🖼این قسمت↯
-پاییز و دلبریاش😍🧡
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
Mahmoud Karimi - Alhamdo Lelah Allazi Khalaghal Hossein [SevilMusic].mp3
11.04M
【• #نوحه🎤 •】
°•نورے تو عاݪمـ نبود
•°دێن خدا همـ نبود
°•بیچاࢪه بودیمـ اگہ
•°ماھ🌙 محرم نبود
#محمود_کریمی
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
خسته ام بی رمقم بی جونم دارم میرم - @Maddahionlin.mp3
5.84M
⏯ #زمینه سوزناک
🍃خسته ام بی رمقم
🍃بی جونم دارم میرم
🎤 #محمودکریمی
👌بسیار دلنشین
🌷 #التماس_دعا
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بمیرم یه زائرم نداره - @Maddahionlin.mp3
2.88M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴بمیرم یه زائرم نداره
🌴بمیرم آقام حرم نداره
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
دوباره توی شهر بوی خدا پیچید - @Maddahionlin.mp3
4.93M
🏴 #شهدای_خان_طومان
⏯ #زمینه #شهدا #مدافعان_حرم
🍃دوباره توی شهر بوی خدا پیچید
🍃شهید آوردن و بارون غم بارید
🎤 #مهدی_رسولی
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
_Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Emam Reza1 (128).mp3
6.03M
#شهادت_امام_رضا (؏)
🎶کبوترم هوایے شدم
⏯ #استودیویے
🎤 #حامد_زمانے
🎤 #عبدالرضا_هلالے
👌 #فوق_العاده
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
Kabotare haram.mp3
14.46M
#شهادت_امام_حسن_مجتبے (؏)
🎶ڪبوتڕ حڕم
⏯ #استودیویے
🎤 #حسین_طاهرے
👌 #فوق_العاده
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
99070309.mp3
3.24M
#شهادت_امام_حسن_مجتبے(؏)
🎶 قࢪبون ڪبوٺࢪاے حرمت امامحسن
⏯ #زمینه
🎤 #حسین_طاهری
👌 #فوق_العاده
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
13.mp3
3.19M
#شهادت_امام_حسن_مجتبے(؏)
🎶به نام ڪࢪم بہ نام حسن
⏯ #شور
🎤 #محمدحسین_حدادیان
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل تصویری جدید بسیار زیبا 😍😍🍇
شیر جنگاور........
کربلایی #محمود_عیدانیان 🎤💣
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
eydanian 99.07.15-07.mp3
4.13M
شور جدید بسیار زیبا 😍😍😍
شیر جنگاور..........
کربلایی #محمود_عیدانیان 🎤
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
10_گروه_صدابرداری_صوت_الحزین_ضیاء.mp3
3.77M
شور بسیار زیبا و مستانه 🍇🍇🍇
عالم همه در........
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
Untitled 14.mp3
4.5M
شور بسیار زیبا 😍😍😍
طلحه اگه گره........
کربلایی #محمد_رضا_ناصری 🎤💣
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمینه جدید بسیار سوزناک 😭😭😭
آقا کجایی........
کربلایی #رضا_شیخی 🎤💣
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@morteza_khademy .mp3
1.55M
شور جدید بسیار زیبا 🍇🍇🍇
تا نام حسن.........
کربلایی #مرتضی_خادمی 🎤💣
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
13990711-16.mp3
5.52M
شور جدید بسیار زیبا 🍇🍇😍
روی عقاب میرسد.......
کربلایی #امیر_مقدم 🎤💣
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
✨﷽✨
🏴چرا به امام حسن مجتبي (عليه السلام )، كريم اهل بيت گفته مي شود؟
✍امام حسن مجتبي عليه السلام نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه قلبي رئوف داشتند و با خرابه نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم درآمد همراه و همنشين مي شدند و دردِ دلِ آن ها را با جان و دل مي شنيدند و به آن ترتيب اثر مي دادند، و در اين حركت انسان دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. همچنين هيچ گاه هر ضعيف، ناتوان و درمانده، نااميد از درب خانه آن حضرت برنمي گشت، حتّي خود ايشان به سراغ فقرا مي رفتند و آن ها را به منزل دعوت مي كردند و به آن ها غذا و لباس مي دادند.
💥امام حسن ـ عليه السّلام ـ تمام توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه به كار مي گرفت و اموال فراواني در راه خدا مي بخشيد، مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگاني پر افتخار ايشان، بخشش هاي بي سابقه و انفاق هاي بسيار بزرگ و بي نظيري ثبت كردهاند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايي خود را در راه خدا خرج كردند و سه بار نيز ثروت خود را به دو نيم كردند و نصف آن را براي خود و نصف ديگر را در راه خدا به فقرا بخشيدند؛ از اين رو ايشان را كريم اهل بيت عليهم السلام مي نامند
#خادمالحسن 🍃
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
هرڪهراازسوےشاهۍمیرسداحسانوفیض✨
مانمڪپروردهخانحســنهستیموبس😊💚
#اےجانمنحســن🌱
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بریـم بـرای پــارت شانزدهم😌👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بریـم بـرای پــارت هفدهم😎👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•|پارت هفدهم|•°
پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم.
به آرام که رو ی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش رو ی تنها صندلی و با
فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو تو ی سرمش خالی
می کرد نگاه کرد.
پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت : فکر کردم خوابیدی؟!
