به دلیل استقبال شما نازنینا
چالش تا ۱۳ فروردین ماه تمدید شد🤩
پس بدو جا نمونی رفیق😉❤️
دعای روز اول ماه مبارک رمضان💚
التماس دعا🙏🏻
@emame_mehrabaniha
🌷تحدیر( تندخوانی) قرآن کریم🌷
دانلود جزء ۱
ahlevela.ir/tahdir/Joze01.mp3
دانلود جزء ۲
ahlevela.ir/tahdir/Joze02.mp3
دانلود جزء ۳
ahlevela.ir/tahdir/Joze03.mp3
دانلود جزء ۴
ahlevela.ir/tahdir/Joze04.mp3
دانلود جزء ۵
ahlevela.ir/tahdir/Joze05.mp3
دانلود جزء ۶
ahlevela.ir/tahdir/Joze06.mp3
دانلود جزء ۷
ahlevela.ir/tahdir/Joze07.mp3
دانلود جزء ۸
ahlevela.ir/tahdir/Joze08.mp3
دانلود جزء ۹
ahlevela.ir/tahdir/Joze09.mp3
دانلود جزء ۱۰
ahlevela.ir/tahdir/Joze10.mp3
دانلود جزء ۱۱
ahlevela.ir/tahdir/Joze11.mp3
دانلود جزء ۱۲
ahlevela.ir/tahdir/Joze12.mp3
دانلود جزء ۱۳
ahlevela.ir/tahdir/Joze13.mp3
دانلود جزء ۱۴
ahlevela.ir/tahdir/Joze14.mp3
دانلود جزء ۱۵
ahlevela.ir/tahdir/Joze15.mp3
دانلود جزء ۱۶
ahlevela.ir/tahdir/Joze16.mp3
دانلود جزء ۱۷
ahlevela.ir/tahdir/Joze17.mp3
دانلود جزء ۱۸
ahlevela.ir/tahdir/Joze18.mp3
دانلود جزء ۱۹
ahlevela.ir/tahdir/Joze19.mp3
دانلود جزء ۲۰
ahlevela.ir/tahdir/Joze20.mp3
دانلود جزء ۲۱
ahlevela.ir/tahdir/Joze21.mp3
دانلود جزء ۲۲
ahlevela.ir/tahdir/Joze22.mp3
دانلود جزء ۲۳
ahlevela.ir/tahdir/Joze23.mp3
دانلود جزء ۲۴
ahlevela.ir/tahdir/Joze24.mp3
دانلود جزء ۲۵
ahlevela.ir/tahdir/Joze25.mp3
دانلود جزء ۲۶
ahlevela.ir/tahdir/Joze26.mp3
دانلود جزء ۲۷
ahlevela.ir/tahdir/Joze27.mp3
دانلود جزء ۲۸
ahlevela.ir/tahdir/Joze28.mp3
دانلود جزء ۲۹
ahlevela.ir/tahdir/Joze29.mp3
دانلود جزء ۳۰
ahlevela.ir/tahdir/Joze30.mp3
🤲التماس دعا
🕊 گفت:
بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود،
کسانی که چیزی به آدمی میبخشند
یا توقع دارند یا امید ثواب؛
یا منت میگذارند یا تلافی میکنند!
تنها تویی که بیدریغ میبخشی
و هیچکس دست خالی از سر سفرهات بلند
نمیشود؛
باران که میبارد،
بر همه جا و همه چیز و همه کس میبارد...
خدایی که خالق باران است همینطور روزی
میدهد!
الهی،
مرا دست خالی بر نمیگردانی مثل همیشه؛
یا رزاق؛
دستم خالیست، سفرهام خالیست،
توشهام ناچیز...
خدایا مرا از روزی دنیا و آخرت نصیب کن
به اندازه کرمت...
يَاخَيْرَ الرَّازِقِينَ..
#انیاحبهرچهکهداردهوایتو...
