eitaa logo
مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
125 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
416 ویدیو
16 فایل
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین؛  نیست خدایی جز الله فرمانروای حق 🤍✨
مشاهده در ایتا
دانلود
چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌پروفایل‌و استورےهاۍدپ ؟!😔 چراباخالقمون‌ حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبودبا خدامون‌حرف‌بزنیم ...☺️ دورکعت‌نمازبخونیم🌸 حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن.. بخداآروم‌میشیم:)
😴 اعمال وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷 💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 التـــــماس دعــــ❤️ــــــا
⚠️ ••↻ یه‌روز‌لباس‌ِتنگ ... یه‌روز‌لباس‌ِگشـاد ... یه‌روز‌لباسِ‌ڪوتـاه ... یه‌روز‌لباسَ‌بلند ... یه‌روز‌لباسِ‌تیره ... یه‌روز‌لباس‌ِشاد ... یه‌روز‌لباس‌ِپاره ... •• هی‌رفتیم‌دنبال‌ِمدڪه‌یه‌وقت بھمون‌نگن‌عقب‌موندھ❗️ رفتیم‌دنبال‌سِت‌ڪردن‌ڪه بشیم‌شیڪ‌تریــن‌آدمِ‌دنیا :| یه‌وقت‌به‌خودت‌میای‌میبینی‌ خدای‌نکرده‌باشیطان‌ست‌شدی!!! •• « ســـوره‌اعـــراف‌آیــه²⁶ » وَلِبٰـــــاسُ‌اَلتَّقْــــوىٰ‌ذٰلِكَ‌خَیْــــرٌ بھترین‌لباس؛لباسِ‌تقواست((:
﷽ •[🔐🧡]• إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ، یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ. یَا مَوْلانا یَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ. •[🔐🧡]•
ببخشید من قرار بود ساعت ۹ ختم رو بذارم دیر شد از امروز به بعد هر شب ختم داریم راس ساعت ۹ شب
🦋آرامش محض🦋 شانزدهم محسن: چرا بیشتر نموندی؟ . مهمانی مختلط بود به درد من نمیخورد محسن: متینا من میخوام برم خونه ی صادق میتونی یه نیم ساعت توی ماشین منتظر بمونی؟ . بله داداش چرا که نه حتما محسن: خدا عالمه چی شده که تو اینقدر عوض شدی اخلاقت رفتارت و همه چیزت تغییر کرده دوست نداری بگی چیشده؟ . نه کم حرف شده بودم تا جایی که یادم میاد همه سر و صدا های خونه مال من بود ولی الان شدم ساکت ترین عضو خانواده خودمم نمیدونستم چرا تغییر کردم محسن رفت پایین و به رفتنش چشم دوختم حوصلم سر رفت گوشیم رو برداشتم و رفتم توی گوشی که یهو یه دختر رو توی شیشه ماشین دیدم نگاه به صورتش کردم فرزانه بود . سلام فرزانه جان خوبی؟ فرزانه: سلام متینا جونم خوبم تو چطوری؟ .ممنون منم خوبم فرزانه: بیا پایین بریم توی خونه آقا محسن خونه ما هستن . نه ممنون همینجا میمونم فرزانه: بیا پایین ببینم برای من ناز میکنه .چشم رفتیم پایین وارد خونشون شدیم یه حیاط پر از گل و درخت بود خیلی زیبا بود روی بالکن خانه رو کامل گل چیده بودن خیلی دل نواز بود وارد خونه شدیم خونه نسبتا بزرگی بود همه چیز مرتب سر جاش گذاشته بود کل خونه رو با چشمام دید زدم عکس بسیار زیبایی رو روی طاقچه دیدم زیرش نوشته بود: در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است تکلیف اول است شهیدانه زیستن .فرزانه؟؟ فرزانه: جانم؟ . این عکس کیه؟ فرزانه: شهید ابراهیم هادی هستن شهید بسیار معروفی هستن عزیزم . میخوام در موردشون بیشتر بدونم فرزانه: یه لحظه واستا فرزانه: صادق صادق جان صادق: جان دلم؟ . نمیخواد فرزانه ایشون رو به زحمت ننداز بذار به کارشون برسن فرزانه: شما سکوت کن صادق جان واسه متینا خانوم در مورد شهید هادی یکم توضیح بده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋آرامش محض🦋 هفدهم صادق: چشم چند لحظه صبر کن برم کتاب سلام بر ابراهیم رو بیارم رفت و بعد چند دقیقه کوتاه برگشت صادق:بفرمایید اینم کتابی که گفتم . ممنون آقا صادق صادق:این کتاب رو بخونین خیلی چیزایی که دوست دارین راجب این شهید بخونین داخلش هست فکر میکنم شما که اهل کتاب هستین کتاب رو بهتر متوجه بشید در ضمن قبولیتون رو هم تبریک میگم برای همین این کتاب به عنوان هدیه برای شما باشه فرزانه:که اینطور متینا کنکور قبول شدی حالا چه رشته ای میخوای بخونی؟ . مغز و اعصاب همه خانواده میدونن چقدر بهش علاقه دارم محسن: راست میگه خودش روانیمون کرده خودشم میخواد درمانمون کنه زدن زیر خنده . مححححسسسسنننننن محسن: جان محسن؟ .کوفت و جانم بعدشم میخوام بخونم جراح مغز و اعصاب بشم و هیچ ربطی هم به روانشناسی نداره محسن: کی به کی میگه هعی خدا خودم میدونم خواستم یکم بخندیم . از دست تو محسن فرزانه: اینا که فعلا کار دارن بیا ما بریم توی اتاق من یکم حرف بزنیم تو هم حوصلت سر نره بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتادم عکس رهبر اونجا بود زیرش نوشته بود مرهم زخم دل هر عاشقی سید علی . فرزانه؟ فرزانه: جانم؟ . میگم من کامل آقای خامنه ای رو هم نمیشناسم دلم میخواد در مورد ایشون هم همه چیز رو بدونم فرزانه:چی؟ . همین که شنیدی هیچی در موردشون نمیدونم من تا قبل از این فقط یه اسم ازش میدونستم اما تا به حال در موردش چیزی نشنیدم تا ساعت یه ربع به یازده همینجوری حرف زدیم خیلی چیزای جذاب راجب حضرت آقا گفت و واقعا مجذوب ایشون شدم در اتاق فرزانه زده شد فرزانه: بفرمایید داخل یه خانوم با چهره بسیار ملیح و چشمانی سبز و قدی بلند اومد توی اتاق فرزانه: سلام مامان جان مامان ایشون متینا خواهر آقا محسن دوست صادقه و الان دوست خودمه یه چشمک بهم زد . سلام خانوم سهیلی خانوم سهیلی: سلام دختر عزیزم خوشبختم از دیدنت امیدوارم بهت بد نگذشته باشه صادق: یا الله یا الله فرزانه: بیا تو داداش با همون سر پایین آهسته اومد توی اتاق و گفت:خانوم سامعی آقا محسن میخوان برن و گفتن به شما بگم بیاید پایین بعد یه خداحافظی طولانی با خانواده سهیلی...
🦋آرامش محض🦋 هجدهم نشستیم توی ماشین محسن: متینا خوش گذشت؟ ما رو گذاشتی و رفتی پیش دوستت خواهری😐😂 . تو پیش دوستت بودی منم رفتم پیش دوستم خیلی هم از دستت ناراحتم که اونجوری جلوی همه مسخرم کردی ها حالا حالا ها باید نازم رو بکشی تا آشتی کنم محسن: یه اینبار رو آشتی کن باید یه چیزی بگم . آشتی نیستم ولی بگو محسن: خیلی خب راستش متینا من عاشق شدم خجالت کشیدم به مامان بابا یا بچه ها بگم تنها کسی که میتونم راحت باهاش حرفام رو بزنم خودتی اینقدر خوشحال شدم که حس کردم از جا کنده شدم یه لحظه . به مبارکا باشه آقا داداش حالا این خانوم خوشبخت کیه؟ محسن: چطوری بگم متینا راستش.... راستش... . راستش چی محسن جان؟ محسن: همون دوستت سمیه خانوم . محسن بگو جان متینا😂 محسن: خودت که میدونی جون تو رو قسم نمیخورم بعدشم دیدی آشتی کردی . ولش اصلا فراموشش کردم خیلی خوشحالم وای محسن خودم فردا با مامان حرف میزنم و بهت خبر میدم سرش رو پایین انداخت و به رانندگیش ادامه داد از شدت خستگی زیاد خوابم برد چند روز بعد قرار شد برم برای انتخاب رشته اینقدر باهام مصاحبه کردن به خاطر رتبه بالا همگی تشویقم میکردن تا به حال توی محیط دانشگاه نبودم یه حس فوق العاده رو تجربه میکردم صدایی از پشت سرم شنیدم: سلام خانوم سامعی خوبید؟ . سلام ممنونم ببخشید شما؟ +قراره با هم توی یه کلاس باشیم الانم فامیلتون رو از مسئول پذیرش شنیدم واقعا از آشنایی باهاتون خوشوقتم . همچنین خدانگهدار ازش دور شدم خوبش شد تا اون باشه با من گرم نگیره ایشششش😂...