-🤍🌿
برسهاونروز
ڪهخستہازگناهامون
جلـو #امامزمان
زانـوبزنیـم
سرمونوپایینبندازیم
وفقطیہچیزبشنویم
#سرتـوبالاڪن
منخیلیوقتـهبخشیدمت... :)
عـزیزترینم،
امـامتنھـایمـن
ببخشاگـهبرات #زینب نشدم...
ڪِےشَود
حُــربشـوَم
تـوبـہمردانـِہڪُنم...
اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
🖤🌱
🌱
.#ڪپشن↶
| #رسم_شیدایـے |
.
وقتے چشمـ یک حالتے پیدا بکند، دریدگے
نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته
باشد مثل حالت نیمه خوابے داشته باشد، به
این حالت و مےگویند چشم بیمار. شما نگاه به
چشم #شهید_قاسم_سلیمانـے بکنید، چشمش
محبت دارد. این چشم، خیره نیست. به خاطر
روحش است که شما این را مےبینے. روح انسان
در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسے قلب
دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش ميکند، او
را دگرگون می کند.
.
.
| آیت الله حائری شیرازی |
#حـاج_قاسـم
#شهیـدانهـ
ــــــــــــــــــــ''🍋🎨''
[-مݩ ذا الذے يقف ضدّك
إذا كان الله معـك...!]
وقتے خداوند با تـوسټ
چھ ڪسے میتۅاند
مقابلټ بایستد...
#تکآیه
ــــــــــــــــــــ''💛✨''
+ ولیرفیق..
شهدا شدن"
والمستشهدینَ
بین یدیهِ "امام زمانشون ..
+ ما کجاییم ؟!؟ (:
#صاحبنا
ــــــــــــــــــــ''🍒🏓''
گناه ڪهکردیم
آن را به حساب
جوانی نگذاریمـ میشود
جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)
#شایدتلنگر
ــــــــــــــــــــ''⛅️📖''
دیࢪوز دنباڵ گمنامےبودیم
و امࢪوز مواظبیم ناممان گم نشود...
جبهه بوے ایمان مےداد
و اینجا ایماݩمان بو مےدهد.
#حوالیمزار
#شهیشوشتری
#رفیقونھ👀🍀💕
خواهر یعنی یک آغوش بی منت🙈💜💛
یک بغل بی حسادت🧸✨
خواهر یعنی آرامش و امنیت💫👑
یعنی وقتی از همه عالم و آدم دلت زده شد خودت را در آغوشش جاکنی👻😍
بی استرس و بی دغدغه درد و دل کنی…🤭
خواهر یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست😁
چیزی توی زندگیت کم باشه😉
خواهریعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه خواهر یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی.......😇🙊😻
هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت میشه خواهر یعنی وقت اضافه🤗😝👀
یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه خواهر یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش......⛓😇
خواهر یعنی یه راه دو طرفه🔐
یه قدم من یه قدم تو 😘🌈
اما بدون شمارش خواهر یعنی [ط]👑
عاشقتم بہترین رفیق دنیــا🐼🤓🌨
•°
قسمت بشود زیر
عمود صد و هجده...،
من نعره زنم شیعهے
دست حسن هستم...(:
#دلتنگي♥️
#امامحسنےامـ
#دلبــرحسنــ¹¹⁸
شـانہاش خالق ڪوه است تعجب نکنید
تڪیہ داده است اگر حضرت زهرا بہ حسن!
#امامحسنےامـ
هدایت شده از .
سـلام دۅستاݩ🙋♂
یه سواݪ🤔
دوست داری با شهدایمدافعحرم، ⁸ ساݪ دفاع مقدس👊
،دانشمنداݩ هستہ ای😎،و شهدای که هݩوز ݩمیشناسی‼️
آشنا بشی؟😊
میخواے با سبک زندگے شهدا آشنا بشے🌿
اینجاهمونجاییھکہدنبالشی😌😍
من به هر کسے این کاناݪ رو معرفی نمیکنم😉
#آشنایی_با_شهدا😍
#عکس_نوشته🖼
#دݪ_نوشته💝
#انگیزݜی🤗
#احادیث_امامان✨
#اسٺۅڔے📱
#ٺݪنگر🍃
#خود_سازی_به_سبک_شهڋا🌷
#پست_اینستاگرام📱
#بیۅگرافۍ_مذھبی✍
ʝσiŋ→°•|👇
https://eitaa.com/joinchat/2057830453C28b41fe66a
عالیهههههہ🤩
یهسربزندوستنداشتیلفتبده🧡
#طنز_جبهـــہ😂😄
#شیرین_ڪاری 🤫
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم.
