eitaa logo
محله امام رضا (ع) اسلامشهر
2.8هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
120 فایل
🔹اخبار و تحولات و مطالبات و تبلیغات محله امام رضا(علیه السلام)اسلامشهر 🔶کانون فرهنگی و پایگاه مقاومت بسیج حمزه سیدالشهداء علیه السلام ☑️ارتباط با ما: 🆔 @admin_slm ⭕️پیج اینستاگرام 🔹 instagram.com/emamreza_slm ⭕️کانال تلگرام https://t.me/emamrezaslm
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🌓 ❤️ به در خیالم، در کوچه پس کوچه هایی که تو را می دهد می گذارم و از بویت، مستِ مست می شوم. نمی دانم چه نابی است، هم شدن با تو که مرا این چنین می سازد و به آبی ترین جهان می کند تا شوم از این سرد و راهی بی نهایت تو شوم . به تو کرده ام آنقدر که تو با ناخودآگاهم شده ای و تبدیل شده ای به یک مجسم با رایحه ی 🌹ش🌹ه🌹ی🌹 د خاص با تو آنقدر که بن بستهای پیچ در پیچ و سختی های بی اندازه ام تا با من هستی هیچند. همچون ابر بر این بی ببار و انوار وجودت را بر بی رمقم من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 • ↳| @emamreza_slm |🌱
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 منوچهر ساعت یازده شب زنگ زد، گفت: داداش امیر بیا، باید جایی بریم، مسیرش دوره نمی‌خوام تنها برم، گفتم مگه کجا میخوای بری؟ گفت: شهر ری، با موتور رفتیم خانه یک پیرزن و پیرمرد سالخورده سیستم گرمایشی آنها از کار افتاده بود، بعد از مدتی مشکل را برطرف کردیم و برگشتیم، در راه گفتم: داداش، تو چه تعهدی داری که نصف شب این همه راه رو می‌کوبی واسه کـار مردم، بدون این که دستمزدی دریافت کنی؟ منوچهر گفت: این‌ها پدر و مادر شهید هستند اگه پسرشان زنده بود، به ما احتیاج پیدا نمی‌کردند، پس ما وظیفه داریم به آنها کمک کنیم ما در قبال شهدا مدیونیم. • ↳| @emamreza_slm |🌱
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم. او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. • ↳| @emamreza_slm |🌱
🔰 | 🎨 از خادمی تا شهادت .... 🔻 خادمین شهدایی که به مقام شهادت نائل آمدند - زیارت به نیابت از شهید حجت اصغری • ↳| @emamreza_slm |🌱