...♡
@emame_mehrabaniha
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان💚
التماس دعا🙏🏻
@emame_mehrabaniha
#موسسه_بهشت_ثامن
مسابقه بزرگ قرآنی😍
https://eitaa.com/beheshtesamen
| #روزه گرفتن از نظر علم #پزشکی🌻|
🌼↫در شش روز نخست ماه مبارک رمضان:حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا میکند.
🌸↫از روز ۶ ماه مبارک رمضان تا ۱۰:
عفونتهای بدن دفع پیدا میکنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج میشود، معده شروع به پاکسازی میکند و مواد زائد را خارج میکند.
🌼↫از روز ۱۰ تا ۱۴ ماه مبارک رمضان:
پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام میگیرد.
🌸↫از روز ۱۴ تا ۲۱ ماه مبارک رمضان:
پاکسازی عروق و قلب انجام میگیرد.غلظت خون در این روزها پاکسازی و تخلیه میشود.
🌼↫از روز ۲۱ تا ۳۰ ماه مبارک رمضان:
تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون میرود.
🌸↫در پایان ماه مبارک رمضان:
با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم، به شرط تغذیه ای صحیح در ماه رمضان🌿!
| #ماه_رمضان🌙|
💞 قرآن برای همه
💚 مخاطب قرآن، همه بشریت است
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان💚
التماس دعا🙏🏻
@emame_mehrabaniha
هرزمان #جوانیدعای_سلامتی_مهدی(عج) رازمزمهکند
همزمان #امامزمان(عج) دستهایمبارکشانرابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآنجوان #دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادت کسانیکهحداقلروزی یکبار
#دعایفرج را زمزمه میکنند؛)♥️🌱!
"بخونیمباهم "
@emame_mehrabaniha
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
آرام دلم/ روایت خانم کرمی/از اعضای کانال بهشت ثامنالائمه
کارهایم مانده بود. سرم خیلی شلوغ بود.
هم باید کارهای خودم را انجام میدادم(با دوتا بچهی کوچک هم کارهای مادر همسرم را )،مادر همسرم خانم خوبی است اما بخاطر کهولت سن توانایی انجام کارها را ندارد. چند ساعت مانده بود به تحویل سال،با تمام سرعت کارهایم را انجام میدادم که یک دفعه تلفن همراهم به صدا در آمد. اصلا انتظار این تلفن را نداشتم. مهمان!
هم خوشحال بودم هم از ماندن این همه کار ناراحت.به سرعت رفتم بیرون و برای مهمانها خریدکردم.
ساعت ۱۰:۳۰ شب به خانه رسیدم. انتظار این صحنه را نداشتم.
بچهها خانه را مثل روز اول کرده بودند. مادرها بهتر این صحنه را درک میکنند.(دلم میخواست در این لحظه، زمان داشتم.)
مانده بودم و این همه کار. سرم داشت مثل آب جوش قل قل میکرد.دخترم با تمام توان گریه میکرد:(ماهی قرمزم مرد!)
دوست داشتم بلند فریاد بزنم اما وقتی نگاهم به عکس گنبد طلایی امامرضا خورد، دلم کمی آرام گرفت.
رفتم غذای مهمانها را تدارک ببینم.
دختر شش سالهام به پهنای صورت اشک میریخت:(اول سفره هفتسین را بچین) قبول نکردم اما صدای گریهاش داشت کلافهام میکرد.
رفتم سراغ سفره هفتسین،همه را خیلی سریع چیدم.دوباره هفتسینها را شمردم، درست بود؛ هفت تا.
