eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ #Story #Post از تو جواد بودن و از ما گدا شدن .. :)💛
167879906.mp3
4.65M
_____________________________ حقایقی پشت پرده....💔🌱
••♥️•• ...! دردمندم، دلشڪستہ‌ام واحساس‌میڪنم‌ڪہ جز‹تــو›و‹راه‌تـو› دارویی‌دیگـر تسڪین‌بخـشِ قلب‌سوزانم‌‌نیست...! :)💔 |•فـــࢪزنــدان‌حـاج‌قـاســم🥀
✨ تلنگرانهـ• بعضۍوقٺاهم‌بایدبشینی سرسجاده،بگۍ:خداجونم لذت‌گناه‌ڪردن‌روازم‌بگیر میخوام‌باهاٺ‌رفیق‌شم... یارَفیقَ‌مَن‌لارَفیقَ‌لَه♥️ :)
+مےگـفـت:)↯ •°{خُــدا خـیـلی مـهــربُونـهــ..😍😌 وَگرنَهـ....🤫 یـہ كُنـتُــور نَصب میـكــرد رو پیشــونـی مون📟 -بـا هَــر یـكــی بـه عَدَدِش اِضـافِـهـ مــی شُــد🙂💔🚶🏻‍♂
. شهدا اوݪ از دلشون مراقبت کردند؛ بعد مدافع‌حرم شدند‌.⇩° چون ‌قلب؛ ‌خونه‌خداست..:)🌾° از حرم خدا دفاع کردند که بهشون لیاقتِ دفاع از حرم ِ‌حضرټ زینب''س''رو دادند..😉♥️° . 🌱
عُرضه ندارم عُرضه ندارم عُرضه ندارم عُرضه ندارم عُرضه ندارم عُرضه ندارم:)!
سرِ ما و قدوم یار نُهُم دل ما و تب نگار نهم بارالها سری به سجده ی شکر میگذارم برای بار نهم #میلاد_امام_جواد(ع) #مباروک:)✨!!
ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﮔﻞ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻩ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﯿﮕﻪ :ﮔﻠﻪ؟ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺗﺎﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﻭﺭ ﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ؟ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﻭﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻈﺮ ﮐﻤﯿﺘﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻃﯽ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﮔﺸﻨﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯽ😒 😐😂
 برای یوسف شدن ....😌 باید👆🏻 قید زلیخاها را زد💄 زلیخای پول💰 ماشین 🚗 عشق های خیابانی و اینترنتی 🛣📱😥 و در نهایت ...👇🏻 عزیز خدا شدن🕊
{💔🕊} یه‌جـا‌تو وصیـت‌نامشـون‌میـگن؛ خدایـاوحشـت‌همـه‌ی وجـودم‌را‌فـرا‌گرفته‌است' من‌قـادر‌به‌مھـارِ نفـسِ‌خـودنیسـتم رسـوایم‌نڪن! +حقیقـتا‌حاجـی‌ڪه‌ اینـجـوری‌میگـن آدم‌خیلـی‌زیاد‌شـرمنده‌میشھ :)💔😭
°•|📜 امیرالمومنین‌(ع): « خـود را با اسـتغفار خـوشـبو ڪنید تـا بوے بد گناهان ، شـما را رـــوا نسـازد» 📚امالی‌طوسی ، ص۳۷۲
فرشتگـان‌آسمان‌کِــل‌میکشند شـاه‌خراسان‌پـدر‌شده‌استــ😍♥️
‌ ‌‌پدرت شاه خُـراسان و خودت گنج مقامی پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی غنچه اے نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودے وسـلامی... ...
∞♥∞ ⚠️ بزرگۍرا گفتند همیشه شــاد بودنت چیست؟ گفت: بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است نگرانش‌نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش‌را نمیخورم یک هدیه ‌است قدرش را میدانم
°•|📜 امیرالمومنین‌ (؏): « بازنـده ڪسے اسـت ڪہ عُمر خـود را ببازد ، و خوشبخت ڪسے اسـت ڪہ هُمرش را در طاعـت پروردگارش گذراند.» 📚 غررالحکم ، ح۳۵۰۲
♥️😔 -〖عشق‌‌یعنےڪہ‌دَمے بشنوےاز‌‌نام‌‌ࢪضا(ع) و‌دلت‌گࢪیہ‌ڪنان ࢪاهےمشھدبشود . . ؛!〗_🌱💛`
{•بعضیا.🚶🏽‍♂! بند ِ بازکردن.! رفتن جلو دوربین.🎥! واسه لایک.👍🏽‌!•} ...اما... [•بعضیاهم.☝️🏽! بند پوتینشونو بستن.🌱! رو مین.💣! واسه خاک...🥀!•] ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـ
|❓|پـــــرسیده‌شـــــد:|❔| |🌸|رجـــب‌را‌ڪـــــــہ|🌈| |🌛|"شهرَ اللهِ الأصَب"|🌜| |✔|گفته‌اند‌یعنـــے‌چـہ؟|⁉️| |🗣|فــــرمودند:یعنــــے‌|☝️| |⚘|ایـن‌قـدردر ماه‌رجب|🌙| |💟|بـــــہ‌شـــــما‌ثواب‌|📿| |🎁|اعـــــطا‌مےڪـــــند|💎| |👀|ڪہ‌چـشم‌وگـــوشِ‌|👂| |🙈|ڪسےندیده‌و‌نشنیده|🔇| |♥️|وبـــہ‌قلب‌ڪـــسے‌هم|💞| |🌹|خـــــطور‌نڪرده‌است|🍃|
بـانو! ♡حجابتـــ🧕 ✿رمـز ورود بـہ حریمتـــ استــ🌙 ✿رمـز ورودتــ با آرایـش غلـیظ هڪـ میشود💄💅 ✿با خنده هاے بلند هڪ میشود ✿با صحبتــ بے پروا با نامـحرم هڪ میشود👀 ✰اصلا شیـطان منتظر نشستہ استــ ڪـہ تو را هڪ کند👹 ❥پــــس😉 ✿رمز گشایے از خویشتن را فقـط بہ ♥هـمـسـرتـــ♥ بسپار✋🏻 ✿او مـحرم ترین هـڪر دنیاستــ بـراے تـو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ قسمت 📗 زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺ اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام‌رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.✨داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود : ✨اردوی زیارتی مشهد مقدس✨ چشم چهارتا شد😲 یکم جلوتر که رفتم دیدم زده از طرف بسیج دانشجویی ...😕😕 اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم😒گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره مشهد.😐 خودم بعداً میرم معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.😑ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.😕 🗣ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.🗣 بالاخره با هر زوری شده رفتم جلو در دفتر بسیج ...🙄 یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش ــ سلام آقا ... ــ سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد 😶 ــ ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم ... ــ باید برید پایگاه خواهران ولی چون الان بسته هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراه کد دانشجوییتون بنده انتقال میدم ...👌 ــ خب نه!... میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!😯 ــ خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم... ــ قرعه کشی دیگه چه مسخره بازیه... من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.😏 ــ خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه.✨ ــ شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم داره باهاتون حرف میزنه... چرا در و دیوارو نگاه میکنید؟! اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه ...😑😤 ــ بفرمایید بنده گوش میدم. ــ نه اصلا با شما حرفی ندارم... بگید رییستون بیاد ...😏 ــ با اجازتون من فرمانده این پایگاه هستم...کاری بود در خدمتم ...🙏 ــ بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 ــ بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 ــ لا اله الا الله😐 یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد📚رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم : ــ خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.😑 ــ چشم خواهرم... ان‌شا‌الله اقا شمارو بطلبه🙏🍃 ــ خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین... رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید... باشه ما منتظریم😑 ــ خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید... یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست... ــ الو... بفرمایین😯📱 دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه : سلام خانم تهرانی شما هستین ؟! بله خودم هستم.🙄 ــ میخواستم بهتون خبر بدم آقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده...☺فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین... ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد... اصلا باورم نمیشد... هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه‌ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم...😁 تا فردا دل تو دلم نبود...😊 فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن🙄✨ مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین✨دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون ... اینجا فهمیدم که جناب فرمانده سید هم هستند😐 خلاصه روز اعزام شد...👌 بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم🚌عهههه... یه عده ریشو توی ماشین نشستن😀 تازه فهمیدم اشتباهی اومدم😐 داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید... و اومد جلو : ــ لا اله الا الله...🙄 ــ خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟ ــ هیچی اشتباهی اومدم...😕 ــ اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس😐🚶 ــ خیلی خب... حالا چیزی نشده که...😟 ــ بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...😒 ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد📱 دوستم مینا بود میگفت : بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه😦 ــ اخه من تو اتوبوسم مینا😕😕 بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن😯 ــ الان میام الان میام...😟😱 سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود... تا اسممو خوند بدو بدو دویدم به طرف درب دانشگاه ولی... ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و