هم خودم خسته شده بودم😐
هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم🤨
مونده بودم چه کار کنم🤔
که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن🤭😜
یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم
و مثل غش کرده ها در آوردم😦
همه بچه ها داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱
برادران بهداری👨⚕ جلو چشم همه برا کمک بدو بدو🏃♂ اومدن.
شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن😍
همینکه بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂
صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.
#بهخودمونبیایم[♥️]
.
مـومݩبایدهرروزبراخودش
برݩامہمعنوےداشٺہباشہ..
سعےڪنیمبراخودموݩ
عادٺهـایی آسمانےبسازیم:)
.هرروزتݪاوت زیارت عـاشورا
قرآن یہساعاتی
ذڪرودردودلباامـامزماݩ...
ڪمسفارشنشدهها...
.رفقا بیایـن . .🙂
#یڪمشبیہشهـداباشیم:)🦋
|🖤😭|
دست و پا گم ڪرده زینب، آب آورده حسین
باز با ڪابوس ڪوچہ مجتبے بیدار شد
.
.
.
آخــر دو² روز از است خانه بی مادر شده است🥀
#امامحسنےامـ
#شاهامامحسن
پسرارشدمادربہغرورٺسوگند،☝️🏻
عاقبٺدرحَرَمَټذڪرِعلیمیگیرم...🦋
#امامحسنےامـ
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
شبتونحیدڕ♡
دمتونمهدو♡
#صلواتبفرسمومن🌴
آیہهمیشگےرویادتوننࢪھ👇🏻↯
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ🖇
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ
أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو
لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا
يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴿۱۱۰﴾
#لفتندھࢪفیق!☕️
بزارࢪوبیصدا🚫خوابکربلاببینے🌚
#وضویادتنࢪه🖐🏾التماسدعا…ツ
#یاعلےمدد🕊
[♥️]
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
قرارِصبحمون…(:✨☘️
بخونیمدعآیفرجرآ؟🙂📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…!🌱
#دعایفࢪج…!🌸🍃
❣سلامامامزمانم❣
مناینجامـےنشینم،
انقدرشکستھمیشوم
پیرمیشوم، تایڪعصربیایـے؛
مگرزلیخاچهـکرد؟ توبرایمنکمترازیوسفنیستے! :)
#امام_غریبـــم💔🥀
اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج
#فاطمیه🕊🖤
یکیمثلمنوتوهنوز
توفکراینیمکِیگناهامونروترککنیم!
اونوقتیکیهمسنمنوتو
بهشهادتمیرسه...💔
#چقدرعقبیمحقیقتا...
#حرفِ_قشنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مواظب باشید تو شلوغیای دور و برتون
آدمِ روزای تنهاییتون رو گم نکنید ؛🖐🏻
میگن نایابه ...:)🙂
#حرفِ_قشنگ🍀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪبوتࢪهمکھباشۍ
گاهۍدودشهࢪ،بالوپࢪتࢪاسیاهمیکند
بھیکهواۍپاکنیازداࢪۍ
چیزۍشبیھهواۍحــࢪم...♥️✨
🌱] #چهارشنبہ_های_امام_رضایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌↗...
اهــل دلــے مـیـگـفـت:
دردهــاے دلـٺ رو فـقـط بـه صـاحـب دلـٺ بـگــو..!
مــنــم تـصـمـیـم گـرفـتـم همـیـنـکـار رو بـکـنم..!
بـہ خـدا گـفـتـم:
مـݩ هـیـچـکـس رو نـدارم!😢
گـفـٺ:
اَلــیـَـسَ اللهُ بـِـکافَ عَـبـدهِ...!!
خـدا بـراے بـنـده اش کـافـے نـیـسـٺ؟!
(سـوره زمــر.۳۶)
❆*🌸.¸¸.*🦋
#ما_ملت_شهادتیم♥️✌🏻
•💛✨•
نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم:
عَبدی..!!
اَنَا وَ حَقّی لَکَ مُحِبٌّ
فَبِحَقّی عَلَیکَ کُن لی مُحِبّا...
ای بنده من
قسم به حقی که بر تو دارم،
من تو را دوست دارم ..
تو نیز به حقی که بر تو دارم
مرا دوست داشته باش✨🌿
#پارت_چهلو_پنجم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
سرمو بردم تو به جایگاه استاد نگاه کردم فهمیدم استاد نیستیه عالمه دختر و پسر نشسته بودن و با باز شدن در برگشته بودن سمت ما
داشتم آب میشدم از خجالت
به زور و زحمت در حالی که سرمون پایین بود زیر اونهمه چشم رفتیم تو
دنبال جا گشتیم همه پر بودن
همینجور داشتم نگاه میکردم که یهو چشمم خورد به....
