بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (علیهالسلام).
وقتی مهدی باکری برگشت برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمیگفت. به جان امام (ره) که قسمش دادم، گفت: «فقط یک چیز...»، گفتم: «چه؟»، گفت: «دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (علیهالسلام) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت که برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (علیهالسلام) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
✍ راوی:مصطفی مولوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#سردار_شهید_مهدی_باکری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╔✯═══๑ღ💠ღ๑══✭╗ 🕌@Emamzade_jafar_yazd
╚✮══๑ღ💠ღ๑═══✬╝
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کن