💢نجات گنجشک!
🔰هوا هنوز گرگ و میش بود و نسیمی ملایم میوزید، صدای گنجشکها از لابهلای شاخههای درخت به گوش میرسید.
🔸گنجشکی سراسیمه پایین آمد و خودش را بر عبای امام انداخت. از ترس نوکش مدام بههم میخورد.
🔸 امام سرش را خم کرد، نگاهی به گنجشک کرد و به مرد خادم گفت: این چوب را بردار و برو زیر سقف ایوان جوجههای این گنجشک در خطرند.
🔸مرد چوب را گرفت و با عجله دوید. مار سیاهی گوشه لانه روبروی جوجهها کمین کرده بود.
🔸خادم با چوب مار را کشت و به سمت امام رفت.
🔸توی راه با خودش میگفت: امام رضایی که زبان گنجشک را میفهمد فقط میتواند امام و حجت خدا باشد.
📚بحار الانوار، ج49، ص 88
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
@emamhsanmohammadyehmasjed