eitaa logo
منتظران ظهور
23.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
137 فایل
💠کپی مطالب حلال میباشد لطفاً از صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام فراموش نشود💠 اللهم عجل لولیک الفرج ✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶منتظران ظهور 💧 📣📣 میکنم حتما بخونید 👌👌این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شماداشته باشه 📝ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند پدرم بود....بازم نون تازه آورده بود نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم 🔅بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم... در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت... هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله،پدرم را خیلی دوست داشت...کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود... صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.... 🔅برای یک لحظه خشکم زد.... ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم... همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.... اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودند، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.... قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند....برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد...💧 🔅آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.... من اصلا خوشحال نشدم.... خونه نا مرتب بود، خسته بودم....تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.... شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ 🔅گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.... گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.... گفت: حالا مگه چی شده؟ 🔅گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم....پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم.... میخوای نونها رو برات ببرم؟ 🔅 تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم...پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.... وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.... مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.... خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت... پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ 🔅از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.... راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ 🔅 آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم... یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند....واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ 🔅حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد....حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 🔅 آخ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. 🔅همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.... پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه.... من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.... اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم».... یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...💧💧💧 ‌ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور 🔴این به احتمال بسیار زیاد ها رو به جان هم خواهد انداخت دیگر هیچ جای برای و و ها امن نخواهد بود 🔴و اما بریم سر بحث که جدیدا در اعلام شده 🔴در فروردین ماه امسال جمعی از فعالان به رئیس جمهور نامه نوشتن و از بزرگی خبر دادن 🔴 هم به ستاد با مفاسد دولت دستور داد تا با کمک سیستم و و مورد بررسی قرار گرفته و پس از اطمینان از و ، قبل از لو رفتن موضوع ، تمام و و همگی و به تحویل داده شدن 🔴این و در سالهای ٩٨ و ٩٩ خورده و تا امسال ادامه داشته یعنی این فساد در اتفاق افتاده و در این دولت و با اون مقابله شده 🔴در این پرونده اگر دقت کنید دولت هیچگونه با هیچکدام از نکرده و تماما به دستور تحویل داده شده است 🔴اینکه اعلام میشه ٣ میلیارد مفقود شده صحیح نیست چون معوض اینها الان یا شده یا در که با تمام اون ، به برگشت داده خواهد شد 🔴البته هایی هم صورت گرفته که قطعا باید داده بشه 🔴و اما اینکه در یک طرح کرد تا از ٢٨۵٠٠ تومانی به ٣۵٠٠٠ تومانی تغییر کند 🔴خیلی ها گرفتن که این کار در حالی که شک نکنید این کار باعث میشه رانتهایی که بابت گرفتن ارز ٢٨۵٠٠ تومنی ایجاد شده بود از بین بره اینجوری هر کس بخواد کالاهای اساسی وارد کنه دیگه براش نمیصرفه اینجوری مجبور میشیم در داخل تولیدش کنیم هر چی ما رو کمتر کنیم و رو بیشتر کنیم بیشتر میشه و این باعث میشه ارزش پولمون بیشتر بشه این شاید در بدو ماجرا رو به کشور بیاره ولی در چند ماه آینده باعث میشه بگیره چه در چه در 🔴الان باید کم بشه چون ما هم سرزمینی رو داریم هم کارش رو چرا باید بدیم بخریم و و و .... همه اینها امکان در کشور هست 🔴در ضمن میدونید چرا جیغ یک عده در اومده چون داره تمامی رو زیر نظر میگیره و این باعث میشه دیگه خیلی ها کنند پولش که درمیاد باید سر جای خودش بشه والا در هر مرحله ای باشه جلوش میشه زده شده و طی یکی دو سال آینده تمامی شفاف میشه اونوقت اونیکه بیشتر باید بیشتر هم بده فرقی هم نداره دیگه کی باشه و که گرفته میشه تبدیل به میشه برای همه 🔴اینکه عرض کردم ما از لحاظ داریم به مراحل مون نزدیک میشین نه کردم نه از روی گفتم 🔴بنده به جرات میگم که در سه سال آینده ما یکی از خواهد شد شاید الان یه عده به این پیشبینی ولی یک روز به چشم خواهید دید ما تمام برای رسیدن به این رو داریم 🔴ان شاءالله روزی برسه که ما بر روی های و و بایستیم ✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🔶منتظران ظهور 💧 📣📣 میکنم حتما بخونید 👌👌این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شماداشته باشه 📝ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند پدرم بود....بازم نون تازه آورده بود نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم 🔅بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم... در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت... هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله،پدرم را خیلی دوست داشت...کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود... صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.... 🔅برای یک لحظه خشکم زد.... ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم... همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.... اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودند، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.... قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند....برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد...💧 🔅آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.... من اصلا خوشحال نشدم.... خونه نا مرتب بود، خسته بودم....تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.... شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ 🔅گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.... گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.... گفت: حالا مگه چی شده؟ 🔅گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم....پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم.... میخوای نونها رو برات ببرم؟ 🔅 تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم...پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.... وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.... مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.... خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت... پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ 🔅از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.... راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ 🔅 آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم... یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند....واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ 🔅حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد....حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 🔅 آخ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. 🔅همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.... پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه.... من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.... اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم».... یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...💧💧💧 ‌ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور 🔴مردم یادشون رفته طولانی در زمان رو 🔴یادشون رفته رو چند برابر کرد و خودش صبح خبردار شد 🔴یادشون رفته آوردن رو زده بود به و 🔴یادشون رفته که گفت تا آخر پای ٢٠٣٠ میمونه 🔴بتون به ای یادشون رفته 🔴 رو یادشون رفته که به ما تو فرودگاه -تجاوز شد ولی از ترس 🔴در عوض خیلی از افراد برای مخاطب بیشتر به دولت شهید میکردن و بعد از ازش طلبیدن 🔴بارها فریاد زدم آی کانالهای برای تا مخاطب به صورت نزنید فردا تو خودمون فرو میره 🔴اینقدر نگفتیم که الان با ای همه رو دارن میندازن به -انقلاب 🔴خودشون و دهنده بودن الان دارن با همون بما می‌زنند 🔴از بس نگفتیم که به راحتی جای و رو عوض کردن 🔴الان عوض اینکه ما برگردیم از اینها باشیم اینها کارهایی که خودشون کردن رو دارن گردن میندازن و به میگن و 🔴شما یک نفر از جریان پیدا نمیکنی که به فرو کرده باشه ولی اینها به معروف بود 🔴امثال دست پرورده بود که به نصف سرویس میداده 🔴که الان شده درجه یک ما 🔴 که عین آدم میکشت از اینها بود 🔴٢۵٠ نفر از و اینها الان در از دارن با می‌کنند 🔴خود اینها می‌خواستند تو کلاسهای دیوار بکشند که تنها کسی که جلوشون وایساد حضرت بود 🔴آی مردم درد اینها اینه تو این پیاده نشه ترسیدن اگر یکی مثل بیاد کاسبی اینها بهم بخوره 🔴آی مردم الان دیگه و مهم نیستن دو گفتمان و با شروع شده 🔴 هم است اینها جایگاه ✅ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207