eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی‌بن‌موسی‌الرضا عليه‌السلام فرمودند: 👈 بكوشيد كه زمانتان را به چهار بخش تقسيم كنيد: ✅️زمانى براى مناجات با خدا ✅️زمانى براى تأمين معاش ✅️زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى كه عيب‌هايتان را به شما مى‌شناسانند و در دل شما را دوست دارند؛ ✅️و ساعتى براى كسب لذّت‌هاى حلال و با بخش چهارم توانايى و نیروی انجام وظایف سه بخش دیگر را تامین كنید. متن حدیث: إجتَهِدوا أن يَكونَ زَمانُكُم أربَعَ ساعاتٍ: ساعَةً مِنهُ لِمُناجاةِ اللّه ِ و ساعَةً لِأمر المَعاشِ و ساعةً لِمُعاشَرَةِ الإخوانِ و الثِّقاتِ و الَّذينَ يُعَرِّفُونَ عُيُوبَكُم و يَخلِصونَ لَكُم فِي الباطِنِ و ساعَةً تَخلُونَ فِيها لِلَذّاتِكُم و بِهذِهِ السّاعَةِ تَقدِروُن عَلَى الثَّلاثِ ساعاتٍ. « فقه‌الرّضا عليه‌السلام، صفحه 337» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1) عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد.  🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
شفاعت امام در حق زوارش همچنین حدیث دیگری از امام رضا (ع) نقل شده است: «هر کس مرا که از منزل و کاشانه به دور افتادم زیارت کند؛ در روز قیامت در سه جایگاه به سراغش می‌روم تا او را از ترس و سختی آن مکان‌ها خلاص کنم؛ هنگام دادن نامه اعمال به دست راست و چپ و در عبور از صراط و نزد حسابرسی و میزان.»به همین منظور، از آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی (ره) نقل شده است: « بعد از مرگ آیت الله حائری شبی او را در خواب دیدم کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟...ادامه مطلب ...👇👇👇👇👇👇👇 https://sirerazavi.blogfa.com/post/454 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
شفای بیمار اعصاب وروان اهل تسنن زمانی که از آینه به همسرم نگاه کردم که در صندلی عقب خودرو او را به زنجیر کشیده بودم، از شدت تعجب چشمانم گرد شد. او آرام و بی صدا اشک می ریخت. باورم نمی شد، بی درنگ پدال ترمز را فشردم و…روزنامه خراسان نوشت، این ها بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان ارشد نیروی انتظامی است که از زبان یکی از افسران پلیس روایت می شود.چند سال بود که در یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان خدمت می کردم و از شغلم بسیار راضی بودم اما روزی حادثه وحشتناکی رخ داد که زندگی ام را متحول ساخت ...ادامه مطلب ....👇👇👇👇👇👇https://sirerazavi.blogfa.com/post/455 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
شفای بیمار مبتلا به سرطان خون ،فلج پا و سکته تاریخ شفا: ۱۳۶۹ پسری از اهالی بندرعباس بود که همزمان دچار چندین بیماری سخت بود سرطان خون داشت یکی از کلیه هایش را از دست داده بود یکی از پاهایش فلج شده بود و چند تا سکته هم کرده بود که کافی بود فقط یکی از همین مرض ها او را از پای درآورد .پزشکان هم به او گفته بودند تو می میری تهران و شیراز و هر جایی برای معالجه رفته بود اما نتیجه ایی نگرفته بود تا اینکه در شهر خودش بندرعباس متوسل به امام هشتم می شود....ادمه مطلب ....👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://sirerazavi.blogfa.com/post/456 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
سخن گفتن با گنجشک گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام، جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد. امام رو کردند به من: "عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش." چوب را برداشتم و دویدم. جوجه های گنجشک مانده بودند توی لانه و مار داشت حمله می کرد بهشان. مار را کشتم و برگشتم با خودم می گفتم امام و حجت خدا باید هم با زبان همه ی موجودات آشنا باشد.   🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
