eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
-〖گفت:دوست‌داࢪم شھیدبشم ! گفتم:شھیدخودش‌ࢪا لایق‌مےڪند، فقط‌طلب‌نمےڪند . . . ؛!_🌱•'`〗
📞یه بیسیم اَز سوریِه:😍 خواهَرا حِجاب..😞.. مُحڪَم بِگیرید!😭 حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱😢 اِینجا بَچِه ها بِخاطِرِ حِفظِ چادُر ناموس 😔 مۍزَنَن به خَطِ دُشمَن...:)
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع: کارگران مشغولند، کار احداث ضریح☺️ کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع: چند روزی مانده به اتمام ضریح❤️ کاش روزی بنویسند به دیواربقیع: مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح🌸 کاش روزی بنویسند به دیواربقیع: عید امسال، نماز، صحن بقیع😍 کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️،مرقد زهرای شفیع😭
『🥀🖤』 این روزها در ڪُنجِ خانه ےِ علے نمیدانم چرا ... دلم براےِ گوشه گیرےِ امام حسن میگیرد ! هِے چشمانَش را میبندد و هِے ماجراےِ سیلے اشڪش را سرازیر میڪُند 💔
⟮.▹🌼◃.⟯ 🍂روضه‌ ڪه ‌تمام‌ شد، غیبش ‌زد...🌥 خیلے ‌گشتیــــم🧐 ‌تا متــــــوجه ‌شدیمــ🍃 رفتہ است سراغ شستنِ💧 سرویس‌هاۍ بهداشتے… نگذاشتــــــ❌ ‌ڪسے ‌ڪمڪش‌ڪند… ✨مے‌گفت: افتخارمــ😍 ‌این ‌استــــــ♥ 🌸خادم‌ِ‌ روضه‌ۍ حضرت‌ زهرا سلام‌الله‌علیها باشمــ...🌱 ღـید
💚🌱 چویتیمۍ ڪھ بھ تصویࢪ پدࢪ خیࢪھ شدھ😍😌💌 فقط از فاصلھ ها فࢪصت دیدن داࢪم🌸✨ 🐾🦋 📿💌 🍓✌️😷 😷
°•☔️💕 • ازهرطرف،برقلبمـٰان‌زخمیـسٺ . . 🕊 . ان‌شاءللھ‌همچـین‌صحنھ‌ای‌ دستورشوفرمـٰانده‌سِدعلی درآینده‌ای‌نزدیك‌وروشن میـدن . . .😎✌️🏻'! . ماازاین‌بهـ‌شمانزدیك‌تریم‌آقای‌ترامپِ‌قمـٰارباز .^^ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡•°
[💗🌿] . ☔ . شھآدت آغازخوشبختےاست . . .! خوشبَختےاۍکھ پایٰان‌نَدارَد شھیدکھ بشوے خوشبَختِ‌اَبَدۍمیشَوۍ♥:) . . 😌✌️ -رفاقت‌تا‌شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 منم گفتم 4 آماده باشه الان ساعت 30:12 ولی از اونجایی که من خیلی کُند کارامو انجام میدم رفتم لباسامو آماده گذاشتم چادر و شالمم اتو زدم. خلاصه این چند ساعتم گذشتو آماده شدم با آژانس رفتم دنبال مریم باهم رفتیم بازار باهم قرار گذاشتیم هرچی خریدیم مثل هم باشه ، اول رفتیم چادر فروشی من یه چادر عربی خیلی خوشگل گرفتم بعد از یکم گشتن یه کوله پشتی چشممو گرفت _ مریم؟ اون کوله رو ببین برگشت همونجایی که نشون دادم به کوله نگاه کرد _قشنگه؟ مریم_ آره خیلی قشنگه برداشتمش قشنگ همه ی زیر و بم کولرو دید زدیم و وقتی خوشمون اومد دوتا ازش خریدیم و اومدیم بیرون یه راست رفتیم لوازم التحریر چندتا خودکار و مداد نُکی هم گرفتیم _ خب لباس هم که داریم. دیگه چیزی نمونده؟ مریم_نه تموم شد _ پس بریم یه چیزی بخوریم هردو همزمان_ ذرت مکزیکی _بدو بریم که ذرت خونم کم شده با خنده رفتیم داخل کافی شاپی که همیشه میریم آخه اونجا ذرتم دارن تا سفارشمونو بیارن حرف زدیمو از دانشجو شدن ذوق مرگ شدیم تا خوردنمون تموم بشه ساعت 7 شد حساب کردیم اومدیم بیرون زنگ زدم آژانس دوباره بیاد دنبالمون _مریم بیا بریم تا ماشین میاد یه فیلم بخرم مریم_ وای تو خسته کردی فیلمو. تو این فیلم فروشرو آخرش میلیاردر میکنی ببین کی گفتم _ مریم جونم بیا بریم دیگه مریم_ باشه قیافتو اونجوری نکن _ آخ جون. عاشقتم خندید رفتیم دوتا فیلم گرفتم که آژانس اومد سریع نشستیم د برو که رفتیم رسیدیم خونه ی مریم اینا مریم_ کاری نداری؟ _نه. پس هفته ی دیگه میبینمت مریم_ باشه. خداحافظ _خداحافظ به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 _خداحافظ رفت تو درو بست چند دقیقه بعد منم رسیدم خونمون این دو هفته خیلی بی قرار بودم و استرس داشتم برای دانشگاه ولی بالاخره با هر زور و زحمتی که بود گذشت هرچند برام چند قرن گذشت ساعت 10 صبح کلاس دارم و الان ساعت 8 تو ماشین نشستیم در حال رفتن به دانشگاه دو ساعت زودتر راه افتادیم اخه 1 ساعت تا دانشگاه فاصله داریم به نازنین پیامک دادم که تو راهم اونشب که رفتیم خونه ی طاها اینا با نازنین دوست شدم شمارشو ازش گرفتم میدونست خیلی ذوق دارم گفت هروقت داری میری بهم پیام بده من از 6 صبح بیدارم منم بهش پیام دادم که کلی باهام شوخی کرد ازش خیلی خوشم اومده دختر خیلی خوبیه یه نگاه به مریم کردم. خندم گرفت لباس ست لی و شال همرنگشون به اضافه ی کتانیه لی پوشیده بودیم باکوله ای که دو هفته پیش گرفتیم همه ی اینارو باهم گرفته بودیم برای همین تصمیم گرفتیم همینارو بپوشیم تیپمون کاملا شبیه هم شده بود البته اگه چادر منو فاکتور بگیریم . . بالاخره بعد از کلی استرس رسیدیم _ وااو مَری اینجا چگده بزرگه مریم_ کوفتِ مَری آدم باش _ اه تو هم یه چیزایی میگیا مگه فرشته ها میتونن آدم باشن مریم_ البته از نوع عزرائیل _تو حسودی چشم دیدن نداری پس هیس شو مریم_ برو بابا _ مریم کدوم طرف باید بریم مریم_ نمیدونم _ بیا از یه نفر بپرسیم دور و برمو نگاه کردم یه دختررو دیدم رفتم سمتش مریمم کشیدم دنبال خودم ازش پرسیدم ترم اولیای کامپیوتر کلاسشون کجاست؟ بهم گفت و راه افتادیم سمت کلاس اووف بعد از کلی گشتن بالاخره پیدا کردیم کلاسو _تو در بزن مریم_ اصلا حرفشو نزن _ اه مریم میدونستم هرچی بگم فایده نداره، میشه ماجرای همون یاسین خوندن. در جریانین که؟ در زدم و بعد بازش کردم ، سرمو بردم تو به جایگاه استاد نگاه کردم فهمیدم استاد نیست... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
دو پارت امروز تقدیم نگاه پر مهرتان🌹☺️ بزرگواران در حد توانمون پارت میزاریم دیگه شما به بزرگی خودتان ببخشید
🍃🥀 •خوشرویے با مومن موجب بهشت است و خوشرویے با معاند و متجاوز مایہ پرهیز از عذاب دوزخ🔗🗒 .س. .بحارالانوار.ج۷۳
📛 آرزوی کمی فرزند ✅ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: ❌ رستاخیز بر پا نمی شود تا آن که کسی پنج فرزند دارد آرزوی چهار فرزند کند. ❌ و آن که چهار فرزند دارد می گوید: کاش سه فرزند داشتم، ❌ و صاحب سه فرزند آرزوی دو فرزند دارد. ❌ و آن که دو فرزند دارد، آرزوی یک فرزند بنماید. ❌و کسی که یکی فرزند دارد آرزو کند که کاش فرزندی نداشت. 📙فردوس الاخبار ،ج 5،ص227
☺️❤️ به درخواست شما قسمتی از زندگی نامه شهید مجید قربانخانی گذاشته میشود🍃🦋
🥀 ✔️ لقب‌هایی است که در فضای مجازی به مجید داده‌اند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجی‌ها رویش گذاشته‌اند. اما مجید بربری، دایی‌های پدرش نانوایی بربری دارند، مجید عصرها که از سرکار برمی‌گشت، پشت دخل بربری فروشی می‌رفت و نان دست مردم می‌داد. یکی می‌گفت مجید دو تا نان بده، آن یکی می‌گفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و. . . همین طور شد که در محله نامش را مجید بربری گذاشتند. وگرنه کار و بار مجید چیز دیگری بود.
