دوستان ناشناس ها رو یه کانال دیگه باید بزنیم و جواب بدیم اینجا واقعا نمیشه من با مدیر کانال مشورت میکنم و باهاشون در میون میذارم
در ضمن حمایت هم که بخواید در خدمتیم
#گمنام
عمر واقعا میگذره و منتظر هیچکس نمیمونه به صداهایی ک حس و حالت بد بهتون القا میکنن گوش ندید و اصلا با خودتون منفی حرف نزنید تحت هیچ شرایطی
وقتی خدا مسیرت رو باز میکنه فوری درش شروع کن به دوییدن منتظر وقت مناسبتی نباش از همین الان شروع کن سلطان اونیه که زیاد فکر میکنه وقتی مینویسی مسلط میشی به مشکلت نابرده رنج گنج میسر نمیشود هر چقدر تلاش کنی همون قدر نتیجه میگیری. اگر تلاش نکنی و تنبلی کنی با خدایا کمک کن کمک کن گفتن چیزیت رو به راه نمیشه اونی که به سمت الله در حرکته هر اتفاقی واسش بیفته خوبه و خوشه حواست به عهدی ک باخدا بستی باشه نکنه توی آرامش بزنی زیرش
#گمنام
فردا شب راس ساعت ۲۲ محفل داریم شب جمعه هست و محفلمون رنگ و بوی امام زمان رو خواهد داشت
یا علی دوستان
#گمنام
همراهان عزیز
لطفا برای یه نفر دعا کنین این که کی هستن و چی هستن چه اتفاقی افتاده ما خبر نداریم ولی به دعا هاتون محتاج هستن یادتون نره
#گمنام دختری یا پسر؟؟؟؟
🦋
🦋
🦋
دختر هستم به سوالات دیگتون نمیتونم جواب بدم خواهش مندم سوال شخصی نپرسید
چنتا داداش داره؟
🦋
🦋
🦋
دو تا برادر داره به اسم های محسن و متین و یه خواهر داره به اسم مرضیه
اینقدر سوال میپرسین مخم رو خوردین به همین دلیل دختر خوبی میشم و رمان میذارم تا بقیه چیزاش معلوم شه😂
فقط دو پارت دیگه دارم که اونا رو هم میذارم برای امتحان شنبمم باید بیاین شما ها درس بخونین این پارت ها رو نوشته بودم که فردا و پس فردا راحت باشم ولی اینقدر گفتین رمان رمان دلم نمیاد ولتون کنم امشب رو ۶ پارت میدم از بقیه شب ها خسیسیم گل میکنه و دو پارت بیشتر نمیدم😂
#گمنام
🦋 آرامش محض🦋
#پارت پنجم
♡محسن♡
حس کردم متینا چیزی رو ازم پنهان میکنه انگار که صادق رو میشناخت
. صادق؟
صادق: بله جانم
.جانت به سلامت قضیه چی بود وقتی متینا رو دیدی انگار برق گرفتت مگه میشناسیش؟
صادق: نه نمیشناسمش اما به بار تو پارک دیدمشون یه آقایی براش مزاحمت ایجاد کرده بود رفتم دمار از روزگارش در آوردم اون روز از خونه بیرون زده بودم و رسیدم به یه پارک نشستم و به بچه هایی که مشغول بازی بودن زل زدم که یهو دیدم برای یه دختری مزاحمت ایجاد شد غیرتم اجازه نداد اونجا بشینم و شاهد باشم که دختری رو جلوی چشمام اذیت کنن و رفتم جلو هیچی دیگه اون دیدار اول و آخرمون بود
صادق پسر دروغ گویی نبود و حرفش رو کاملا قبول کردم
صادق آدم عادی نبود واقعا خیلی آدم متشخص و خاصی بود من در همین حد میدونستم که پاسداره توی بسیج باهاش آشنا شدم
بسیار متشخص و با ایمان بود واقعا تاثیر های مثبتی روی من گذاشته بود
صادق: آقا محسن ما با بچه ها میریم بیرون آخر هفته کوهپیمایی هستی؟
. چرا که نه با کمال میل😁
♡متینا♡
قلبم تو سینه بیتابی میکرد ضربان قلبم بالا رفته بود
سمیه: متینا خوبی؟ رنگت پریده ها میخوای بریم دکتر؟
. نه خوب میشم یکم آب بهم بده لطفا
سمیه: چشم
. سمیه اینجا خیلی خوبه حالم رو خوب میکنه
سمیه: آره هر چی میخوای ازشون بخواه اینا هستن که تو رو به خدا نزدیک میکنن عزیزم
شهید گمنام این جمله ای بود که به چشمم خورد دلم شکست بد جوری شکست نشستم سر مزارش...
#گمنام
🦋آرامش محض🦋
#پارت ششم
صورتم خیس شد نفهمیدم چه حسیه که دارم حس آرامش
. سلام گمنام
چقدر اسمت زیباست
آنان که گمنامند زهرایی تبارند
جمله به این زیبایی رو تا به حال نخونده بودم
دور و برم رو نگاه کردم و رو به سمیه کردم و گفتم بریم
سمیه: باشه بریم چقدر زود خسته شدی
.آره خسته شدم بریم
***
کنکورم رو دادم و از سالن خارج شدم اینقدر حالم بد بود که میخواستم فقط گریه کنم یاد اون گلزار شهدا ولم نمیکرد جایی که برای اولین بار آرامش رو توش احساس کرده بودم آیلار هم همزمان با من خارج شد و اومد سمتم با هم احوالپرسی کردیم و اون رفت پیش پدر و مادرش منم رفتم پیش پدر و مادرم و مرضیه.جلوی سالن منتظر من بودن
. سلام چرا اومدین اینجا؟
بابا: اومدیم ببریمت خونه
. بابایی من میرم جایی نیم ساعت بعد خودم میام خونه حتما باید اینجا رو برم
بابا: متینا چیزی شده؟
. نه بابا فقط نیاز دارم به این رفتن
بابا: باشه پس ما میریم خونه یه ساعت دیگه خونه باش
. چشم بابایی خداحافظ
تاکسی گرفتم و راه کوتاه گلزار شهدا رو تموم کردم
رسیدم کنار همون شهید اون روزی و شروع کردم به حرف زدن باهاش
. میگن شما ها حاجت میدین درسته؟
اگه کنکورم رو قبول بشم بهتون قول میدم نمازم رو بخونم و ترکش نکنم شما هم در عوضش کمکم کنین تا کنکورم رو قبول شم
استرس امتحانم رفت و جاش رو به یه حس آرامش داد
سرم رو گذاشتم روی سنگ سرد مزار بوی گلاب تا ته ریه هام رفت
صدای پا می اومد داشت می اومد این سمت سریع خودم رو جمع و جور کردم و کیفم رو برداشتم و واستادم یه بار دیگه عهدم رو یاد آوری کردم برگشتم و دوباره با صادق رو به رو شدم سر به زیر بهم سلام کرد آروم جوابش رو دادم و سریع از اونجا دور شدم
رسیدم خونه مستقیم بدون اینکه جواب کسی رو بدم رفتم توی اتاقم و گرفتم روی تختم خوابیدم...
#گمنام