.
زبانحال حضرت فاطمه صغری (س)
چه شود اگر گذر، ای صبا! تو به سوی کرببلا کنی؟[1]
چو رسی به دشت بلا ز من، تو به اکبرم گلهها کنی
ز منِ شکستهدل، ای صبا! تو بگو به اکبر باوفا
چه شود که ای شه مهلقا! «نظری به جانب ما کنی؟»
سفرت کشیده به کربلا، به مدینه آیی اگر شها!
سه هزار درد مرا دوا، تو به تاب زلف دوتا کنی
تو به دلبران همه دلبری، تو به سروران همه سروری
تو ضیاء دیدۀ حیدری، تو ز نور، نار جدا کنی
تو فدای خالق اکبری، تو شبیه روی پیمبری
تو به جمله همچو غضنفری، تو ببندی و تو رها کنی
ز قد تو سرو، حکایتی؛ ز رخت بهشت، روایتی
چه شود گر ای شه نوسفر! تو ترحّمی به گدا کنی؟
به من ار کنی تو تکلّمی، به من ار کنی تو تبسّمی
به تکلّمی و تبسّمی، همه درد من تو دوا کنی
شده دل چو بلبل روی تو، به هوای سنبل موی تو
بپرد ز مهر به سوی تو، قفس ار به روش تو وا کنی
«فرخنده» را نه صناعتی، نه اطاعتی، نه ضراعتی
به تواش امید شفاعتی که از او به روز جزا کنی
تو دلیل جملۀ گمرهان، تو شفیع جملهی امّتان
چه به دوستان چه به دشمنان، تو بقا دهی، تو فنا کنی
#صغرا #صغری
.