❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_پنجاه_ونهم
بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_شصتم
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌹آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمت الله علیه)
🔻پدرم از عبد الکریم کفاش پرسیده بود ،چرا امام زمان(علیه السلام) به دیدن تو می آید؟
🔹سید عبدالکریم گفت:
🔻حضرت به من فرمود:چون تو نفست را کنار زده ای من به دیدارت می آیم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐تو امام زمان رو هفته به هفته یادت رفت...
...هیچخیریبه مانمیرسه مگربه عظمت امام زمان
#اللّهُمَّبارِکلِمَولاناصاحبِالزَّمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این رجبیون
التماس دعا ...
دراین شبهای آخر ماه رجب
خدایا ببخش، خدایا ببخش
...من هیچ نفهمیدم که چگونه توانم بنده ی خوبی برای تو باشم...
وقتی شهدا را دیدم، دریافتم که حتی نفس کشیدنها هم باید برای تو باشد.
من نفهمیده بودم آخرین حجت تو در غیبت است.
اما شهدا نشانم دادند و راه انتظار را هم به من آموختند.
مرا ببخش اگر بنده خوبی برای تو نبودم.
لیک این را میدانم که تو خدای خوبی هستی.
🍁اللهم اغفرلی الذنوب به آقایی ات...🍁
گر ببخشی ام، وارد خواهم شد به ماه رسول مهربانی.
گر نبخشی ام، در ماه شعبان المعظم دست به دامان رحمت اللعالمین خواهم شد.
حال آیا...میبخشی ام؟؟؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
#ماه_رجب
#شبتون_مهدوی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
#سلام_امام_زمانم
🌿 چه سپیده دمان دلربایی است
وقتی آفتاب یادت بر آستان دلم میتابد
و گوشه گوشه ی دلم پر از شکوفه های
معطر محبتت می شود ...
انگار پُر از امید می شود،
پُر از لبخند، پُر از آرامش و زندگی...
من با تو بهاری ام
حتی در یخبندان زمستان...
من با تو زنده ام...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
آنچه روشن کند روزهای مرا،لبخندزیبای شماست.
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام وتوسل به شهدابیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدهمون ﴿#محمدرضاتورجیزاده﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#شهیدسیدیوسفکابلی: خود را بدهکار اسلام و انقلاب می دانیم
🔷️ #مهندسپاسدارشهیدسیدیوسفکابلی، فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر۲۷حضرت رسول (ص) متولد۲۹آبان ۱۳۳۵تهران که۱۸بهمن ۱۳۶۵درشلمچه به شهادت رسید.
🔻شهیدکابلی دربخشهایی ازوصیتنامه خودمینویسد:
✅ ای یاوران امام،لحظه هالحظه های سرنوشت وانتخاب است،انتخابی خالصانه و برای خدا
✅ انتخاب همان راه سرخ اباعبدالله الحسین علیه السلام وتمام انبیاء وشهدای اسلام است
✅ ان شاء الله خدای مهربان ماو شما را برای اسلام انتخاب کرده است وپیروزی نهایی از آن ماست چون خط اباعبدالله الحسین ع همین است
✅ پس بایدازهمهی نفاق،دورویی،کینه و تنبلی،حتی اگربه مقدار یک ذره و برای یک بار هم که شده،گذشت کنیدوامام وخط امام را با گوشت وخون ومشت وچنگال محافظت کنید
✅ من راهم را آگاهانه انتخاب کردم واگر وقتم راشبانه روزدراختیار این انقلاب گذاشتم به این دلیل است که خود را بدهکار انقلاب و اسلام میدانم، انقلاب اسلامی بر گردن بنده، حق زیادی داشته، امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده و مورد رضایت خداوند بوده باشد
✅ دل خانواده شهدا را به دست آورید که پیش خدا اینها عزیزند.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
j-065 1402-11-14 qaza(2).mp3
1.85M
🔸 ساعتها در همین مسجد اعظم گریه کردم! گریه خجالت!
... بخشی از صحبتهای پایانی درس خارج فقه آیه الله جوادی در مورد شهداانقلاب اسلامی
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
۲۲ بهمن امسال هم به نیت حاج قاسم و شهدا برای دفاع از حرم جمهوری اسلامی می آییم
| حاج قاسم هرساله میآمد تا از این حرم دفاع کند |
🔷️ شهید قاسم سلیمانی: «امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است... بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند.»
📎 پ.ن فیلم:[( آخرین راهپیمایی شهید حاج قاسم سلیمانی در ۲۲ بهمن ۹۷ )]
#سرباز_حرم
#حاج_قاسم
#شهید_قدس
#جان_فدا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خدایا من آمدم ولو دیر آمدم ... 😭
🔰 کلام آیت الله ناصری (ره)
دراین دقایق آخرماه رجب ماه خدا
ازپروردگاربی همتاطلب عفووبخشش برای دیگران وبرای خودمان داشته باشیم.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#توبه
#استغفار
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ
والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_شصت_ویڪم
روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_شصت_ودوم
روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه.
💟ادامه دارد...✒️
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🟩
⬜️
🟥
#فردا_خواهیم_آمد
چون حضرت علی علیه السلام فرمود: کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود، بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#دهه_فجر
#انقلاب_مردم
#پیروزی_انقلاب
#راهپیمایی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
#من_فردا_میآیم چون ؛
👌چشم انداز انقلاب ایران را، آب و برق مجانی نمیدانم...
از نگاه من، انقلاب ایران در تدارک آماده کردن جهان است برای پا گُشایی آن «انسان کامل» و آن مصلح جهانی... و این هدف همین امروز هم تا حدودی محقق شده است، فقط کافیست به خیابانهای آمریکا و اروپا نگاه کنیم تا نمونهای از تفکر انقلاب اسلامی و ﴿نَهِ بزرگ﴾،مردمِ بیدارشدهی جهان به استکبار جهانی را ببینیم!
💢من به احترام امامی که صدای قدومش نزدیک و نزدیکتر میشود، میایستم و میخواهم که وفادار بمانم.
من فردا میآیم چون ؛
🔆 وفاداران به مسلم، در صحنهی بعد، وفاداران به امام در "کربلا" بودند...
#فردا_همه_میآییم
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