.
#زمزمه #سالگرد
#شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی
#سبک_دامن_کشان_رفتی
داغ عروج تو ، نشد باور ما
سوخته برای تو ، دل رهبر ما
برو پیش ارباب ای گل پرپر
شدی اربا اربا چون علی اکبر علی اکبر
آه دلم سوخته برات ، می خونم حسین
واسه دستای جدات، می خونم حسین
*
واسه غمت داره ، چشامون می باره
قلب همه مردم ، برات سوگواره
به آغوش ارباب تو شدی مهمان
فراقت سنگینه آه برا ایران برا ایران
وای دم فاطمیه ست ، دلا پر غمه
سوختی توی شعله ها ، برا فاطمه
*
بغض غمت هر چند ، توی گریه هامه
غصه نخور راهِ ، تو داره ادامه
برامون شد روضه ، این تن خونبار
بلند شو حاج قاسم ، ای سپهسالار
آه دلم از غم تو ، شده زیر و رو
روضه این جمله شده ، کجایی عمو ....
آه دلم سوخته برات ، می خونم حسین....
(دامن کشان رفتی ، دلم زیرو رو شد
چشم حرامی با ، حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ، ای کس و کارم
منو تنها نگذار. ای علمدارم علمدارم
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش حمید فدای سرت)
#سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی
#hero
https://eitaa.com/emame3vom/54583
.
.
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
#فاطمیه
#قصیده
#حاج_قاسم
#hero
.