eitaa logo
منتظران ظهور
23.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
8.1هزار ویدیو
144 فایل
💠کپی مطالب حلال میباشد لطفاً از صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام فراموش نشود💠 دوستان عزیز تبلیغات که در کانال قرار میگیره نه تایید میشه نه رد میشه ❌❌ جهت فقط تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3119186409C93601e6c26
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷 به رسم ادب هرصبح: السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️ السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عج)❤️ السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️ السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته💐 و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥 https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
♥ هر سپیده سلامت می کنم و موجی از نسیم و امید و حیات به درونم راه می یابد ‌... شکر خدا که تو را دارم ... شکر خدا که می توانم با تو گفتگو کنم ... شکر خدا که در آستان تو جیره خوارم 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور 🎪 ⚫️ بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 5) ✳️چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ 🔘 ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم! 🔥شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند... ✳️ سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد . ❗️دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟! 💠 ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟ 🔰گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم. 🔅گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند! ❗️گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!! 🔴 جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است. 🍃نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ 🌷حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند.. 🍀جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد. 🌺 از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: 🔥 یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ ♨️یزید دستور داد بند از ما برداشتند. 🌹 فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟ 💥ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا.. ⚡️ ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید. ♨️مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد. 🌸زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! 🔥 یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم! ⭐️زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی! 🌑مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش. 🔥یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد... ✍ادامه دارد... 📔بحار ج 45،ص129. 📗حیات الحسین ج 3/ص371 📕 نفس المهموم ص 433 📚 طبری ج 7 ص381. 📘ارشاد ص246. 📙کامل ج4 ص86 📓روضه الواعظین ص 164 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺☝️یک دقیقه از عمر شما... 🖇 بشر غرق شده در فضای مجازی *چقدروقتمون رو برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )گذاشتیم؟ 🌤 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
سید حسن نصرالله: از جاسوس موساد که قرآن را آتش زد، باید انتقام گرفت 🏴دیروز دوباره قرآن در سوئد آتش زده شد و این مسئله نشانگر خیانت و نفاق سوئد و کشورهای غربی است. دیروز هم کشورهای سازمان همکاری اسلامی هیچ موضع قاطعی علیه این اهانت نگرفتند. 🏴از همۀ جوانان مسلمان می‌خواهم از کسی که قرآن را آتش زده انتقام بگیرند. جوانان! منتظر هیچ کس نمانید، نه سازمان همکاری اسلامی، نه اتحادیۀ عرب، نه دولت‌ها و نه ارتش‌ها. شما باید مسئولیت خود عمل کنید و این ملعون‌های جنایتکار را به سزای اعمالشان برسانید. ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور *💠 معکوس عمل کنیم!!* ✍ در دستگاه خدا همه چیز معکوس عمل می‌کند، و این سرُّالاَسرار دنیاست. 🔻 صدقه دادن ، ظاهراً پول را کم می‌کند، ولی در واقع معکوس عمل می‌کند و ما را از فقر نجات می‌دهد. امام معصوم(علیه‌السلام) می‌فرمایند: اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده! 🔻 خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنی‌تر می‌کند. 🔻 دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل می‌کند و او مثل سایه به دنبال تو می‌دود. 🔻 فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل می‌کند و دنیایمان را آباد می‌کند. 🔻 وقتی وقتمان را صرف نماز ، دعا و عبادت کردیم ، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان می‌دهد. 🔻 وقتی به خودمان در راه خدا سخت می گیریم ، معکوسش این است که سختی های دنیا که برای همه هست ، برای ما آسان میشود. و گاهی آسان تر. 🔻 معکوس کمتر خوردن ، سلامتی ست. 🔻 وقتی یاد مرگ کنیم ، معکوس عمل میکند و دلمان زنده و شاداب می‌شود. 🔻 چشم هایمان را از حرام ببندیم ، بیشتر از بقیه می بینیم و می فهمیم. 🔻 وقتی سکوت اختیار کنیم ، بیشتر از کسی که زیاد حرف میزند جلوه میکنیم. 🌹حجاب ، وقار بیشتر گرفتن است: قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد. 🔻 وقتی جانت را در راه خدا میدهی و شهید میشوی ، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده می داند : 🔅وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 🔅هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند ، مرده مپندارید ، بلكه زنده‏ اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند. 🔻 وقتی نیرنگ میزنیم و چاهی برای کسی میکَنیم ، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ میشویم و اول در چاه می افتیم! 🔻 وقتی مهمان دار میشویم ، برکت به سفره مان می آید و بارها دیده ایم با همان غذای همیشگی ، همه سیر میشوند. 🔻وقتی بچه دار میشوی نیز قانون معکوس های دنیا اِعمال میشود و برکت و رزق و روزی ات زیاد می شود.... 💠 آری انسان عاقل که قانون های معکوس دنیا را چشیده و از عمق وجود درک کرده ، هیچوقت قبل از بچه دار شدن شروع به جمع و تفریق زدن هزینه پوشک و شیرخشک و لباس و نان و.... نمیکند ، چون میداند این ظاهر ماجراست و باطن ماجرا معکوس عمل کرده و آن بچه روزی خودش و خانواده را با خودش می آورد . 🔸و این گونه است که خدا از مردم میخواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن( معکوس عمل کردن) تأمل کنند ، بلکه به بیراهه ای که شیطان به دروغ جلو آنها تزئین میکند پا نگذارند. ✅حرف همه ادیان الهی همین است: 👈فکر کردن ؛ 👈 کشف قوانین دنیا و سنتهای الهی ؛ 👈 بینا شدن . 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا می‌دانید چرا مچ پا و دست و دکمه مانتوها در مد جدید لباس‌ها باز است؟ ⤴️ لطفاً این ۴ دقیقه کلیپ که ارزش دیدن برای حفظ شخصیت انسان دارد را ببینید تا بیشتر آگاه شوید. ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
📚 داستانک خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت.شروع کرد به برداشتن گوجه‌فرنگی،همه رو خودش جدا می‌کرد؛البته بر عکس بقیه مردم، فقط ضرب دیده‌هاش رو برمی‌داشت. وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه،پسرش چادرش رو کشید: - مامان میوه می‌خری؟ خانومه آروم بهش گفت:امروز نه مامان‌. برو بیرون منتظر بمون. - خودت گفتی فردا می‌خرم. پسره خیلی اصرار کرد.اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه. 🍇 همین که داشت می‌رفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد،گذاشت کنار خرید خانومه.خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون،اما بد عادت میشه.» ✨ فروشنده هم گفت: «یعنی می‌خواین نذر سلامتی امام زمان رو رد ‌کنین؟» 🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
گر بر سر نفس خود امیری مردی بر کور و کر ار نکته نگیری مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده یی بگیری مردی ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🔶منتظران ظهور 💧 📣📣 میکنم حتما بخونید 👌👌این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شماداشته باشه 📝ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند پدرم بود....بازم نون تازه آورده بود نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم 🔅بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم... در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت... هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله،پدرم را خیلی دوست داشت...کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود... صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.... 🔅برای یک لحظه خشکم زد.... ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم... همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.... اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودند، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.... قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند....برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد...💧 🔅آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.... من اصلا خوشحال نشدم.... خونه نا مرتب بود، خسته بودم....تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.... شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ 🔅گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.... گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.... گفت: حالا مگه چی شده؟ 🔅گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم....پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم.... میخوای نونها رو برات ببرم؟ 🔅 تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم...پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.... وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.... مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.... خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت... پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ 🔅از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.... راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ 🔅 آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم... یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند....واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ 🔅حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد....حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 🔅 آخ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. 🔅همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.... پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه.... من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.... اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم».... یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...💧💧💧 ‌ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207