یکبار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیئت هستیم و صحبت میکنیم، از اکبر پرسیدم: چی اون طرف به درد میخوره؟ گفت: قرآن خیلی این طرف به درد میخوره!
اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیکتر میشد، انسش با قرآن بیشتر میشد، شبهای آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبیاش میرفت، پرسیدم: آن لحظه آخر که شهید شدی، چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر، شیطان میخواست من را نسبت به بهشت ناامید کند.
#شهید_اکبر_شهریاری
یکبار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیئت هستیم و صحبت میکنیم، از اکبر پرسیدم: چی اون طرف به درد میخوره؟ گفت: قرآن خیلی این طرف به درد میخوره!
اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیکتر میشد، انسش با قرآن بیشتر میشد، شبهای آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبیاش میرفت، پرسیدم: آن لحظه آخر که شهید شدی، چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر، شیطان میخواست من را نسبت به بهشت ناامید کند.
#شهید_اکبر_شهریاری
یکبار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیئت هستیم و صحبت میکنیم، از اکبر پرسیدم: چی اون طرف به درد میخوره؟ گفت: قرآن خیلی این طرف به درد میخوره!
اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیکتر میشد، انسش با قرآن بیشتر میشد، شبهای آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبیاش میرفت، پرسیدم: آن لحظه آخر که شهید شدی، چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر، شیطان میخواست من را نسبت به بهشت ناامید کند.
#شهید_اکبر_شهریاری