eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
475 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
[❤️🖇] • • دل‌گفت‌اگرغنچه‌ِپرپرگردم.. درجاری‌خون‌خود‌شناورگردم.. واللّٰه‌که‌اسم‌اعظم‌حق‌باشــــد.. نامردم‌اگرجدازرهبرگردم..!(: -جان‌آقا..😍🌱 💚
<🖤📓> همہ‌میـگفتن‌جبـهہ‌بخور‌بخوابـہ!! راســـــٺ‌میگفتن✋🏿 خمپارھ‌میخوردن میخوابیـــــدטּ..(:!💔 🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اینکه بچه‌ش از بمب نترسه بهش یاد داده هر وقت صدای بمب شنید بخنده 💔💔😔 🌿✾ • • • • •
•⛓⏰• ❬ديديدهنَوزعِشق،لَشڪردٰارد . . ديديدڪہ‌اين‌قـٰافلـہ‌رَهبردٰارد ، اِ؎مـٰاندھ‌نھروآنۍِعھدشِڪن اين‌مُلڪ‌علۍمـٰالڪ‌اَشتردٰارد! . . .シ🖐🏿 ❭ ⛓🌚¦⇢
نقش است بر این چفیه که ما صاحب قدسیم هرگز نشنیدم ز جمله ی کذبی
توصیه‌ام بھ شما این است کھ هرکدام، یک شهید را براۍ خودتان انتخاب کنید؛ حتما هم نباید معروف باشد، در گمنام‌ها انسان‌هاۍ فوق‌العاده‌ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید . _حاج‌ قاسم‌ سلیمانۍ !
- - ازعکاسۍپرسیدند .. بدترین‌لحظہ‌عڪس‌گرفتنت‌ڪِۍبود ..؟ گفت:«خوآستم‌ازکودکۍعڪس‌بگیرم؛ فڪرکردکہ‌دوربین‌اسلحہ‌منہ‌ ودستـٰانش‌رـٰابالابرد🙂..! واقعااگرمدافعـٰان‌حرم‌نبودن،چہ‌میشد ..؟ شـٰایدجـٰاےاین‌کودڪ‌من‌و‌شمـٰاهرروزتن‌وجـٰان‌مان ازصداےِخمپـٰارھ‌هاےشھـرمۍلرزیدシ.
انصافا اگہ یہ ذرھ! فقط یہ ذرھ... این حالا عاطفے یا مالے یا هر چےرو بھ ادما؎ اطرافمون داشتیم یہ ذرھ شو هم بھ خدا داشتیم انقد اضطراب و استرس نداشتیم😕👌🏽/: - - 🤷🏼‍♂••
✨• میگفت↓ وقتی‌ کسی ‌را همه‌ طرد کردند، آن‌وقت‌ خدا او را پناه‌ میدهد و میگوید: خودم‌ تورا میخواهم . .! - 🌱
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 😍 * ✍🏻مـیـم سـادات هـاشـمـے ۲۶ – صبرکن قربونت برم. هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یک دفعه صدای زنگ در بلند می شود. از جا می پری و می گویی: مهمون اومد. به حیاط می دوی وبعد از چند لحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش می رسد. – به به سلام علیکم حاج آقا! خوش اومدی. – علیکم السلام شاه دوماد! چطوری پسر؟ دیر که نکردم؟ – نه سر وقت اومدید.   همان طور صدایتان نزدیک می شود که یک دفعه خودت با یک روحانی عمامه مشکی با سیمایی نورانی، جلوی در ظاهر می شوید. مرد رو به همه سلام می کند و ما گیج و مبهوت جوابش را می دهیم. همه منتظر توضیح تو هستیم که تو به روحانی تعارف می زنی تا داخل بیاید. او هم کفش هایش را گوشه ای جفت می کند و وارد خانه می شود. راه را برایش باز می کنیم. به هال اشاره می کنی و می گویی: حاجی بفرمایید برید بشینید. ما هم الآن میایم خدمتتون. او می رود و تو سمت ما برمی گردی و می گویی: یکی به مادرخانوم و پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه؛ بیان اینجا. مادرت ظرف آب را دستم می دهد و سمتت می آید. – نمی خوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر؟ لبخند می زنی و رو به من می کنی و می گویی: حاجی از رفقای حوزه ست. ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد من و ریحان رو بخونه… حرف از دهانت کامل بیرون نیامده، ظرف از دستم میفتد. همگی با دهان باز نگاهت می کنیم. خم می شوی و ظرف را از روی زمین برمی داری. – چیزی نشده که… گفتم شاید بعداً دیگه نشه. دستی به روسری ام می کشی. – ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسها کنی. می خواستم دم رفتن غافلگیرت کنم. علاقه ات می شود بغض در سینه ام و نفسم را به شماره می اندازد. “چقدر دوست دارم علی! چقدر عجیب خواستنی هستی! خدایا خودت شاهدی کسی را راهی می کنم که شک ندارم جزو ما نیست. از اول آسمانی بوده. “ امن یجیب قلب من چشمان بی همتای توست.   .دارد… 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