✨ قسمت #بیست_و_سوم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
یعنی میدونست
دوستش دارم و بازیم میداد؟😢
یه مدت از خونه بیرون نرفتم...
حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...😔درباره اینکه با چادر با وقارترم🍃خواستم چادرمو بردارم😐ولی نه... 😔😔
.
اصلا مگه من بخاطر
اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯
من به خاطر خدام چادری شدم.😊
به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...😕
حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!😯
ولی😢
ولی خدایا این رسمش بود؟!😔
منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔
خدایا رسمش نبود...💔
من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔منو چیکار به بسیج؟!😢اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم؟!😢
با ما دیگه چرا؟!😔
ولی خیلی سخت بود😢
من اصلا نمیتونم فراموشش کنم😢
هرجا میرم😔هرکاری میکنم😔
همش یاد اونم😢یاد لاالهالاالله گفتناش😕یاد حرفاش😔یاد اون گریهی توی سجده نمازش😢میخوام فراموشش کنم ولی...😭هیچی.
یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم🙄حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم... چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔
تا اینکه یه روز دیدم از
یه شماره ناشناس برام پیام اومد😯
سلام...ریحانه جان
حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا)
گوشی رو پرت کردم
یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑
فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد.
ــ (ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت)
نمیدونستم برم یانه...😕
مرگ و زندگی؟؟؟!😨چی شده یعنی؟!😯
آخه برم چی بگم؟!😕برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔
ولی آخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑کسی که باید شرمنده بشه اون فرماندهی زشتشونه😔 نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟!
نمیدونم...😕
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #بیست_و_چهارم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه😕
راستیتش خیلی نگران شده بودم😨تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم😔
کم کم آماده شدم که برم سمت دفتر😕
توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم😐صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم⁉️
آخه من که چیزی نگفته بودم😔
اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم😕
انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن
وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته🙄تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن😭
ــ حدس زدم قضیه رو
فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده😒به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم😐
یهو پرید منو بغل گرفت
و شروع کرد به گریه گردن😭
ــ چی شده زهرا؟!😯
ــ ریحانه 😢...ریحانه 😢
ــ چی شده؟؟😯
ــ کجایی تو دختر؟!😢
ــ چی شده مگه حالا؟!😕
ــ سید...😢
ــ آقا سید چی؟!
اتفاقی براشون افتاده؟!😯
ــ سید قبل رفتنش خیلی
منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد😢 همش ناراحت بود به خاطر تو😢 عذاب وجدان داشت😔میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد😔 میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه😔😢
ــ الان مگه نیستن؟!😯
ــ این نامه رو بخون😢📝
محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...
میخواست حلالش کنی🙏
ــ کجا رفتن مگه؟؟😯
ــ یه ماه پیش به عنوان داوطلب رفت سوریه و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر✨بعضیا میگن دیدن که تیر خورده😢این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی😢
ــ یعنی مگه امکان داره که ایشون؟😯
ــ هر چیزی ممکنه ریحانه 😢
ــ گریه بهم امان نمیداد...
آخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟!😢
داداش محمد من اگه شهید
شده باشه تازه به عشقش رسیده👌
ــ داداش محمد؟!😳
ــ اره... داداش محمد🌸🍃
ریحانه، ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی... ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی😔
ــ چیا رو مثلا؟!😢
ــ اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم. ولی تو فکر کردی ما...😥
از شدت گریه هیچی نمیدیدم😣😭
صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم 😢فقط صدا آخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢
صدای لاالهالاالله گفتناش 😢
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #بیست_و_پنجم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
من چی فکر میکردم😐و چی شده بود 😔از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم🏃♀توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭
ای کاش میموندم اونروز
تا ادامه حرفشو بزنه... 😭💔
رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم
دلم نمیومد بخونمش😔بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢سرم درد میکرد😢
.
نامه📩 رو باز کردم 😢
#به_نام_خدای_مهدی
سلام ریحانه خانم😊🌹
ــ (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد...
چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭)
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم... اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید ... بلکه من هم عاشقتون بودم😶
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بیخبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پیبردم😔
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔❤️وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😔✋راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم... حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔
ریحانه خانم!😊🌹
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه... همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن😢همه یه چشمی منتظرشون بود😔همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید😔
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم💔😔
آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما..........
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید🙏و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.👌
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...
یاعلی😞✋
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
همه عُـمرمن به یاد تو گذشته نازنینا
نڪندڪه من بمیرم و تو را ندیدهباشم
#سهشنبههاےمهدوی
السلامعلیکیاصـاحبالزمان🌱
【 🌿📖 】
•
°
اِمـروز دَرسخوانـدن، عِلـمآموزے؛ پَـژوھشوجدیتدرکـاراصلـےدانشجویی'
یكجھـٰاداسٺ^^✌️🏿♥️'!
- #رهبرانہ✌️🏼💛. .
.
•
#اَللهُمَاحفِظ✨
↲ #قائِدَنَاالاِمامَالخامِنھاۍ💛•°
#رهبرانھ ⸾🇮🇷✌🏻⸾
تمامِ
دنیا رو بزاری رو ترازو ...
جمله {شهادت} و
یه طرف دیگه
این جمله میرزه به تمام دنیا ...
خلاص:)♥️
•@pelakekhaki313•
:) عِشقیعنی…
- یهـپوتینفقطموندهازیھجوون
کهـخوابیدرویمین . . .🌱
🥀|⇠ #شهیدانہ