✅ حكايت سعدى درباره حرص مال دنيا
سعدى (ره) حکایت می کند :
در شيراز 👴كسى ما را شام دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مى رود، صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم به خواست خدا انجام بدهم.
سعدى: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين بفروشم، ⬅️از بازار چين چينى بخرم بيايم شام،⬅️ شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، ⬅️شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مى خرند، ⬅️گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم.
سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مى خواهم مشغول عبادت شوم.
بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
آن شنيدستی که در اقصاى غور*
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دار را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
*غور يعنى بيابان
#اللَّهُمَّ_إِنيِّ_أَعُوذُ_بكَ_مِنْ_هَيَجَانِ_الْحِرْصِ
#دعای_هشتم_فراز_اول_۱
@nooresahifeh_sajadieh
❤🍃
#کانون_قرآن_و_عترت_خدمت_رضوی
@emameraouf