اما احساس میکردم چیزی کم است! دوباره شمردم. تکمیل بود.حالا خودم مانده بودم،سرسفره هفتسین و بقیهی کارها برایم مهم نبود.دلم آرام نداشت.نگاهم به عکس گنبد طلایی افتاد.مثل آب روی آتش، دلم آرام گرفت.درست همین بود:(همان که نقش بسته در تمام زندگی ام) عکس حرم امام مهربانیها
🆔 @beheshtesamen
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
📒روایتی مادرانه از روزهای آخرسال/ به قلم اعضای موسسه بهشتثامنالائمه
مثل آخرین روزهای سال درگیر اتمام کارهای روزانه بودم. زن خانه بودن سخت است. همیشه باید حواست به همه چیز باشد. همیشه کاری برای انجام دادن داری. همیشه باید حالت خوب باشد و خودت را شادترین و قوی ترین زن جهان نگهداری، چون خانه همواره بر مدار حال تو میچرخد.
میدانستم که امسال ماه مبارک با عید نوروز همراه شده و فرصت کمی است برای مسافرت رفتن.
به همین خاطر شاید، حتی گوشههای تاریک ذهنم هم خیال مسافرت را در خود نمیپروراند.
مثل رسم هر ساله صندوقهای کوچک صدقهای که جمع آوری کرده بودیم را ریختیم کف قالی کوچک کنار اتاق خواب. تنها جایی بود که نور لامپ کوچکی سوسو میکرد و میتوانستی جایی را ببینی. همیشه موقع خواب بچهها اگر بنای انجام کاری داشتم که نیاز به نور بود همین جا مینشستم. داشتم روزم را با خودم مرور میکردم و ورقههای اسکناس و سکههایی که برای خانوادههای نیازمند جمع آوری کرده بودیم، میشمردم.
یاد مکالمهای مرا با خود برد. همان زمان که مشغول کارهای خانه بودم. صبح را می گویم. از حرم بود. یکی از اقوام نزدیکمان دو روزی بود که مشهد بودند. میگفت جایتان خالیست. حرم خلوت است. نزدیک روز آخر که میشویم شلوغ و شلوغتر میشود. میگفت این سومین سال میشود که لحظه سال تحویل حرم هستم. میگفت آن سالهایی که با آقا امام رضا آغاز شده همیشه سالی پر از خیرو برکت برایش بوده.
با حسرت و آهی از عمق وجودم گفتم:(آآآآآه! آرزو دارم یک سالی لحظه تحویل سال آنجا باشم.)
این را گفتم و میدانستم که آرزویی است و حداقل در این سال نشدنی است.
از صدای بهم خوردن چند سکه که دختر کوچکم را بیدار کرده بود از فکر وخیال بیرون پریدم و سریع به سراغش رفتم تا آرامش کنم.
برگشتم پی جمع و جور کردن صدقات. تمام که شد،گفتم بگذار گذری به گوشیم بندازم شاید خبری باشد. انگاری بود.
برایم فایلی ارسال کرده بودند. نگاهی کردم. (هواپیمایی ..... تاریخ ۲۹ اسفند ماه ... ساعت حرکت ۱۶ ....)
برق از چشمانم پرید. نمیدانستم چه کنم. پرسیدم.گفتند امروز هرچقدر در سایتها بالا وپایین چرخیدم خبری از بلیط یا هتل نبود. بعد از اتمام مکالمه شما یک تماسی گرفتم و همه چیز هماهنگ شد. واقعا در بهت و حیرت بودم. نگاهی به عکس گنبد امام مهربانم انداختم. اشک در چشمانم حلقه زد، از عمق وجودم جایی نامعلوم اشکها بی امان سرازیر میشد و من، خودم را در حرم میدیدم. هزاران بار شکر کردم. از شوق و هیجان تا صبح نتوانستم پلکهایم روی هم نگه دارم. هرچند خسته میشدم اما انگار تمام شادی عالم را به دلم سرازیر کرده باشند.
