eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
457 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃رفیقش میگفت؛ ✨بهش گفتم بیست و چندسالته ، خداروشکر کارتم که رسمی و ثابته تو چرا نمیکنی🤨 ✨گفت ؛ حالا بذار این ماموریت آخرم رو برم... پیش خودم گفتم ، آخرین ماموریت مجردیشه ، برگرده میخواد متاهل بشه ☺️ یوسف رفت و دیگه باپاهای خودش برنگشت 😔 حالا میفهمم معنی 😔💔
🎼واکنش‌شهیدبه‌ 🎧به‌صدای‌خواننده‌زن... 🏢ازدانشگاه‌اومدخونه 😑‌خیلی‌خسته‌بود. 🤔پرسیدم‌چیشده؟! خندیدوگفت:تهران‌ماشین‌سوار 🚗شدم‌که‌بیام‌قم. راننده‌وسط‌ 🥁اتوبان‌صدای‌موسیقیشو بردبالا. ‌تحمل‌کردم‌وچیزی‌ 🗣نگفتم‌تااینکه‌دیگه‌صدای 👩‌زن‌روداشت‌پخش‌میکرد! 🛣منم‌با‌اینکه‌وسط‌بیابون 🔕بودم‌گفتم‌یا‌کمش‌کن 🚶‍♂یامن‌پیاده‌میشم!؟ 🚖اونم‌نامردی‌نکردوزدکنار! 😁منم‌کم‌نیاوردم‌وپیاده‌شدم! ''شهیدمحمدمهدی‌لطفی‌نیاسر''
اگه‌این‌اتفاق‌توی‌کشورهای‌💣 خارجی‌بودمثل‌بمب‌صدامیداد. حتمابخونین‌قشنگه...🔮 چندروزی‌بودکه‌هرچندساعت پیرزنی‌با۱۱۰تماس‌میگرفت‌و ساعت‌رو‌میپرسید...⏰ میگفت‌قرص‌دارم‌بایدبخورم نمیدونم‌ساعت‌چندهستش‌با تلفن‌های‌دیگه‌هم‌تماس‌میگیرم فکرمیکنن‌دارم‌مسخره‌میکنم‌و جواب‌نمیدن...☹️😔 بچه‌های‌مرفوک‌آدرس‌پیرزن‌رو گرفتن‌ویه‌واحدگشتی‌اعزام‌کردن به‌منزل‌ایشون.🚓 وقتی‌رسیدن‌دیدن‌پیرزن‌درمنزلی ساده‌زندگی‌میکنه‌وسوادهم‌نداره فقط‌بلده‌شماره۱۱۰روبگیره...📞 ساعت‌مصرف‌قرص‌های‌پیرزن‌رو پرسیدن‌ویادداشت‌کردن‌وبرگشتن. ازاون‌دراتاق‌مرفوک‌یک‌برگه‌نصب کردن‌وسرساعت‌مصرف‌قرص‌ها باایشون‌تماس‌میگیرن‌میگن‌مادر جان‌الان‌وقت‌قرص‌صورتیه‌هستش. وهربارکه‌نگهبانهاعوض‌میشن‌به نگهبان‌بعدی‌تاکیدمیکنن‌که‌فراموش نکنی‌زنگ‌بزنی‌پیرزن ‌قرصهاشوبخوره...💊 مرفوک:مرکزفرماندهی‌وکنترل
آیت الله بهجت ره: مانند لیمو شیرین است هر چه از وقت دورتر شود تلخ تر می شود. هر که عادت به تاخیر نمازها کرده؛ خود را برای تاخیر در امور آماده کند! تاخیر در ، تاخیر در ، تاخیر در اولاد، تاخیر در ! هر قدر که امور نمازت باشد، امور زندگیت هم خواهد شد!
یکی‌از‌رفقا‌میگفت:🧔🏻 "قصد داشتم💍 گفتم‌برم و‌از‌امام‌رضا(ع)… یه‌زن‌خوب‌بخوام...❗️ رفتم ودرخواستمو‌به‌آقا‌گفتم... شب‌شد‌و‌جایی‌واسه‌خواب‌نداشتم...☹️ هر‌جای‌حرم‌که‌میخوابیدم...💤 خادما‌مثه‌بختک‌رو‌سرم‌خراب‌میشدن‌که...😢 "آقا‌بلند‌شو..." متوجه‌شدم‌کنار‌پنجره‌فولاد… یه‌عده‌با‌پارچه‌سبز‌خودشونو‌به‌نیت‌شفا‌بستن… کسی‌هم‌کاری‌به‌کارشون‌نداره. رفتم‌یه‌پارچه‌سبز‌گیر‌آوردم‌و....... تاااا‌صبح‌راحت‌خوابیدم...❗️ صبح‌شد...پارچه‌رو‌وا‌کردم...🌱 پا‌شدم‌که‌برم‌دنبال‌کار‌و‌زندگیم... چشتون‌روز‌بد‌نبینه…😧 یهو‌یکی‌داد‌زد : "آی‌ملت…شفا‌گرررفت…😱 به‌ثانیه‌نکشید،‌ریختن‌سرم‌و...😭 نزدیک‌بود‌لباسامو‌پاره‌پوره‌کنن‌که… خادما‌به‌دادم‌رسیدن‌و‌بردنم‌مرکز‌ثبت‌شفا یافتگان…❗️ "مدارک‌پزشکیتو‌بده‌تا‌پزشکای‌ما؛ مریضی‌و‌ادعای‌شفا‌گرفتنتو‌تأیید‌کنن..." "آقا‌بیخیاااال😳…شفا‌کدومه…⁉️ خوابم‌میومد،جا‌واسه‌خواب‌نبود... رفتم‌خودمو‌بستم‌به‌پنجره‌فولاد‌و‌خوابیدم😴… همین" تاااا‌اینو‌گفتم… یه‌چک‌خوابوند‌درِ‌گوشم‌و‌گفت: "تا‌تو‌باشی‌دیگه‌با‌احساسات‌مردم‌بازی‌نکنی"🤕 خیلی‌دلم‌شکست💔 رفتم‌دم‌پنجره‌فولاد‌و‌بابغض‌گفتم: "آقا؛دستت‌درد‌نکنه...دمت‌گرم💔 زن‌که‌بهمون‌ندادی‌هیچ… یه‌کشیده‌آب‌دار‌هم‌خوردیم.🤦🏻‍♂ همینجور‌که‌داشتم‌نِق‌میزدم… یهویکی‌زد‌رو‌شونم‌وگفت: "سلام‌پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم‌آره؛ "من‌یه‌دختر‌دارم‌ودنبال‌یه‌دوماد‌خوب‌میگردم☺️ اومدم‌حرم‌که‌یه‌دوماد‌خوب‌پیداکنم؛ تو‌رو‌دیدم‌وبه‌دلم‌افتاد‌بیام‌سراغت... خلاااااصهههه... تا‌اینکه‌شدیم‌دوماد‌این‌حاج‌آقا🤵🏻 بعد‌ازدواج با‌خانومم‌اومديم‌حرم... از‌آقا‌تشکر‌كردم‌و‌گفتم: "آقا،ما‌حاضریما...😂 یه‌سیلی‌دیگه‌بخوریم‌و یه‌زن‌خوب‌دیگه‌هم‌بهمون‌بدیا😜😂 (به‌روایت‌آقا‌ی‌موسوی‌زاده)