شفای بیمار نابینا و فلج و دچار صرع صفوه الله رحمتی در سال ۱۳۱۹ در روستای محمودی از شهرستان قوچان، در یک خانواده کشاورز به دنیا آمد.در شش ماهگی پدرش را از دست داد و حدود سن ۹ سالگی مبتلا به بیماری حصبه شد، و در نهایت منجر به نابینایی چشم ها و فلج پاها گردید. حدود چهار سال این بیماری ادامه پیدا کرد.علاوه بر آن به بیماری صرع نیز مبتلا گردید و حملات صرع گاه به گاه، او را درگیر میکرد و دنیای تاریک او را تاریک تر می ساخت. مادرش در این چهار سال علاوه بر پرستاری و مراقبت های لازم، برای پیگیری معالجه و درمان بیماری‌های فرزند نزد اطبا رفت، اما به هیچ نتیجه‌ای نرسید.بالاخره در زمستان سال ۱۳۳۲ فرزندش را با مشکلات فراوان به مشهد می آورد و برای ویزیت پیش پزشکی به نام فتح یوسف (روسی) که در خیابان امام رضا (خیابان تهران سابق) مطب داشت، می رود.پس از معاینات پزشکی و اظهارات دکتر، مادر در می یابد که امیدی به بهبودی پسرش نیست...ادامه مطلب 👇👇👇👇 https://sirerazavi.blogfa.com/post/457 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
زائر پاکستانی روزی خانمی را دیدیم که هاج و واج مانده بود.به جای اینکه لباسها را به تن کند آنها را زیر و رو می کرد و با تعجب نگاهشان می کرد.ناگهان اشک از گوشه چشمش جاری شد.خدام فکر کردند از اینکه گفته اند لباس هایش مناسب اینجا نیستند ناراحت شده است.بنابراین یکی از خانم ها را جلو فرستادند تا علت گریه زن را سوال کند.او گفت: خوشا به حالتان چه امام رئوفی دارید کاش پیش از اینها ایشان را می شناختم....ادامه مطلب ...👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://sirerazavi.blogfa.com/post/459 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
سلام زهرا هستم از کرمان سال نود ازدواج کردم به علت بیماری که داشتم بچه دار نمی‌شدم دکتر هر کجا گفتند خوبه رفتیم نشد روشهای کمک باروری هم امتحان کردیم بازم نشد تا این که بهمن سال 96بدون هیچ برنامه قبلی وحتما به دعوت آقا راهی مشهد شدم در راه با امام رضا تو دلم حرف میزدم ودرد دل میکردم گفتم اگه خودت منا دعوت کردی بیام اگه قرار معجزه بشه بهم یه نشونه بده منا دعوت غذا متبرک خودت بکن که نرسیده به وردی مشهد خادمان آقا تشریف آوردن و ژتون غذا بهمون دادن انگار تمام دنیا را بهم داده بودن دو روزی از سفرمون گذشته بود گفتم آقا میشه اگه قرار منا شفا بدهی یه نشونه دیگه بهم بدی بدونم صداما می‌شنوی میشه دوباره دعوام کنی از غذا متبرکت بهم بدی و دوباره مهمون آقا شدیم باورم نمیشد در دلم غوغایی بود و اطمینان از این که قطعا آقا بهم شفا میده سفر ما رو به پایان بود و من که غرق در محبت آقا بودم یه ساعت مونده بود که دیگه بریم داخل حرم گفتم آقا شرمندتم میشه یه نشون دیگه بهم بدی این دفعه هر چی بود فقط بفهمم از طرف شماست دیگه خیالم راحت راحت میشه لحظه خواندن دعای وداع رسید که یه خانم با بچش آمد گفت خانما من بچم سرطان داشت دکترا جوابش کردن خواب امام رضا دیدم گفت بچت شفا دادم یه بسته رطب بگیر ببر زیارت بده چبگو از این رطب سه نفر شفا میگیرن ومن از اون رطب خوردم و فهمیدم از طرف آقاست و قربون امام هشتم بشم بعد هشت ماه شفا گرفتم والان به لطف آقا یه آقا پسر داریم به نام رضا 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
