خاص‌میخـواد :)"!💔`
✨ ⠀ོجداً ⠀ོاساساً ⠀ོمنطقاً ⠀ོعقلاً چادرے ها عاشق تࢪ اند...❤️🍂
• یه بنده خدایی می گفت : خدایا مارو ببخش که توی انجام کار خوب یا جــار زدیم!!!! یا جــا زدیم ... :) ... ؛)❤
معنی اسم سوره‌های قرآن را بدانیم: 1- فاتحه👈گشاينده 2- بقره👈گاو ماده 3- آل عمران👈خانواده حضرت عمران علیه السلام 4- نساء👈زنان 5- مائده👈سفره و خوان غذا 6- انعام👈احشام و چهار پايان 7- اعراف👈جائى است ميان بهشت و جهنم 8- انفال👈منابع و ثروت هاى عمومى در طبيعت 9- توبه👈بازگشت 10- يونس👈نام يكى از پيامبران 11- هود👈نام يكى از پيامبران 12- يوسف👈نام يكى از پيامبران 13- رعد👈غرش آسمان و ابر 14- ابراهيم👈نام يكى از انبياء 15- حجر👈نام سرزمين قوم ثمود 16- نحل👈زنبور عسل 17- اسراء👈حركت شبانه 18- كهف👈غار 19- مريم👈مادر حضرت عيسى 20- طه👈رمزى است خطاب به پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم 21- انبياء👈پيامبران 22- حجّ👈قصد و آهنگ و نام يكى از عبادات اسلامى كه از فروع دين است 23- مؤمنون👈ايمان آوردگان 24- نور👈روشنایی و روشنی 25- فرقان👈جدا كننده 26- شعراء👈شاعران 27- نمل👈مورچه 28- قصص👈قصّه 29- عنكبوت👈نوعی حشره 30- روم👈نام كشورى است 31- لقمان👈نام مردی حکیم که اصلش حبشی بوده و در روزگار داود می زیسته است 32- سجده👈سجده كردن 33- احزاب👈حزب ها و گروه ها 34- سبا👈نام شهری که بلقیس دختر هدهاد در کشور یمن، پادشاه آن بود. او به عقد حضرت سلیمان علیه السلام در آمد 35- فاطر👈شكافنده، پديد آورنده 36- يس👈از حروف رمز قرآن و خطاب به پيامبر 37- صافّات👈به صفّ كشيده ها 38- ص👈از حروف مقطع رمز 39- زمر👈جمع زمره: گروه ها و دسته ها 40- مؤمن👈ايمان آورنده 41- فصّلت👈بخش بخش و فصل فصل شده 42- شورى👈مشورت و هم فكرى و نظر خواهى 43- زخرف👈زينت و زيور 44- دُخان👈دود 45- جاثيه👈به زانو افتاده 46- احقاف👈نام سرزمين قوم عاد در نزديكى يمن 47- محمّد👈صلی الله عیله وسلم[نام پيامبر بزرگ اسلام 48- فتح👈پيروزى 49- حجرات👈حجره ها و اطاق ها 50- ق👈از حروف رمز اوائل سوره ها 51- ذاريات👈پراكنده كنندگان 52- طور👈نام کوهی که حضرت موسی برای مناجات با خدا به آنجا رفت 53- نجم👈ستاره 54- قمر👈ماه 55- رحمن👈بخشنده 56- واقعه👈پيش آمد، حادثه 57- حديد👈آهن 58- مجادله👈گفت و گو و جَدَل 59- حشر👈بيرون آمدن، بر انگيخته شدن 60- ممتحنه👈زن امتحان شده 61- صفّ👈رديف و صفّ 62- جمعه👈یکی ازایام هفته 63- منافقون👈دو چهره ها 64- تغابن👈گول خوردگى و حسرت و خسران 65- طلاق👈رها ساختن و طلاق دادن زن 66- تحريم👈حرام و ممنوع ساختن 67- ملك👈فرمانروائى 68- قلم👈وسیله نوشتن 69- حاقّه👈آن چه سزاوار و مسلم و حقّ است 70- معارج 👈نردبان ها، رتبه هاى بالا برنده 71- نوح👈از پيامبران بزرگ 72- جن👈موجودى نامرئى با ويژگيهائى عجيب 73- مزمّل👈گليم به خود پيچيده 74- مدثّر👈جامه به خود پيچيده 75- قيامت👈برخاستن 76- دهر👈روزگار، دوران 77- مرسلات👈فرستاده شده ها 78- نبا👈خبر 79- نازعات👈آنها كه از روى قوت مى كشند 80- عبس👈چهره در هم كشيد 81- تكوير👈 هم پيچيده شدن 82- انفطار👈شكافته شدن 83- مطففين👈كم فروشان 84- انشقاق👈دو شقه شدن و شكاف برداشتن 85- بروج👈برج ها 86- طارق👈ستاره ظاهر شونده 87- اعلى👈برتر 88- غاشيه👈فرا گيرنده 89- فجر👈سپيده دم 90- بلد👈شهر 91- شمس👈خورشيد 92- ليل👈شب 93- ضحى👈نور و روشنائى 94- انشراح👈گشاده شدن، وسيع شدن 95- تين👈انجير 96- علق👈خون بسته، زالو، كرم 97- قدر👈اندازه، سنجش، ارزش 98- بيّنه👈دليل روشن و حجت آشكار 99- زلزال👈لرزش و زلزله 100- العاديات 👈دوندگان 101- قارعه👈كوبنده 102- تكاثر👈افتخار به زيادى ثروت و عزّت 103- عصر👈زمان، بعد از ظهر، فشار و ... 104- همزه👈عيب جو و طعنه زن 105- فيل👈نوعی حیوان 106- ايلاف👈الفت دادن 107- ماعون👈ظرف غذا 108- كوثر👈خير فراوان 109- كافرون👈كافرها 110- نصر👈يارى 111- تبّت👈شكسته باد 112- اخلاص 👈خالص كردن 113- فلق 👈صبح 114- ناس👈مردم
|♥️🌙| ❌ چطوری از دست شیطان رها بشیــم؟!😞 ✨➖حآج حسین یکتآمیگفت: 🍃 توصیه میکنم جوان‌ها اگر بخواهند🧔🏻/🧕🏻 از دستِ شیطان راحت شوند...↯ ••|عشق به شهادت|•• رآ در وجود خود زنده نگه دارند...🙂 بقولِ شهید حاج امینی خُدایا بسیآر عاشقم کن...🙃♥ بہ وَقت عاشِقے🥀
تصاویر وصیت نامه تصویری.pdf
4.69M
وصیټ نامه تصویرے بسیار زیباے 💫↯ بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم موبایل s20 بہ وَقت عاشِقے🥀
•{‌‌‌‌🎀 🎨}• بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابومهدی المهندس ♥️~ـ بہ وَقت عاشِقے🥀
#یاحسن‌مجتبی🍀 سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت
بریم چند بیت شعر 🤩👇
گر چه در مظلومیت احساس غربت می‌کنیم‌😔 می‌رسد از راه، روزی که قیامت می‌کنیم☺️
می‌رسد روزی که می‌سازیم، صحنت را حسن؟!🕌 بعد از آن درباره‌اش هر روز، صحبت می‌کنیم🗣
عاقبت یک روز، از درگاهِ “باب القاسمت”💚 پرچمِ گنبد طلایت را زیارت می‌کنیم⭐️
لذتِ بوسیدنِ دستِ ضریحت را حسن …♥️ با تمام ساکنان عرش، قسمت می‌کنیم😭
ما برای روضه خوانی بین جمع زائران …😔 در حرم هر روز، یک مداح دعوت می‌کنیم🎤
در میانِ کوچه‌ی بغضِ تو هیئت می‌زنیم😞 در عزای مادرت ذکر مصیبت می‌کنیم💔😭
می‌رسد روزی که ما در سرزمین مادری🌸 از ظهورِ حضرت مهدی حمایت می‌کنیم😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت چهل و هفتم |•° اونشب کسی از جریان آوا و مدرسه نرفتنش چیزی به بابا نگفت و آرام انقدر سر به سر مامان گذاشت و شلوغ بازی در آورد که مامان هم یادش رفت از چیز ی ناراحته و بابا هم به چیزی حتی نبود آوا سر میز شام شک نکرد. صبحش خیلی زودتر از همی شه به همراه آرام به شرکت رفتیم و طبق قراری که باهم گذاشتیم دوتاییمون تا ساعت ۱۰ کارهامون رو تموم کردیم و برا ی رفتن به جایی که آرام گفته بود از شرکت بیرون زدیم. بنا به درخواست آرام اول برای خرید به یه فروشگاه اسباب بازی فروشی رفتیم و آرام در مقابل چشمای متعجب من با