آرام لبخند بی جونی زد و گفت : میشه این سرم رو ز یادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصله ام سر رفت.
پرستار با همون لبخند جوابش رو داد : نه عزیزم نمیشه! اگه زیاد تر بشه تاثیری نداره! بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت دیگه برای چی این همه عجله داری؟
آرام نگاه عصبی و کالفه اش رو بهش دوخت و من زودتر از او و با لبخند بدجنسانه ای و با اشاره به آمپول گفتم : این رو عضلانی
تزریق می کرد ی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجور ی تاثیرش بیشتر باشه ها!
آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و در حالی به سمت در می رفت
گفت : نگران نباش بالخره تاثیر خودش رو می ذاره!
با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت : من نمی دونم
کی به پرسنل اینجا مدرک داده؟ آخه ما کجامون به.......
به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم : فکرش رو بکن ... من و.....
من و تو..... با هم ازدواج کنیم !
با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : حتی فکر کردن بهش هم ......
با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم : فکر کردن بهش چی؟!
_هه! خنده داره!
_آره! خنده داره!
نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حالی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به او و بودن در کنارش فکر کردم
باز هم کلتفه از فکرای بی سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : اینجور ی......
همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شد یم.
وقتی دیدم چیزی نمی گه به حرف اومدم و گفتم : چی می خواستی بگی؟!
_چیز خاصی نبود! شما حرفتون رو بزنین.
_می خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه ها دیر می گذره و حوصله مون سر میره که خودت به حرف اومد ی.
_مگه ما حرفی هم برا ی گفتن داریم؟!
_می بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی.
جوابی نداد و من با پوزخند ی گوشه ی لبم ادامه دادم : بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پر خوری کارت به بیمارستان بکشه!
_من نه شکموام و نه پر خور!
✨دختر بسیجی
°•| پارت هفدهم |•°
از حرص تو ی لحنش لبخند روی لبم پر رنگ تر شد و گفتم : هنوز هم نمی خوای بگی چی می خواستی بگی؟!
_شما نمی تونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟!
_چرا می تونستم!
_خب! پس..........
_دلم نخواست!
نگاهش رو ازم گرفت و بعد چند لحظه سکوت پرسید : می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟!
_بپرس!
_چرا خودتون من رو آوردین اینجا؟!
این سوالی بود که برای خودم هم مطرح و جوابش برای خودم هم مجهول بود و وقتی دیدم جوابی براش پیدا نمی کنم با بی خیالی گفتم : چون دلم برات سوخت!سوالی و متعجب نگاهم کرد و من با سرد ترین لحن ممکن ادامه دادم : تو حالت خیل ی بد بود و من با خودم گفتم ممکنه هر
لحظه از حال بری! ولی حاال می بینم که...... نه! بادمجون بم آفت نداره!
لبخند غمگینی زد و گفت : ممنون از تعریفتون!
جوابی ندادم و در عوض وقتی دیدم سرمش تموم شده از جام برخاستم و گفتم : من بی رون درمانگاه، تو ی ماشین منتظرتم.
با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و رو به پرستاری که حواسش بهم بود گفتم که سرم آرام تموم شده و به سمت در خروجی درمانگاه قدم برداشتم.
چیزی از نشستنم توی ماشین نگذشت که آرام از در درمانگاه خارج شد و از همون جلوی در با چشم به دنبال ماشین من گشت.
نگاهم رو از او که چادرش تو ی هوا تکون می خورد و باد اون رو به رقص در آورده بود گرفتم و ماشین رو روشن کردم و مقابلش
نگه داشتم که متوجه ام شد و رو ی صندلی عقب نشست.
برای اینکه بتونم صورتش رو ببینم آینه رو روش تنظیم کردم و با به حرکت در آوردن ماشین ازش پرسیدم : الان حالت بهتره؟!
_آره! خیلی بهترم.
دیگه چیز ی نپرسیدم و با پلی کردن آهنگ به رانندگیم ادامه دادم و او هم سرش رو روی پشتی مبل گذاشت و چشماش رو بست.
ماش ین رو جلو ی در خونه شون نگه داشتم که چشماش رو باز و با تعجب به در خونه نگاه کرد و گفت : چرا اومد ین ا ینجا؟!
به طرفش برگشتم و گفتم : پس کجا برم؟!
_مگه نباید می رفتیم شر کت؟
_برو خونه و استراحت کن!
کیفش رو از روی صندلی برداشت و با تلخند ی گفت : ممنون که دلتون به حالم سوخت!
معنی تلخند و نیش کالمش رو نمی فهمیدم و نمی دونستم چرا ناراحت شده ولی هرچه که بود این ناراحت شدنش رو و اینکه
انتظار داشته بود چیز دیگه ای ازم بشنوه رو دوست داشتم و در جوابش گفتم : خواهش! فقط اینکه دیگه هله هوله نخور چون
ممکن نیست که دوباره دلم به حالت بسوزه.
باز هم لبخند تلخی زد و با گفتن خداحافظ در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.
#شعرشراب💜🌿
همہخݪقگرفتارحسیناندولۍ☝️
اينحسیناستشدهبیسروسامانحســن🍃
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#تلنگرانہ💭
میزان عشقت ؛
به امام زمان عج
به میزان🔎علاقه ات
به تلاوتقرآن📖بستگی داره
#چون_مولاقرآن_ناطقه✨:)
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─