❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_سی_وپنجم
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_سی_وششم
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند.
💟ادامه دارد...✒️
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌷🕊
ای کاش ما هم میتوانستیم
مثل ِ شهید چمران
خودمان را از تعلقات و وابستگی دنیا
رها کنیم و خدمت ِخداوند عرض کنیم:
"من قید و بندها را پاره کرده ام
دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام"
کاش مثل شهید همت میتوانستیم بگوییم
"زندگی را دوست دارم اما نه آنقدر که آلوده اش شوم
و خویشتن را گم و فراموش کنم."
خدایا!
نذار این قلب، بدون شهادت از کار بیفته....
#شهید
#امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ...
🌱رگ خشک احکام الهی جز با خون گرم حضور تو جان تازه نمی گیرد!
🌱سلام بر تو ای گنج ودیعه شده در خزائن الهی.
و سلام بر روزی که به یُمن جاری شدن احکام خدا، درخت شادی انسان شکوفه خواهد زد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
آنچه روشن کند روزهای مرا،لبخندزیبای شماست.
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام وتوسل به شهدابیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#علیدهقانمنشادی﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#شهیدعلیدهقانمنشادی
تولد:1344/01/04
شهادت:1365/10/21 شلمچه
عملیات:کربلای پنج
محل خاکسپاری:گلزار شهدای خلدبرین یزد
زندگینامه:
چهارم فروردين 1344، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش حسن، كارگر كارخانه بود و مادرش سادات نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته تجربي درس خواند. به عنوان پاسدارمدت شش سال در جبهه حضور فعال داشت.آخرین مسئولیت او فرمانده محور عملیات بود.
بيست و يكم دي 1365، با سمت فرمانده محور در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر، پا و دست، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش واقع است.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
متن کامل #وصیتنامۀ شهید علی دهقان منشادی
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
آگاه و بیدار و مشتاق برای رسیدن به معبودم در این راه قدم برداشته و خوشحال به درگاهش شکرگزارم از این که لطفش شامل حالم شد و از ظلمت نجات یافتم مولایم را سپاس می گویم و از او عاجزانه می خواهم که مرگم را شهادت در راه خویش قرار داده و آن دنیا با شهدا محشورم نماید.
درود به رهبر کبیر انقلاب که ما را از ظلم رهانید و راهنما و هادی ما بسوی نور شد. سلام بر شهدای عزیز این انقلاب که ندای رهبرشان را لبیک گفته و هستی خود را نثار اسلام کردند. امت اسلام باید بدانند که فقط این انقلاب بعهده ی آنهاست و اگر خدای ناکرده در این زمان که از هر طرف مورد هجوم قرار گرفته ایم ضربه ای به اسلام وارد شود در پیشگاه خداوند متعال مسئول خواهیم بود. نگذارید عوامل نفاق یا استکار جهانی همدست شده و انقلاب عزیزمان که ثمره خون صدها هزار شهید است را از داخل فاسد کرده و بی محتوی نمایند. انشاء الله که این انقلاب متصل به انقلاب امام زمان (عج) شود و ملت ما همگی سرباز آن حضرت خواهند بود.
از پدر و مادرم معذرت می خواهم که در این مدت عمرم جز زحمت چیزی برایشان نداشتم و همسر خوبم که چیزی را برای گفتن نمی یابم. امیدوارم از این ناملایماتی که در زندگیمان برایتان پیش آمده من را ببخشید. و صبر پیشه کنید. در آخر سفارشی به فرزند عزیزم دارم و آن هم اینکه زندگی و جان و مال خودت را صرف خدمت به اسلام کنی تا لایق سربازی امام زمان (عج) شوی. از طرف من از همۀ آشنایان و اقوام حلالیت بطلبید.
والسلام . علی دهقان منشادی
🌷🕊
دوستانی که تازه وارد کانال شدید
خیلی خوش آمدید😍
حتما از مطالب سنجاق شده استفاده کنید.
کرامات شهدا،اولین قسمت مباحثی مثل مستندشنود،مباحت استادشجاعی و...
همه در بالاسنجاق شده
امیدوارم که همراه همیشگی مابمانید.
راستی #رماندخترشینا هم درحال بارگذاریه اولین قسمتش سنجاق شده😊
حضورتک تک اعضا موجب دلگرمی ماست😌
🌷🕊