ذوق و خوشحالی از هر اسباب بازی چه دخترانه و چه پسرانه چند تا بر می داشت و من بدون اعتراض و با لبخند و لذت فقط نگاهش می کردم و اسباب بازی ها رو از دستش می گرفتم و یه جورایی شده بودم سبد خریدش ! تعداد اسباب بازیایی که خریدیم انقدر ز یاد بود که مجبور شد یم برا گذاشتنشون تو ی ماشین از شاگرد مغازه کمک بگیریم. بدون هیچ حرفی پشت فرمون نشسته بودم و بدون اینکه بدونم کجا میرم به سمتی که آرام لحظه به لحظه آدرسش رو می داد می روندم تا اینکه به یه پرورشگاه رسیدیم و آرام ازم خواست جلوی در پرورشگاه نگه دارم. با تعجب نگاهش کردم و گفتم :اینجاست؟ بدون هیچ حرفی در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و رو به من که او رو نگاه می کردم گفت :نمی خوای پیاده شی؟! آرام با گفتن این حرف در ماشین رو بست و برای زدن آیفون به سمت در رفت و من هم پیاده شدم و به سمتش رفتم و کنارش وایستادم که در باز شد و به همراه هم وارد حیاط پرورشگاه شدیم و به سمت در ساختمون رفتیم. با ورودمون به سالن ساختمون بچه هایی که معلوم بود منتظر اومدن آرام بودن به سمت آرام دویدن و آرام هم وسط سالن و روی زمین و پشت به من رو ی زانو نشست و بچه ها دورش رو گرفتن. دست به س ینه جلوی در وایستاده بودم و به آرام که مثل مادرای مهربون وسط بچه ها نشسته بود و حال یکی یکیشون رو می پرسید و باهاشون حرف می زد با لبخند نگاه می کردم که آرام به سمت من برگشت و گفت :آراد نمی خوای با دوستای من دوست بشی؟ به سمتش رفتم و گفتم :چه دوستای قشنگی! آرام رو به بچه ها که با تعجب به من نگاه می کردن گفت:بچه ها نمی خواین به عمو آراد سلام کنین! با این حرف آرام بچه ها بهم سلام کردن که کنار آرام نشستم و با لبخند جواب سلامشون رو دادم و آرام مشغول معرفی یکی یکیشون به من شد و من هم با ذوق به هر کدوم که معرفی می کر د نگاه می کردم و باهاشون دست می دادم و حرف می زدم. با صدای خانمی سرم رو بالا گرفتم بهش نگاه کردم که رو به آرام گفت :سلام آرام خانوم! چه عجب که ما شما رو د یدیم! دیگه داشتیم از اومدنت نا امید می شدیم. آرام با خانمه دست داد و باهاش احوالپرسی کرد و با اشاره به من گفت : منتظر بودم آقامون از مسافرت برگرده و با هم بیایم اینجا. خانمه یه نگاهی به من انداخت و بهم سلام کرد و رو به آرام گفت :مبارکه عزیزم ایشالا به پای هم پیر ش ین نمی خوای آقاتون رو معرفی کنی؟ _ایشون آقای آراد جاوید هستن. خانمه رو به من گفت "خوشبختم " و ناگهان رو به آرام گفت :آرام نکنه ایشون پسر آقا ی جاوید .... آرام با لبخند گفت : آره ایشون پسر آقای جاویده. با تعجب از حرفاشون بهشون نگاه می کردم که خانمه رو به من گفت : ببخشید که شما رو نشناختم! خیلی خوش اومدین! چرا اینجا وایستادین بفرمایین بریم تو ی دفتر! خانم شاه ملکی خیلی خوشحال میشن شما رو ببینن. _نه! اینجا راحت ترم. _ولی آخه اینجا که خوب نیست! _گفتم که اینجا راحت ترم. _باشه هر جور که شما راحتین.