🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
به #هوایت در خیالم، در کوچه پس کوچه هایی که #بوی تو را می دهد #قدم می گذارم و #سرشار از بویت، مستِ مست می شوم.
نمی دانم چه #حس نابی است، هم #قدم شدن با تو که مرا این چنین می سازد و #مرا به #رنگ آبی ترین #اقیانوس جهان می کند تا #کنده شوم از این #اقلیم سرد و راهی #وادی بی نهایت تو شوم .
به تو #عادت کرده ام آنقدر که تو با ناخودآگاهم #عجین شده ای و تبدیل شده ای به یک #حس مجسم با رایحه ی #سیبهای_بهشتی
🌹ش🌹ه🌹ی🌹 د
#مخاطب خاص #دلم با تو #دل_آرامم آنقدر که بن بستهای پیچ در پیچ #زندگی_ام و سختی های بی اندازه ام تا #تو با من هستی هیچند.
همچون ابر #بهاری بر این بی #پناه ببار و انوار #خورشید وجودت را بر #کالبد بی رمقم #بتابان
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #حبیب_اله_قدیریان
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
#پایگاه_حمزه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_279_کمیل
#محله_امام_رضا_علیه_السلام
•
↳| @emamreza_slm |🌱
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عاشقانه_شهدا
#مردم_داری
#شهید_والامقام
#منوچهر_سعیدی
منوچهر ساعت یازده شب زنگ زد، گفت: داداش امیر بیا، باید جایی بریم، مسیرش دوره نمیخوام تنها برم، گفتم مگه کجا میخوای بری؟ گفت: شهر ری، با موتور رفتیم خانه یک پیرزن و پیرمرد سالخورده سیستم گرمایشی آنها از کار افتاده بود، بعد از مدتی مشکل را برطرف کردیم و برگشتیم، در راه گفتم: داداش، تو چه تعهدی داری که نصف شب این همه راه رو میکوبی واسه کـار مردم، بدون این که دستمزدی دریافت کنی؟ منوچهر گفت: اینها پدر و مادر شهید هستند اگه پسرشان زنده بود، به ما احتیاج پیدا نمیکردند، پس ما وظیفه داریم به آنها کمک کنیم ما در قبال شهدا مدیونیم.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#پایگاه_حمزه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_279_کمیل
#محله_امام_رضا_علیه_السلام
•
↳| @emamreza_slm |🌱
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#شهید_والامقام
#مجید_قربانخانی
هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.
او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
#پایگاه_حمزه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_279_کمیل
#محله_امام_رضا_علیه_السلام
•
↳| @emamreza_slm |🌱
🔰 #لوح | #به_نیابت_از_شهدا
🎨 از خادمی تا شهادت ....
🔻 خادمین شهدایی که به مقام شهادت نائل آمدند - زیارت به نیابت از شهید حجت اصغری
#شهید_والامقام
#پایگاه_حمزه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#حوزه_مقاومت_بسیج_279_کمیل
#محله_امام_رضا_علیه_السلام
•
↳| @emamreza_slm |🌱