eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🪴 کسي دورتر از ضريح، در سمت بالاسر، در ميان جمعيت انبوه زائران ايستاده و با صدايي که چندان بلند و واضح نيست با امام رضا عليه السّلام راز و نياز مي کند. اين چندمين قطره ي اشکي است که خانه ي چشمانش را ترک نموده، از روي گونه هايِ چروکيده اش، غلتان پايين مي آيد تا به زير چانه اش مي رسد و فرو مي افتد. صداي زمزمه هاي عاشقانه و عارفانه ي زائراني که از سراسر جهان، با سنين، رنگ ها، زبان ها و جنسيّت هاي مختلف، گردِ ضريح مقدّس آقا جمع شده اند فضا را پُرکرده و به روحانيّت آن افزوده است. کسي به کسي کاري ندارد و هر کس توي عالَمِ خودش است و حرفِ خودش را مي زند، امّا مخاطب همه يکي است، "امام رضا عليه السّلام". او هم بي آن که به فکر پاک کردن اشک هايش باشد، با صدايي که تنها خودشآن را مي شنود وآقايش، ميگويد: "اَقا جان! ديگر دارد دير مي شود. من که پير شده ام، همسرم هم ديگر جوان نيست! از برکت وجود شما، همه چيز دارم... خانه، زندگي، ثروت، همسر و چند دختر خوب! امّا... امّاآرزو دارم يک پسر هم داشته باشم، يک پسرِ خوب و مؤمن!آن وقت ديگر هيچ چيز در زندگي، کم وکسر ندارم. فاميل هم ديگر نمي توانند سرکوفتم بزنند و پسرداريشان را به رخَم بِکِشَند و بگويند؛ بچّه دُخترکه بچه خودِ آدم نيست، بچّه ي مردم است، اين بچّه ي پسر است که بچّه ي خود آدم حساب مي شود... 🪴🪴🪴🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🌿 🪴 نسل هر کسي از طرف پسرش ادامه پيدا مي کند...، و از اين حرف ها. مي داني که من از ترس زخم زبان هاي مردم، بخصوص فاميل همسرم، يواشکي تهران را ترک کرده و به بهانه ي يک سفرِکاري و تجاري به مشهد آمده ام تا همين را از شما بخواهم، حتّي همسرم هم خبر ندارد که من به اينجا آمده ام. خواهش مي کنم نگذار از اينجا دست خالي برگردم. تو پيشِ خدا آبرو و اعتبار داري، خدا حرف تو را زمين نمي زند، لطف کن و از خدا بخواه تا اين حاجتِ مرا برآورده سا زد...». تازه از راه رسيده و هنوز احوالپرسي اش به آخر نرسيده که صدايِ کوبه ي درِ حياط به گوش مي رسد: - تَقْ تَقْ تَقْ... احوالپرسي را ناتمام گذاشته و به سمت دربِ حياط حرکت مي کند. از کنار حوضي که آب زلالي دارد و چند ماهي قرمز و طلايي درآن عاشقانه يکديگر را تعقيب مي کنند عبور مي کند و پيش از آن که از دو پلّه آجري بالا برود با صداي بلند مي پرسد: - کيست؟ و صداي ضعيفي را مي شنود که جواب مي دهد: - منم، شيخ. گر چه صدا آشنا است ولي هر چه فکر مي کند يادش نمي آيد که اين شيخ کيست! 🪴🪴🪴🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🌿 🪴 در را که باز مي کند يکباره گل ازگُلَش شکفته مي شود و در حالي که براي معانقه آغوش مي گشايد مي گويد: - بَه بَه! سرور عزيزم جناب آقاي شيخ رجبعلي خيّاط چه عجب از اين طرف ها؟! هر مطلبي که بود، خبر مي داديد بنده خدمت مي رسيدم، شما چرا زحمت کشيديد و بنده را شرمنده فرموديد؟! بعد سرش را داخل حياط مي کند و با صداي بلند مي گويد: - يا اللّه يا اللّه،آقا شيخ رجبعلي خياط تشريف آورده اند، چايي را حاضرکنيد... امّا شيخ مي گويد: - زحمت نکشيد، مزاحم نمي شوم، کار دارم و بايد خيلي زود رفع زحمت کنم. خدمت رسيدم تا زيارت قبول بگويم و... تا اين را مي شنود، جا مي خورد و در حالي که چشمانش گرد شده اند مي پرسد: - کدام زيارت آقا؟! مگر شما به زيارت آقا امام رضا عليه السّلام مشرف نشده بوديد؟ و او در حالي که نگاهي محتاطانه به اطراف و داخل حياط مي اندازد، تنِ صدايش را پايين مي آورد و مي گويد: - چرا، ولي هيچکس از اين مطلب خبر نداشت، حتي همسر و دخترانم! حالا نمي دانم شما چگونه باخبر شده ايد و... و شيخ حرف هاي او را قطع مي کند و با لحني ملايم و مطمئن مي گويد: - تو از طريق امام رضا عليه السّلام از خدا پسري خواسته بودي. حضرت فرمودند؛ «خداوند متعال به او پسري عطا خواهد فرمود، بگوييد اسمش را رضا بگذارد.» 🪴🪴🪴🪴 🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🌿 🪴 با شنيدن اين کلمات، زانوانش سست مي شوند و همانجا روي زمين مي نشيند، دست هايش را به سوي آسمان بلند مي کند و در حالي که اشکِ گرمي بر چشمانش حلقه مي زند رو به آسمان کرده و عرضه مي دارد:«خدايا متشکّرم.» بعد هم به سمت مشهد مي چرخد و مي گويد: «آقا جان! خيلي آقايي، ممنونتم.» وقتي رو برمي گرداند مي بيند شيخ دور شده است و صداي همسرش را از دور مي شنود که با صداي بلند مي پُرسد: - چه شده است؟ نکند اتّفاق بدي افتاده باشد؟... 🪴🪴🪴🪴 🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