#طنز
😐😂
بدبختی یعنی:دوساعت با روسریت ور میری 🧕🏻 بعد یادت میفته ماسک نزدی😷😩😐😑😶😬😅😅😅😅
🤦♀🤷♀
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
516K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از جملہ ڪلیپـــ هاے سمّ :)))
[مݩ اعتقاد بہ زمان کوروش دارم]
#باستان_گرایی
#طنز
عالیه😂
#طنز
معشوقه حافظ ، #کرونا گرفته 😁
گفتم غم تو دارم
گفتا کرونا دارم
😷😷😷😷
گفتم که ماه من شو
گفتا نفس ندارم
😷😷😷😷
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا برو عقبتر احساس سرفه دارم
😷😷😷😷
گفتم که برخیالت راه نظر ببندم
گفتاچقدر نفهمی من حوصله ندارم
😷😷😷😷😷
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر شوی گم آسودگی بیابم
😷😷😷😷😷
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا که حسُ حال شعر و سخن ندارم
😷😷😷😷
گفتم که نوش لعلت مارا به آرزو کشت
گفتا به لب فراوان آلودگی بدارم
😷😷😷🤧
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد؟
گفتا چه گویی ازدل؟ من درد سینه دارم
😷😷🤒🤒🤒
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا مرا بغل کن تا جان تو در آید!!!
😷😷😷😷😷😷😷😷
#طنز جبه😁
🌹اللهم الرزقنا ترکشاً ریزاً 🌹
استاد سر کار گزاشتن بچه ها بود . روزی یڪی از برادران از او پرسید :( شما وقتی با دشمن روبه رو میشوید برای آنڪه ڪُشته نشوید و توپ و تانڪ آنها بر شما اثر نڪند چه می گویید ؟))
آن برادر خیلی جدے جواب داد :( البته بیشتر به اخلاص برمی گردد و اِلا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند .
📌 اولاً باید وضو داشته باشے
📌ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی صدای شما را نشنود بگویی:
🔹الهم ارزقنا ترکشاً ریزاً به دستنا یا پاینا ولا جایَ حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین ★
طوری این کلمات را به عربی ادا ڪرد ڪه او باورش شد و با خود گفت :(( این اگر آیه نباشد حتما حدیث است )) اما در آخر که کلمه را به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت :(( اَ خوی غریب گیر آوردی؟ ))
💚😂
یه روز دوتا گوجه داشتن دعوا میکردن..
یه گوجه سبز میاد جداشون کنه!
بهش میگن : شما دخالت نکن سید:/
#طنز ✨🌻
#طنز جبهه😂
در به در دنبال آب مى گشتيم
جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم
تشنگى فشار آورده بود
«بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»
يك تانكر بود
هجوم برديم طرفش
اما معلوم نبود چى توشه
روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه
گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»
با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود
به روى خودم نياوردم ،
یه دلِ سير آب خوردم
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم
نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف
بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن
پرسيدند «چى شد؟...»
هيچى نگفتم
دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»
يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار
پوتين بود...
#طنز 🤣
با موضوع : تا این وقت شب کجا بودی؟
انقدر تو *خونه* موندیم
اسم *اتاقو* گذاشتیم *"خونه"* ،
اسم *پذیرایي* رو گذاشتیم *"بیرون"* ؛
دیشب اومدم از *پذیرایي* برم تو *اتاق*
بابام جلومو گرفت
گفت تا این وقت *شب* کجا بودی؟ 😂😂😐
#Sadat
#طنز
یکی از رفقا میگفت:
"قصد #ازدواج داشتم
گفتم برم #مشهد و از امام رضا(ع)…
یه زن خوب بخوام...❗️
رفتم #حرم و درخواستمو به آقا گفتم...
شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️
هر جای حرم که میخوابیدم...
خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢
"آقا بلند شو..."
متوجه شدم کنار پنجره فولاد…
یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…
کسی هم کاری به کارشون نداره.
رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......
تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️
صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️
پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم...
چشتون روز بد نبینه…❗️
یهو یکی داد زد :
"آی ملت…شفا گرررفت…😱
#پنجره_فولاد_رضا_مریضا_رو_شفا_میده
به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭
نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که…
خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️
"مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛
مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..."
"آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️
خوابم میومد،جا واسه خواب نبود...
رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴…
همین"
تاااا اینو گفتم…
یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت:
"تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕
خیلی دلم شکست💔
رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم:
"آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔
زن که بهمون ندادی هیچ…
یه کشیده آب دار هم خوردیم.
همینجور که داشتم نِق میزدم…
یهو یکی زد رو شونم و گفت:
"سلام پسرم❗️
"مجرّدی⁉️"
گفتم آره؛
"من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️
اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛
تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت...
خلاااااصهههه...
تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁
بعد ازدواج
با خانومم اومديم حرم...
از آقا تشکر كردم و گفتم:
"آقا،ما حاضریما...😂
یه سیلی دیگه بخوریم و
یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂
(به روایت آقای موسوی زاده)
#يا_ضامن_آهو
♔♡j๑ïท🌱↷
『 ،
#رفیقݜهیدم
#شہیدبابڪنورے♥️
【• #لبخند_جبھہ😂 •】
#طنز_جبهه😂😂😂
.
رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه؛گفتند سنّت ڪمه🤨😢
.
یه ڪم فڪر ڪردم
راهۍ به ذهنم رسید...🤓😃
⤵️
رفتم خونه و شناسنامه
خواهرم رو برداشتم🙃
.
« ه » سعیده رو با دقت
پاڪ ڪردم شد سعید🤩
.
این بار ایراد نگرفتند و
اعزامم ڪردند😎💪
هیچ ڪس هم نفهمید😅
⤵️
از آن روز به بعد دو تا سعید
توے خونه داشتیم..😌🤣🤣
#طنز.جبهه⭐️
#فان
#طنز _جبهه
《آقایون کفشنده!》
مقر آموزش نظامی بودیم 🏪⚔
ساعت سه نصفه شب بود 🌛🕒
پاسدارا آهسته و آروم اومدن دم در سالن ایستادند👨🏻✈️
همه بیدار بودیم و از زیر پتوها زیر نظرشون داشتیم 👀
اول یه طناب بستن دم در سالن🚪می خواستند ما موقع فرار، بریزیم رو هم!😄
طنابو بستن و خواستن کفشامونو قایم کنن، اما از کفش اثری نبود!👞😳 کمی گشتن و رفتن کنار هم.
در گوش هم پچپچ می کردن که یکی از اونا نوک کفشای "نوری" رو زیر پتوی بالا سرش دید.
آروم دستشو برد طرف کفشا😬 نوری یه دفعه از جاش پرید بالا، دستشو گرفت و شروع کرد داد و بیداد :
آهاااای! دزد! 😱
آهای کفشامو کجا می بری؟! 😤
بچه ها! کفشامو بردن!! 😩
پاسدار گفت: هیس! برادر ساکت!🤫ساکت باش، منم! 😬
اما نوری جیغ می زد و کمک می خواست😫😫 پاسدارا دیدن کار خیطّه، خواستن با سرعت از سالن خارج بشن، یادشون رفت که طناب، دم دره!🤭
گیر کردن به طناب و ریختن رو هم🤦🏻♂🤷🏻♂
بچه ها هم رو تختا نشسته بودن و قاه قاه می خندیدن!
#طنـز
#ڪپیواجب✋🏻
روزی استادی در یکی از دانشگاه های خارجی به شاگردانش میگوید:✋🏻
_بچه ها تخته رو میبینید؟🤨
همه میگن:
-آره😶
میگه:
_منو میبینید؟🤨
همه میگن:
-آره😶
میگه:
_لامپ رو میبینید؟🤨
میگن:
-آره😶
میگه:
_خدا رو میبینید🤨
همه میگن:
-نه😶
میگه:
_پس خدا وجود نداره😏
یه ایرانی بلند میشه میگه:
+بچه ها منو میبینید؟🤔
میگن:
-آره😶
میگه:
+تخته رو میبینید؟🤔
میگن:
-آره😶
میگه:
+مغز استاد رو میبینید؟🤔
میگن:
-نه😶
میگه:
+پس استاد مغز نداره👏🏻
•|به افتخار وجود خدا بفرستش به هر کی دوست داری😁🌸|•
●پ.ن:هیچوقت یه ایرانی رو دست کم نگیرین😁✌️
«فرزندان حاج قاسم