بیدار شدم و با سرعت نور وسائل جمعمیکردم و کارهای خانه را راست و ریست. مادرهمسرم آمدند منزلمان. تعارفی کردم که من ناهار میپزم در خدمت باشیم. گفتند:(باشه، هرچه پختید ماهم میخوریم.) دو نفر بودند. رفتم برنج بردارم به خودم نهیب زدم که های فلانی، تعارف دروغ هم دروغ هست. اگر گفتی قطعا باید میدانستی که ممکن است مهمان شوند. پس برای رضای خدا غذارا حاضر کن. مثل آقای مهربانی قلبت بزرگ باشد و دستت دریا. وقت تنگ بود و کار بسیار. دست تند کردم و کارها به موقع تمام شد. ناهار را خوردیم و حرکت کردیم.
به موقع بود همه چیز. سوار شده بودیم و در پوست خودمان نمیگنجیدیم. از سوالات فراوان دختر در مورد هواپیما و پرواز کلافه نشدم و شوق دیدار یار مرا آرامترین فرد جهان کرده بود.
هواپیما از زمین کنده شد و دل ما هم. حدود ۱۵ دقیقهای بود که در آسمان میچرخیدیم. کمی برایم عجیب بود. سوال کردم که :(چرا همش میچرخه این؟ مگه یه چرخ نمیزد میرفت تو خط اصلی پرواز؟؟ این چرا همش میچرخه؟؟") برای همه سوال شده بود.
کمی بعدتر صدای خلبان از بلندگوهای کوچیک خارج شد که:(مسافرین عزیز هواپیما دچار نقص فنی شده و من نمیتونم مسیریابی کنم. من با تمام شرمندگی اعلام میکنم که تمام تلاشم رو کردم اما امنیت پرواز از همه چیز مهمتره. به فرودگاه مهرآباد برمیگردیم. نگران نباشید فرود امنی رو خواهیم داشت)
#ادامه_دارد
🆔 @beheshtesamen
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
سر و صدا بالا گرفت. هرکس چیزی میگفت
من اما نه. قلبم آرام بود. نمیدانم چرا مطمئن بودم به دیدار یار.
گفتم حتی اگر نرسم میدانم این مهربان امامم نامم را در صف زائران ثبت کرده.
همه نشسته بودیم و دل بیقرار که چه میشود. معلوم نبود. شاید میماندیم، شاید برمیگشتیم، مانده بودیم که چه میشود.
نگران نبودم. نمیدانم چرا ته دلم قرص و محکم بود که میرسم به مقصد. بچهها کلافه شده بودند. مانده بودیم داخل هواپیما منتظر خبر که چه باید کرد. صدای گریه بچههای کوچک و بزرگ از گوشه و کنار به گوش میرسید.
حق داشتند بیچارهها، گیر افتاده بودند ما بین چند صندلی تنگ هم دیگر. جایی نداشتن حتی تکان بخورند.
بالاخره بعد گذشت ساعتی خبر رسید. (ما هواپیماهارو جابه جا کردیم. به ترتیب به همین شماره صندلی بنشینید که ان شالله مجددا پرواز خواهیم داشت.)
در صندلیهایمان جاگیر شده بودیم و منتظر بودیم از زمین جدا شویم. صدایی بلند شد (برمحمد و آل محمد صلوات) صدای صلوات جمع به صدای موتور هواپیما غالب شد و از زمین جدا شدیم. همینطور چندین صلوات از جمع گرفته شد.
به آسمان تاریک تاریک نگاه کردم. در دلم ردی آمد که اگر نرسیدیم.
دلم را آرام کردم، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
ناگهان صدایی آمد، حرم اونجاست.نگاهم پیاش چرخید. اولین بار بود گنبد را از این ارتفاع و از بالا می دیدم. الحمدلله. نوکری بیش نبوده و نیستم اما کرم سلطان خراسان زیاد است.
دست روی سینه گذاشتم اشکی گوشه گونهام لرزید، دلم تکانی خورد: ( السلام علیک یا علی بن موسی الرضا)
🆔 @beheshtesamen
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان💚
التماس دعا🙏🏻
@emame_mehrabaniha
🌊هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
✨سوره آل عمران آیه ۱۶۹✨
@kanoongoharshad
دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان💚
التماس دعا🙏🏻
@emame_mehrabaniha