نشانه موى پیامبر(صلی الله علیه واله) مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(علیه السلام) رسید. جعبه‌اى نقره‌اى رنگ به امام داد و گفت: «آقا! هدیه‌اى برایتان آورده‌ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است».  بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) است. که از اجدادم به من رسیده است». حضرت رضا(علیه السلام) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهاى پیامبر است». مرد با تعجب و کمى دلخورى به امام نگاه کرد و چیزى نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موى پیامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
  دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده : محدث نوري رضوان الله عليه نقل مي‌كند : يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم . ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من مي‌آيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .» آن خادم مي‌گويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عده‌اي از خدام حرم به خانه‌ي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمي‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آماده‌ي مرگ نموديم . از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرش‌هايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود : « برخيز ! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالاي مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» 🌸🌸🌸🌸             اي نفست چاره‌ي درماندگان               جزتوكسي نيست كس بي‌كسان       چاره‌ي ما ساز كه بيچاره‌ايم                گر توبراني، به كه روي آوريم      يار شواي مونس غمخوارگان               چاره‌ كن اي چاره‌ي بيچارگان    قافله شد، بي كس ما ببين                اي كس ما بي‌كسي ما ببين          پيش تو با ناله وآه آمده‌ايم                    معتغذر از جرم و گناه آمده‌ايم   🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
شفای بیمار با آب سیاه چشم مرحوم شيخ موسي نجل شيخ علي نجفي نقل فرمود:به زيارت حضرت ثامن الائمه (عليه السلام) مشرف شدم دچار بيماري سختي شدم و در اثر آن ناخوشي هر دو چشمم آب سياه آورد بقسمي كه جائي را نمي ديدم.مبلغي هم پول داشتم صاحب خانه بعنوان قرض از من گرفت ومركبي هم داشتم كه صاحب خانه از من خريده بود نه پولي را كه طلب داشتم مي داد نه وجه مركب را و چند كتاب هم داشتم مفقود شد و از اين جهات بسيار دل تنگ بودم....ادامه مطلب ...👇👇👇👇👇👇https://sirerazavi.blogfa.com/post/460 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 نامه ایی که سادگی، صمیمیت و مهربانی را روایت می کنند. این همه کبوتر مال کیه؟ محمد حسام حیدرپور از بابل در گروه سنی ۷تا۱۰سال در دلنوشته ای به امام رضا(ع) می نویسد: امام رضا(ع) پارسال وقتی که همراه بابابزرگماز شالیزار می آمدم، یک کبوتر شاهی پیدا کردم. شب توی تلویزیون گنبد طلایی تو را نشان می دادند. توی حیاطت پر از کبوتر بود. از مادرم سوال کردم: این همه کبوتر مال کیه؟ مادرم گفت: مال امام رضا(ع). مردم برای کبوترهای امام رضا(ع) گندم می ریختند، به خاطر نذری که کرده بودند. من هم آن شب نذر کردم که کبوترم را برای تو بیاورم تا همیشه کنار تو باشد تا من هم بتوانم به مشهد به زیارت تو بیایم. الان یک سال گذشت و در یک شب سرد کبوترم را گربه خورد. خیلی ناراحت شدم. فکر کردم؛ دیگر نمی توانم پیش تو بیایم؛ ولی مادرم گفت: ان شاءا...یه کبوتر دیگه می خریم تا تو نذری را که کرده بودی انجام بدی. امام رضا من الان روزشماری می کنم که کی می آیم پیش تو..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
