#امام_حسین_علیه_السلام
#منزل_خولی
#محمد_باقر_رازی
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد
گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد
آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست
عیسی به چرخ یاکه چوموسی به طورشد
چون شب شدی،به خانهءخولی نزول کرد
این قصّهاش، حدیث سلیمان و مور شد
آن سر که جلوهاش به فلک نور میفشانْد
منزلگهش به مطبخ و قعر تنور شد
بهر نماز شب، زن خولی ز جای خواست
دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد
دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین
دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد
از خاک برگرفت سر و در بغل کشید
بوسیدوبس گریست که دل ناصبور شد
گفتا کدام ظالمت از تن، جدا نمود؟
این انتقام از تو به «یومُ النّشور» شد
گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من!
بودی غریب ودیدنت امشب، ضرور شد
پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی
از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی