eitaa logo
مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
125 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
416 ویدیو
16 فایل
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین؛  نیست خدایی جز الله فرمانروای حق 🤍✨
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋آرامش محض🦋 هفدهم صادق: چشم چند لحظه صبر کن برم کتاب سلام بر ابراهیم رو بیارم رفت و بعد چند دقیقه کوتاه برگشت صادق:بفرمایید اینم کتابی که گفتم . ممنون آقا صادق صادق:این کتاب رو بخونین خیلی چیزایی که دوست دارین راجب این شهید بخونین داخلش هست فکر میکنم شما که اهل کتاب هستین کتاب رو بهتر متوجه بشید در ضمن قبولیتون رو هم تبریک میگم برای همین این کتاب به عنوان هدیه برای شما باشه فرزانه:که اینطور متینا کنکور قبول شدی حالا چه رشته ای میخوای بخونی؟ . مغز و اعصاب همه خانواده میدونن چقدر بهش علاقه دارم محسن: راست میگه خودش روانیمون کرده خودشم میخواد درمانمون کنه زدن زیر خنده . مححححسسسسنننننن محسن: جان محسن؟ .کوفت و جانم بعدشم میخوام بخونم جراح مغز و اعصاب بشم و هیچ ربطی هم به روانشناسی نداره محسن: کی به کی میگه هعی خدا خودم میدونم خواستم یکم بخندیم . از دست تو محسن فرزانه: اینا که فعلا کار دارن بیا ما بریم توی اتاق من یکم حرف بزنیم تو هم حوصلت سر نره بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتادم عکس رهبر اونجا بود زیرش نوشته بود مرهم زخم دل هر عاشقی سید علی . فرزانه؟ فرزانه: جانم؟ . میگم من کامل آقای خامنه ای رو هم نمیشناسم دلم میخواد در مورد ایشون هم همه چیز رو بدونم فرزانه:چی؟ . همین که شنیدی هیچی در موردشون نمیدونم من تا قبل از این فقط یه اسم ازش میدونستم اما تا به حال در موردش چیزی نشنیدم تا ساعت یه ربع به یازده همینجوری حرف زدیم خیلی چیزای جذاب راجب حضرت آقا گفت و واقعا مجذوب ایشون شدم در اتاق فرزانه زده شد فرزانه: بفرمایید داخل یه خانوم با چهره بسیار ملیح و چشمانی سبز و قدی بلند اومد توی اتاق فرزانه: سلام مامان جان مامان ایشون متینا خواهر آقا محسن دوست صادقه و الان دوست خودمه یه چشمک بهم زد . سلام خانوم سهیلی خانوم سهیلی: سلام دختر عزیزم خوشبختم از دیدنت امیدوارم بهت بد نگذشته باشه صادق: یا الله یا الله فرزانه: بیا تو داداش با همون سر پایین آهسته اومد توی اتاق و گفت:خانوم سامعی آقا محسن میخوان برن و گفتن به شما بگم بیاید پایین بعد یه خداحافظی طولانی با خانواده سهیلی...
🦋آرامش محض🦋 هجدهم نشستیم توی ماشین محسن: متینا خوش گذشت؟ ما رو گذاشتی و رفتی پیش دوستت خواهری😐😂 . تو پیش دوستت بودی منم رفتم پیش دوستم خیلی هم از دستت ناراحتم که اونجوری جلوی همه مسخرم کردی ها حالا حالا ها باید نازم رو بکشی تا آشتی کنم محسن: یه اینبار رو آشتی کن باید یه چیزی بگم . آشتی نیستم ولی بگو محسن: خیلی خب راستش متینا من عاشق شدم خجالت کشیدم به مامان بابا یا بچه ها بگم تنها کسی که میتونم راحت باهاش حرفام رو بزنم خودتی اینقدر خوشحال شدم که حس کردم از جا کنده شدم یه لحظه . به مبارکا باشه آقا داداش حالا این خانوم خوشبخت کیه؟ محسن: چطوری بگم متینا راستش.... راستش... . راستش چی محسن جان؟ محسن: همون دوستت سمیه خانوم . محسن بگو جان متینا😂 محسن: خودت که میدونی جون تو رو قسم نمیخورم بعدشم دیدی آشتی کردی . ولش اصلا فراموشش کردم خیلی خوشحالم وای محسن خودم فردا با مامان حرف میزنم و بهت خبر میدم سرش رو پایین انداخت و به رانندگیش ادامه داد از شدت خستگی زیاد خوابم برد چند روز بعد قرار شد برم برای انتخاب رشته اینقدر باهام مصاحبه کردن به خاطر رتبه بالا همگی تشویقم میکردن تا به حال توی محیط دانشگاه نبودم یه حس فوق العاده رو تجربه میکردم صدایی از پشت سرم شنیدم: سلام خانوم سامعی خوبید؟ . سلام ممنونم ببخشید شما؟ +قراره با هم توی یه کلاس باشیم الانم فامیلتون رو از مسئول پذیرش شنیدم واقعا از آشنایی باهاتون خوشوقتم . همچنین خدانگهدار ازش دور شدم خوبش شد تا اون باشه با من گرم نگیره ایشششش😂...
🦋آرامش محض🦋 نوزدهم ♡صادق♡ از صبح تا الان مشغول پردازش به یه پرونده بودم درست و حسابی ازش سر در نیاوردم به ساعت نگاه کردم ساعت ۶ عصر بود زنگ زدم به مامان . الو سلام مامان عزیزم خوبین؟ مامان: سلام پسر عزیزم خوبم تو خوبی؟ . منم خوبم مامان من شب میام خونه تدارک یه شام خوشمزه رو برام ببین که دلم تنگ شده برای اون غذا های خوش عطر و طعمت مامان: چشم پسر عزیزم در ضمن خسته هم نباشی . ممنون تاج سر من مامان: راستی صادق باید بیای خونه در مورد موضوع ازدواجت پدرت میخواد باهات حرف بزنه . مامان من هنوز کیس مناسب خودم رو پیدا نکردم و به هیچ وجه هم با کسی که خودم انتخاب نکرده باشم ازدواج نمیکنم من دختری رو برای همسری میخوام که با ویژگی های خاصی باشه که خودم دوست دارم مامان: صادق روی حرف پدرت حرف نباشه میای خونه و هر چی پدرت گفت میگی چشم . باشه من میام ولی یادتون نره میخواید مجبورم کنین به ازدواج مامان: خداحافظ . خداحافظ بد جوری خورد تو پرم امشب برای محسن رفته بودن خواستگاری دلم میخواست بدونم چه اتفاقی افتاده پیام دادم به محسن: محسن بعد از مراسم بهم زنگ بزن دل تو دلم نیست بدونم چیشده عروسی رو افتادیم یا نه؟ محسن نوشت: چشم صدای اذان به گوش میرسید بلند شدم وضو گرفتم و به نماز واستادم بعد نماز یهو چهره متینا خانوم اومد توی ذهنم هر چقدر سعی داشتم از فکرش بیرون بیام نشد پروندم رو تموم کرده بودم سریع حرکت کردم به سمت خونه...
سه پارت تقدیم نگاهتون منتظر نظرات هستم http://www.6w9.ir/msg/8131674 جواب ناشناس ها @mehrabankhodayman
دوستان ناشناس قبلی خرابه وصل نمیشه
••⚡️🌸•• ؏ِـشق‌یَعنۍ:⁦خَدابااینڪہ‌این ⁦ هَمہ‌گُنـٰاه‌ڪَردیم‌بـٰازَم‌مِثلہ‌همیشه، اِنقَـد‌رآبِرۅمۅن‌رۅحِـفظ‌ ڪردڪِہ‌هَمہ‌بِھمۅن‌میگَـن‌اِلتِمـٰاس‌ِدعـٰا🌱
یڪی از دنیـ🌎ـا دل ڪند و رفت زیارت رو سنگ مزارش نوشتن ... یکی مثل من👤 اسیرِ دنیاست باید بشه فقط دیدن عکسای شهدای مدافع حرم 🌷😔 🌹🍃🌹🍃
🌱 ‌ بیا‌ یه کاری کن‌↓ حتی نفـس‌ کشیدنت‌ هم‌ واسه خدا‌ باشه♥️ وگرنه حیف‌ میشی...:)
در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستى سریع توقف کن⛔️🖐🏻 مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️ مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی❗️ شیـــــطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! مبـــــادا فریب شیـــــطان رو بخوری هااا خدا بسیـــــار توبه پذیر ومهــــربونـــــه 🖇نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ به بندگانم خبر ده که یقیناً من [نسبت به مؤمنان] بسیار آمرزنده ومهربانـم.