شفای فرزند یک سنی متعصب مرد سنی بلوچی تعریف می کند که او از سنی های متعصب و دو آتیشه بود که چند سال محافظ مولوی عبدالحمید بود و به مسجد که می رفت احادیث مختلف سنی را به زبان بلوچی برای مردم تعریف می کرد و آنها هم استقبال می کردند.آن زمان مقارن با فعالیت گروهک تروریستی ریگی در سیستان و کرمان بود.او ۱۲ نفر را از شهر های رمشک و کوتیج که جز بلوچستان بودند انتخاب کرده بود که این فرد بلوچی هم عضو این ۱۲نفر بود بادیدن فیلم سربریدن ریگی او کیف می کرد در واقع آنها را شست‌وشوی مغزی کرده بودند که هر کسی شیعیان را بکشد جهاد کرده چون آنها کافر هستند....ادامه مطلب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://sirerazavi.blogfa.com/post/462 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊ارسالی‌یکی‌ا‌زاعضای‌محترم‌کانال
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 من همیشه در حرم پرواز می کنم آلاء فتاحی از ماهشهر خوزستان از زبان یک کبوتر نوک طلایی و در گروه سنی ۷تا۱۰سال به امام رضا(ع) نامه می نویسد. در نامه او آمده است: امام عزیزم سلام. من یک کبوتر هستم که در حرم امام رضا زندگی می کنم. من همیشه در حرم پرواز می کنم و تا به حال انسان های خوب زیادی را دیده ام و انسان های بد را هم کم دیده ام. منظورم از انسان های خوب کسانی هستند که به دعا و راز و نیایش و نذر و نیاز با خدای خود می پردازند و به ما کبوترها هم دانه گندم و خوراکی های دیگر می دهند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
میهمان دوستى امام(علیه السلام) راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع) مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید». امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!» ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بى‌پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده‌اى میهمان دوست هستیم». در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعله‌اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده‌ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمى‌انداختم». امام در حالى که با تکه پارچه‌اى، روغن را از دستش پاک مى‌کرد، فرمودند: ما خانواده‌اى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».   🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 دلم برایت خیلی تنگ شده! آرین محسنی از زیراب نیز در قالب درد دلی ساده و صمیمی مشکلات روزانه خود را با امام رضا(ع) بیان کرده است. در نامه این نوجوان روشن دل آمده است: من آرین هستم از شهر زیراب. ما بچه های نابینا نمی توانیم حرم زیبایت را ببینیم و از دور نمی توانیم گنبد طلایی و پرنورت را ببینیم. امام رضا(ع) دلم برایت خیلی تنگ شده. امیدوارم به زودی بتوانم بیایم و گنبد طلایت را حس کنم و با تو درد دل کنم. من تلاش می کنم تا درس بخوانم ولی نداشتن امکانات لازم و کمبود کتاب های مخصوص نابینایان و توجه نکردن به من در این شهر کوچک باعث می شود، هر روز صبح با مادرم از زیراب به ساری بروم تا بتوانم درس بخوانم. حالا امام رضا از تو می پرسم، آیا درست است من که چشم بینا ندارم باید این همه مشکلات را تحمل کنم تا درس بخوانم؟ امام رضا از خدای خود بخواه که مسئولان آموزش و پرورش استثنایی بیشتر به ما توجه کنند و کسی به فکر ما بچه های آسمانی باشد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
شفاء مریض برص در بغداد نوشته اند وقتی که امام رضا (علیه السلام) وارد بغداد شدند به رجبعلی سرپرست حمام فرمودند: قصد دارم در گرمابه داخل شوم. سرپرست حمام دستور داد حمام را تمیز و قرق کنند، ناگاه مرد مبروص مرض پیسی به سرپرست حمام گفت این 50 درهم را بگیر و اجازه بده در زاویه ای از حمام مخفی شوم تا شاید بتوانم خدمت حضرت برسم و شفا درخواست کنم او قبول نمود و چون آن سرور در حمام داخل شد فورا بیمار خود را به حضرت رسانید و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من توجهی فرما.» حضرت ظرفی از آب حمام را پر نمودند و سوره حمد بر او قرائت کردند و بر سر آن مرد ریختند، فورا آن مرد مریض شفا یافت، وقتی خویشان او جریان شفا دادن حضرت را شنیدن پانصد نفر از آنها و دوستانشان شیعه شدند.   با تو پیوستم و از غیر تو دل ببریدم آشنای تو ندارد سر بیگانه و خویش به عنایت نظری کن که من دل شده را نرود بی مدد لطف تو کاری از پیش آخر پادشه حسن و ملاحت چه شود گر لعب لعل تو ریزد نمکی بر دل ریش 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
کرامات امام رضا    شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
  ,کرامات امام رضا از زبان بزرگان (ع)   پاسخ امام هشتم عليه السلام به نامه‌ي يكي از زائران آقا ميرزا حسن لسان الأطباء از اهالي اشرف مازندران نقل كرد در زماني كه حاجي ملا محمد اشرفي از مشاهير علما در زادگاه خود اشرف ( بهشهر ) زندگي مي‌كرد، من يك بار عازم زيارت حضرت رضا، عليه السلام شدم . براي خداحافظي و امر وصيت نامه‌ي خود خدمت ايشان رفتم و چون دانست كه به زيارت ثامن الائمه عليه السلام مي روم، پاكتي به من داد و فرمود : « در اولين روزي كه به حرم مشرف شدي، اين نامه را تقديم امام رضا عليه السلام كن و در مراجعت جوابش را گرفته، برايم بياور.» با خود گفتم : يعني چه ؟ مگر امام رضا عليه السلام زنده است كه نامه را به او بدهم؟! چگونه جوابش را بگيرم؟! اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد كه اين مطلب را به ايشان بگويم و اعتراض نمايم . هنگامي كه به مشهد مقدس رسيدم، در اولين روز زيارت، براي اداي تكليف نامه را به داخل ضريح انداختم . بعد از چند ماه موقع مراجعت براي زيارت وداع به حرم مشرف شدم و اصلاً سخن حاجي را كه گفته بود جواب نامه‌ام را بگير و بياور، فراموش كرده بودم . بعد از نماز مغرب و عشا درحال زيارت بودم كه ناگاه صداي مأموري بلند شد كه زائران از حرم بيرون روند تا خدام به تنظيف حرم بپردازند . وقتي نماز زيارت را تمام كردم، متحير شدم كه اول شب چه وقت در بستن است ؟ ولي ديدم كسي جز من در حرم نيست ! برخاستم كه بيرون روم، ناگاه ديدم سيد بزرگواري در نهايت شكوه و جلال از طرف بالا سر با كمال وقار به سوي من مي آيد . همين كه به من رسيد، فرمود : حاجي ميرزا حسن ! وقتي به اشرف رسيدي پيغام مرا به حاجي اشرفي برسان و بگو : آيينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب در اين فكر بودم كه اين بزرگوار كه بود ؟ كه مرا به اسم خواند و پيغام داد يك مرتبه متوجه شدم اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخي نشسته و بعضي ايستاده به زيارت و عبادت مشغول هستند فهميدم كه اين حالت مكاشفه بوده است . وقتي به وطن مراجعت كردم، يكسره به خانه مرحوم حاجي اشرفي رفتم تا پيغام امام عليه السلام را به وي برسانم همين كه در را كوبيدم، صداي حاجي از پشت در بلند شد كه : « حاجي ميرزا حسن ! آمدي ؟ قبول باشد . آري : آيينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب بزن به خانه و پس ميهمان طلب سپس افزود:« افسوس ! كه عمري گذرانديم و چنان كه بايد و شايد صفاي باطن پيدا نكرده‌ايم !» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 خوبی‌ها را در جیب‌هایم بریز کیانا مربی هروی از رامسر هم در دل نوشته ای عاشقانه به امام رضا(ع) می گوید: من خیلی خیلی خوشحالم که می‌توانم از ستاره‌ها بالاتر بنشینم و با تو حرف بزنم. خوشحالم که می‌توانم شانه‌به‌شانه روی کلمات راه بروم و مهتاب را لمس کنم و بهترین شعرهایم را با صدای بلند برایت بخوانم. پرنده‌های دوره‌گرد را تو به مقصد می‌رسانی و به آن‌ها پناه می‌دهی و با روی باز از ما و مردم پذیرایی می‌کنی. باران گریه‌های چه کسی است، گل سرخ عطر که را دارد و خورشید برق نگاه کیست؟ ای امام هشتم من، مرا در پیراهن کودکی‌ام ببین و کنار آیینه‌ها بنشان و دست‌هایم را از عطر دعا پر کن. همة خوبی‌ها را در جیب‌هایم بریز و سنگ‌های سرسخت را از سر راهم بردار و یکی از درهای سبز بهشت را به رویم باز کن. ای آن‌که ابرهای کبود به یاد تو در آسمان راه می‌روند و ای آن‌که زیباتر از تو کسی نیست. به دردِ و دل‌هایی برس که آن‌ها را فریادرس نیست. از عشق تو پلی می‌سازم که مرا به تو برساند، از نام تو خانه‌ای بنا می‌کنم که پای هیچ طوفانی به آن نرسد و از نگاه تو صبحی دیگر می‌آفرینم که خورشیدی هرگز غروب نکند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
ورود حضرت به قم وقتی که حضرت رضا (علیه السلام) به فرمان مأمون ناگزیر شدند که از مدینه به سوی خراسان حرکت کنند آن حضرت از راه بصره به بغداد آمد و از آنجا به سوی قم روانه شد، اهالی قم با استقبال عظیمی آن حضرت را وارد قم نمودند، بسیاری آن حضرت را به مهمانی به منزل خود دعوت کردند، تا اینکه حضرت فرمود: «شتر من هرجا توقف کرد همانجا می روم»  شتر در خانه مرد صالحی توقف کرد، که شب در خواب دیده بود امام (علیه السلام) مهمان او شده است. امام هشتم (علیه السلام) پیاده شدند و مهمان آن مرد گردیده و اکنون آن خانه به صورت مدرسه علمیه بنام مدرسه رضویه در خیابان آذر قم معروف است. این موضوع که خلاصه آن بیان شد بیانگر موقعیت خاص مذهبی قم در اواخر قرن دوم هجرت است که امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام) در مسیر خود به خراسان از آن دیدن کرده است و این ماجرا در سال 200 هجری واقع شد یعنی یکسال قبل از ورود حضرت معصومه (علیه السلام) به قم زیرا حضرت معصومه (علیه السلام) در سال 201 ه ق وارد قم شدند.   گر چه در اوج فلک با اقتدار است آفتاب پیش دربار تو عبدی خاکسار است آفتاب ای امام هشتمین ای ابوالحسن شمس الشموس ای که فرمان تو را فرمانگذار است آفتاب 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
داستان معروف ضامن آهو صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت متنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف‌فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صید و حق خود می‌داند، در مطالبه آهو پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذیرد ومی گوید:  «من همین آهو که حق خودم است را می‌خواهم و آن وقت آهو به زبان می‌آید و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… » حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت با آهوبچگان باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌دهند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه خود می‌دود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 مادرم سر نماز نام شما را صدا می‌زد یاسمن نقی پور از نوشهر در روایتی عاشقانه از جانبازی پدرش با امام رضا (ع) می گوید: مولای من، وقتی برای اولین بار به پابوست آمدم، پدرم دستان کوچکم را به ضریح تو نزدیک کرد تا بتوانم شما را زیارت کنم. به صورت پدرم نگاه می‌کردم که چطور گریه می‌کرد. امام رضا (ع) جون از آن به بعد هروقت که نام شما را می‌شنیدم یا تصویری از حرم مطهر شما را می‌دیدم من هم دلم می‌خواست گریه کنم. یادم می‌آید هر وقت که پدرم برای عمل جراحی به بیمارستان می‌رفت مادرم سر نماز نام شما را صدا می‌زد و گریه می‌کرد. راستی آقاجان یادم رفت برایت بنویسم که پدر من یک جانباز است. بعضی‌ وقت‌ها از اینکه پدرم یک چشم نداشت و همیشه مریض بود و بیشتر وقت‌ها در بیمارستان بستری بود، ناراحت می‌شدم؛ ولی وقتی مادرم از شجاعت رزمندگان اسلام در مقابل دشمنان تعریف کرد و گفت پدرم در راه خدا سلامتی‌اش را داد و به من گفت که می‌توانم برای پدرم دعا کنم و گفت که شما مریض‌ها را شفا می‌دهید، خیلی خوشحال شدم و فهمیدم که من هم می‌توانم شفای پدرم را از شما بخواهم. مولا جان سه بار با پدرم به پابوست آمدم. در دلم از شما شفای پدرم را خواستم. هر وقت که به گلدسته‌های طلایی‌تان نگاه می‌کردم، هر وقت که به کبوترهای حرمتان نگاه می‌کردم، دلم آرام می‌شد. امام رضا (ع) جان از وقتی که فهمیدم می‌توانم شفای پدرم را از شما بخواهم دیگر از جانبازبودن او ناراحت نیستم و هر وقت که به بیمارستان می‌رود برای او و برای همه مریض‌ها دعا می‌کنم. راستی یادم رفت به شما بگویم آرزو دارم در آینده دکتر شوم تا چشم پدرم و چشم جانبازهای دیگر را خوب کنم؛ چون همیشه دوست داشتم پدرم در درس‌هایم به من کمک کند ولی چون مریض بود نمی‌توانست. کاش در مشهد زندگی می‌کردیم تا می‌توانستم با پدرم زود به زود به دیدنتان بیایم و از نزدیک با شما درد دل می‌کنم و هر وقت که می‌شد برای همه مریض‌ها و پدرم دعا می‌کردم. مهربانی شما بر نمی‌آید جواب مرا ندهی! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
نامه ای کودکانه به امام رضا علیه السلام 💚💚💚 حدیث جعفری از ساری هم محبت به پدر را در قالب دل نوشته ای پر احساس با امامش در میان می گذارد. در نامه حدیث امده : من یک دختر ۸ ساله هستم، سن زیادی ندارم؛ امّا رنج و غُصّه‌های زیادی کشیدم. وقتی چشم باز کردم دور و بَرَم پر از درد بود و آه و ناله. درد و رنجی که ناشی از ناله‌های شبانه‌روزی پدرم بود و مادرم مثل یک پروانه دور او می‌گشت و به او درس صبر و بردباری می‌داد تا کمتر درد بکشد. همیشه برایم سئوال بود که چرا او مثل همة پدرهای دیگر از ته دل نمی‌خندد و به سختی راه می‌رود؟ تا اینکه بزرگ و بزرگ‌تر شدم. مادرم به من فهماند که پدرم یک بیماری لاعلاج دارد که تمام سیستم عصبی‌ بدنش را از کار انداخته، طوری‌که دکترا جوابش کردند. یا علی بن موسی الرّضا، از راه دور با هزاران امید این نامه را می‌نویسم، می‌دانم که دکتر اصلی در خراسان است که دست رد بر سینه‌ام نمی‌زند. یا ضامن آهو، من خجالت می‌کشم که هم‌کلاسی‌هایم از متن نامه باخبر شوند؛ امّا بیشتر از آن خجالت می‌کشم که بچّه‌های هم سن و سال من بدانند که دستان گدایی‌ام را پیش اما رضا (ع) دراز کردم امّا آقا جواب نامه‌ام را بی‌پاسخ گذاشت از بزرگی و مهربانی شما بر نمی‌آید جواب مرا ندهی آقاجان از طریق این نامه شفای همة بیماران اسلام به‌خصوص پدر عزیزم را از تو می‌خواهم، قلب کوچکم را نشکن، تا سال آینده همین ایّام فاطمیه بتواند با پاهای خودش به پابوست بیاید. هیچ دکتری را بهتر از شما نمی‌شناسم. تو خیلی بزرگی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