خودش بود
محمد بود داداش طاها
ابروهام بالا رفتن دیدم دوستش بهش یه چیزی گفت اونم سرشو برگردوند سمت من
ابروهای اونم بالا رفتن
یه لبخند اومد روی لبش و اروم سلام کرد منم با یه لبخند محجوب سرمو تکون دادم
چشمم افتاد به دوتا صندلیه خالی دقیقا کنار محمد بقیه ی جاهارم نگاه کردم هیچ جا خالی نبود فقط همون دوتا بودن
سرگردون به مریم نگاه کردم
_مریم فقط اونجا خالیه
بهش نشون دادم
مریم_ خب حالا بریم بشینیم
دو نفری رفتیم همون سمت
من جلو بودم و مریم پشت سرم پس وقتی رسیدیم من دقیقا مونده بودم جلوی صندلی کناریه محمدمستاصل داشتم به صندلی نگاه میکردم که محمد برگشت نگاهم کرد
محمد_ بفرمایید بشینید
_ ببخشید
اروم نشستم و تا جایی که میشد ازش فاصله گرفتم بدبختی صندلیا به هم چسبیده بودن
محمد_ خواهش میکنم
صدای گوشیم بلند شد از کیفم در آوردمش نازنین بود
گذاشتم رو گوشم
_ سلام نازنین جون
نازنین_ سلام عزیزم خوبی؟ چه خبر رسیدین دانشگاه؟
_ ممنون تو خوبی؟ آره الان دانشگاهیم
نازنین_ ممنونم عزیزم. سر کلاسی؟
_ آره ولی استاد نیست
نازنین_ اشکال نداره الان میاد. میگم راستی محمدو ندیدی تو دانشگاه
صدامو آروم کردم _ چرا ایشونم همینجا نشستن
نازنین باخنده_ همینجا کجاست؟
_ کنارم رو صندلی
نازنین_ محمد کنارت نشسته؟
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_چهلو_ششم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
نازنین_ محمد کنارت نشسته؟
آرومتر چرا جیغ میکشی گوشم کر شد. آره
فکر کنم محمد فهمیده بود دارم راجع به اون حرف میزنم آخه یه بار که برگشتم سمتش دیدم داره لبشو میگزه معلوم بود
سعی داره جلوی خندشو بگیره خدا بگم چیکارت نکنه نازنین آبرو برام نزاشتی
از اونطرف خط صدای خنده ی نازنین و طاها اومد
_ ای نامرد صدامو گذاشتی رو اسپیکر آقا طاها هم گوش داد؟
خندید_ آره. با عرض معذرت
در زدن. استاد اومد داخل
_ استاد اومد. فعال خداحافظ
طبق معمول قبل از اینکه صدای خداحافظیش بیاد قطع کردم
گوشیو گذاشتم تو کیفم دیگه از خجالت به محمد نگاه نکردم
استاد شروع کرد به حرف زدن. خودشو معرفی کرد! استاد کامرانی !
استاد کامرانی_ خب شما با من آشنا شدید حالا نوبت منه. از همینجا تک تک بلندشید اسم فامیلی سن و رشته ی
تحصیلیتونو بگین
کم کم بچه ها بلند میشدن خودشونو معرفی میکردن تا نوبت رسید به محمد
محمد_ محمد شمس هستم 21 ساله رشته ی معماری
تازه فهمیدم رشتش چیه و چند سالشه
نوبت من شداز جام بلند شدم
زینب_ زینب زارعی هستم 17 ساله رشته ی کامپیوتر
استاد سرشو تکون داد. نشستم
مریم_ مریم کریمی 17 ساله رشته ی کامپیوتر
اونم نشست
بالاخره همه خودشونو معرفی کردن
استاد از قوانین کلاسش گفت
1 -بعد از اینکه وارد کلاس شد دیگه هیچکسو راه نمیده
2 -هر جلسه امتحان پس باید اماده باشیم
3 -از هرچیزی که سر کلاس میگه باید نکته برداری کنیم
4 -موقع درس هیچ حرفی بجز درس زده نمیشه
و........... کلی چیزه دیگه که از بس زیاد بودا یادم رفت
استاد کامرانی_ خب همچیزو گفتیم. یک ساعت هم از کلاس مونده پس بریم سراغ درس.
کولمو باز کردم یه دفتر سیمی که روش عکس پیشی ملوس داشت و جامدادیمو در آوردم زیپ کولرو بستم
جامدادیو باز کردم مثل همیشه به خودکارام نگاه کردم و رنگایی که حس کردم دلم میخواد آوردم بیرون
آبی پررنگ، صورتی و بنفش...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....