🌺 ✔️ ماجرای خالکوبی‌اش که این خالکوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. و میگفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش می‌کنم. مجید ۲۵ سالش بود که شهید شد. بزرگ شده یک محله جنوب شهری که نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه می‌کرد. آن خالکوبی هم یک احساس زودگذر بود. و امروز مجید به حر مدافعان حرم شهرت پیدا کرده است
✔️ شب آخر همرزمش‌ می‌گوید: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود؛ و پاک شد.
خدامیتواند‌خرابـےهاۍِبنده‌اش را جبران‌کند‌ولےغیرِخدانمیتوانند؛ ♡ خدا‌میگھ↯ من‌میتونم‌سیئات‌رابھ‌حسنات‌ تبدیل‌کنم؛توخراب‌کردۍ؛مـــن درستش‌میکنم :)🧡 ♡ ... ____•|🌻|•_______________
〖 🌿'! 〗 . • |لَبخـــند‌ِحـٰاج‌قـٰاسِـــم‌ . . . |دیـــگَر‌شُعبـہ‌ای‌نَـدارد‌ . . .💔'! |یہ‌جُرعہ‌لبخند‌روزےتون⇧(:🌱' . سردارِدلھای‌بےقراره‌شھـٰآدٺ . . .
فرقۍ‌نمی‌کند! شلمچه‌ حساب ‌موصل‌ قدس! یاکوچھ پس‌کوچه‌های تهران! بسیجۍ‌سهمش‌دویدن‌پابھ پای است. 😎⛓ 🔗❤️ 📿 ✌️😷 😷
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
#خالـکوبی✔️ شب آخر همرزمش‌ می‌گوید: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی
✔️ مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
🌿 ✔️ بسیار غمگین و ناراحت از اینکه تکفیری‌ها بی‌رحمانه کوکان و مردم بی‌پناه را می‌کشند. و خیلی دوست داشت قدمی در راه این جهاد بردارد. و همیشه پیگیر اخبار سوریه بود و مدام از سوریه و آزاد سازی مناطق و شهدای مدافع حرم صحبت می‌کرد. به مادرم می‌گفت: مادر من شهید می شوم و شما نمی گذارید هیچ کس جای من بنشیند و یا اینکه جای من بخوابد، و اگر من شهید شدم پیکرم برگشت من را گلزار شهدای یافت‌آباد به خاک بسپارید. و مادرم هیچ وقت در باورش هم نمی‌گنجید که این حرف‌ها یک روز به دست واقعیت‌هابپیوندد. چون همیشه با شوخی و خنده این حرف‌ها را می‌زد، حتی یک آهنگ مادر هم داشت که به ما می‌گفت بعد از اینکه من شهید شدم شما این آهنگ را در مراسم ختم من بگذارید. و ما آن آهنگ را در مراسم یادبود و ختمش گذاشتیم. همیشه هر وقت زنگ در خانه را می‌زد می‌گفت : اون پسر خوشکله کیه‌، داره نیسان آبی‌، به همه بدهکاره، اون اومده‌. و مادرم وقتی صدایش را می‌شنید انگار زندگی‌اش و روزش تازه شروع شده است. با شادمانی به استقبالش می‌رفت.
قسمتی از خاطرات و زندگی نامه شهید بزرگوار مجید قربانخانی در کانال به اشتراک گذاشته شد🙂🌻 حرفی،سخنی،انتقادی،پیشنهادی،یا..... داشتید سراپا گوشیم🍁
ــــــــــــــــــــ''🖤🕯'' _دلتنگےمگھ‌ساعتِ‌رُندمیفھمہ ؟! 🥀 +کربلاۍِ‌حسین؏... +دلتنگےِ‌علے؏... +یتیمیِ‌ما... 🖤 _واژه‌های‌این‌ایام‌چہ‌دلگیراست!(:
-🤍🌿 برسه‌اون‌روز ڪه‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زانـوبزنیـم سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... :) عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم... ڪِےشَود حُــربشـوَم تـوبـہ‌مردانـِہ‌ڪُنم... اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج