eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
کریس کایل: برترین تک تیرانداز تاریخ ایالات متحده با ۱۶۰ شلیک موفق😏😏😏 عبدالرسول زرین: معروف به صیاد خمینی و گردان تک نفره.... ۷۰۰ شلیک موفق💪💪✌✌ 🕊🖤
│اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا │بنویسید در ڪتاب ها↓• │ما در خواب ناز بودیمـ │ڪہ او رفت‌...🥀💚 │بِوَقتِ پَرو‌از🖤
گفت: _تو‌هیچی‌نیستی +گفتم:........ خوب‌که‌فکر‌کردم دیدم‌راست‌میگه‌من‌هیچی‌نیستم! در‌واقع‌هیچ‌کدوممون‌،هیچی‌نیستیم.... [متوجه‌هستیدکه]
هوسٰــ‌ آمدنٰــ ایــنــٖ‌جْــمــعهٰ نٖــداریــ‌ آقٰــا💔 دلــ‌تــو را خواســتــ‌حریفــش‌نشــدمــ جــانــ‌دادمــ😔 🕊🖤
امشب‌بایدبااشڪ💔 چشمامون‌دریاشھ🌿 ‌حاج‌قاسم‌مهمونھ💔 ‌آغوش‌رفیقاشھ🌿 ‌آغوش‌حاج‌احمد‌💔 لبخند‌حاج‌همت🌿 امشب‌دیدن‌دارھ💔 ‌پایان‌یھ‌عمر‌حسرت🌿 🕊🖤
فونت اسمی حاج قاسم سلیمانی🖤🌿
فونت اسمی سردار دلها🦋🍃
عکس نوشته سردار دلها🦋🍃
عکس نوشته سردار دلها🦋🍃
عکس نوشته سردار دلها🦋🍃
عکس نوشته سردار دلها🦋🍃
ان‌شاءالله شب پارت گذاری میشه😍🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 بعدشم جشنمون تموم شد..... مزاحم_ زینب بلند شو مگه نمیخوای نماز بخونی غلط زدم یه سمت دیگه مزاحم_ زینب امروز کنکور نداری مگه یه دفعه از رو تخت پریدم نشستم _ به اون مزاحم نگاه کردم اا اینکه بابا گلیه خودمه یه خمیازه کشیدم که بابام خندید و موهامو بیشتر بهم زد و ریخت تو صورتم منم نق زدم بابا_ بلند شو برو وضو بگیر نمازتو بخون افرین دختر گلم _ یه خمیازه ی دیگه کشیدم و بلند شدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم و از خدا خواستم کمکم کنه امروز کنکورمو خوب بدم و دلمو اروم کنه نمازم که تموم شد ساعت 30:5 بود، رفتم یکم نرمش و ورزش کردم تا حواسم پرت بشه و استرسم کم بشه بعد هم صبحانه خوردم مامان_ زینب بدو زود آماده شو 8 امتحان شروع میشه ها. یه ربع دیگه آژانس میاد زود باش _ باشه مامانی الان لباس میپوشم _ بدو رفتم تند تند شروع کردم به پوشیدن مانتو شلوار آبی نفتی مدرسه مقنعه ی مشکی و چادرمم سرم کردم. سه تا مداد شکلات آب معدنی کیف پول کلید خونه قرآن کوچولو آینه کوچولو کیف کوچیک وسایل امداد که همیشه همراهمه دفترچه یادداشت کارت عضویت کتابخونه کارت بسیج کارت ورود به جلسه کنکور همرو ریختم تو کیف دستیه مشکیم و از اتاقم رفتم بیرون مامان_ بالاخره آماده شدی بدو که ماشین اومد _باشه بریم کتانی مشکیمو پوشیدم و با مامان نشستیم تو ماشین طبق معمول که تو ماشین نشستم شیشرو دادم پایین و دستمو گذاشتم رو در ماشین تا باد بهش بخوره و سرمو کمی به جلو متمایل کردم خیلی استرس داشتم شاید کمی اروم بشم اینجوری الاخره بعد از ده دقیقه که برام یه قرن گذشت رسیدیم به مدرسه. از قبل بهمون گفته بودن کنکورمون یا تو دانشگاست و یا به احتمال زیاد تو یکی از مدارس، که خب افتاد به مدرسه مامان_ پیاده شو دیگه زینب پیاده شدم با مامان رفتیم تو _ اا مامان دوستام اونجان بریم اونجا مامان_بریم _سلام مریم سلام خاله مریم_ سلام زینب خوبی باهم دست دادیمو روبوسی کردیم خاله سمیه_ سلام دخترم خوبی؟ _ممنون خاله خوبم شما خوبین؟ به قلم : zeinad.z ادامه دارد..
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 خاله سمیه_ خیلی ممنون خوبم عزیزم یه چند دقیقه ای با هم حرف زدیم که دقیقا راس ساعت 8 امتحان شروع شد... اه چهار ساعت تمام اونجا نشستم مغزم هنگ کرد دیگه. از بس فکر کردم سرم گیج میره. مریم رفته بود رفتم یکم به صورتم آب زدم و با مامان رفتم خونه دقیقا سه ماهه دیگه جواب کنکور میاد خدا خودش رحم کنه . . اوف کنکورو که دادم راحت شدم فقط نگرانم قبول نشم. ! وای خدانکنه، من قبول نشم دیوونه میشم! دو روز از کنکور دادنم گذشته دیروز استراحت کردم و امروز با دوتا دوستام اومدیم بیمارستان برای گذروندن دوره ی 15 روزه ی تخصصی امداد بعدش هم که امدادگر کامل میشیم سر پرستار!خانم تقوی _ خب بچه ها برین لباساتونو بپوشین بیاین اینجا منو سارا و فاطمه _ چشم راه افتادیم سمت اتاقی که بهمون گفت _ بچه ها بدویین که فکر نکنن تنبلیم سارا_ یعنی نیستیم؟ _ خو اینجا که کسی آشنا نیست بدونه فقط خودمون سه نفر میدونیم شما هم صداشو در نیارین بزارین فکر کنن خیلی زرنگیم شاید تو بیمارستان نگهمون داشتن ماهم میمونیم ژست دکترارو میگیریم الکی اینورو اونور میریم ببیننمون بعدم واسشون کلاس میزاریم و خندیدم سارا یکی زد تو سرم و گفت_ دیوونه فاطمه هم سرشو به معنای تاسف تکون داد _ اا خو چرا میزنی مگه من چی گفتم پرستار _ شما سه تا کجا موندین بیاین دیگه هنوزم که لباس نپوشیدین اه چقدر تنبلین ما سه تا_ فهمیدن اه پرستار _ دارین چیکار میکنین بدویین ما سه تا_ چشم . . _ خانم تقوی ما باید چیکار کنیم؟ تقوی_ سحر جان؟ یه پرستار جوون و لاغر اومد جلو زیاد قشنگ نبود سحر_ بله خانم تقوی_ این دخترارو ببر فاطمه آموزشش با پرستار رضایی،سارا آموزشش با پرستار موالیی و زینب با پرستار ملکی سحر_ چشم خانم تقوی سحر_ بریم بچه ها ادامه دارد...
دو پارت زیبای رمانمون تقدیم نگاه زیباتون🌺🍃
عزیزان لطفاً قبل از لطف دادنتون ، دلیل لفت دادن را بهمون بگید که شمال کانال را متوجه بشیم☺️🥀 پیام ناشناس هم هست😉
[•°🥀🕊°•] هیچ تیرۍ بر پیکرشهید اصابت نمۍکند مگر آنکہ اول از قلب مادرش گذشتہ باشد..(: 🥀 ما‌بچہ‌هاۍمادرِپهلوشکستہ‌ایم 🕊🖤
💔 یادش بخــــیر.... بسترت آن گوشه ی اتاق... حالا میان خانه چه خالیست جای تو....💔 🕊🖤
[°•🤓📚•°] . خیلۍدرس‌مۍخواند؛ هلاڪ مۍکرد خودش‌را… هر بار کھ بھ او مۍگفتم: _بسھ دیگہ! چرا این قدر خودتو اذیت مۍکنـے؟! مۍگفت: _اذیتۍ نیست(: اولاً کھ خیلۍ هم کیف مۍده دوماً هم وظیفھ مونھ! باید این قدر درس بخونیم کھ هیچ کسۍ نتونہ بگہ بچھ مسلمون ها بۍسوادند😌 -- ✌️🏿 😌🌸
میگن ‌حاج‌احمد بہ بعضے از فرماندهان جنگ، لقب « » داده‌بود! میگفت:این‌ها عناصرعملیاتے نیستند، فقط‌بلدند در ستادبنشینند و دستوربدهند. حال‌و‌روز‌برخےمسئولین‌امروزڪشور!
...💔 ڪاش مثل آن زمان که گفتی سه ماه دیگه داعش نابود میشہ... می گفتی سه ما دیگه کرونا نابود میشہ... چقدر محبوب بودۍ و ما نمی دانستیم !
◾️▪️خـدایـا به حرمت امـروز به کریمی کریم اهل بیت امام حسن(ع) صدای همه ی دردمندان آرزوی همه آرزومندان نیاز همه نیازمندان روی بال فرشته ها به عرش خدا برسہ و در این شب های پر نور همه بہ آرزوهاشون برسن " آمین یا رب العالمین "🤲
🥀حرف از غریب شد که دلم گفت : «یا حسن» 🥀بین بقیع و سامرا خیلی شباهت ها هست
درمان دردِ من حسن است〰🖤〰 [علیه_السلام💚]
•|وَحَسُـنَ‌اُولٰئِک‌َرَفیقـاََ..|• . . عزیزِ من‌ ، زیبای‌من‌ .. مرگ‌ِ خونین‌ِ من‌کجایی ... رفیق خوب
ــــــــــــــــــــ''💔'' (: یک‌سال‌گذشت ازدنیای‌بدون‌تو ازپروازت‌به‌سوی‌آسمان و‌ازیتیمی‌ما.....💔!
ــــــــــــــــــــ''🥀'' سرو کمان من ولی میل کرد و رفت..... بوی پیراهن خونین کسی می آید.... دلها
ــــــــــــــــــــ''🌙👑'' بابا! مردم زیادند و پر توقع... خدا یکی است و سریع الرضا!! پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند..