🌷🕊
#شهیدجوادافسردهپشتیری
تولد: ۱۳۴۷/۱۱/۱۶صومعهسرا(پشتیر)
شهادت: ۱۳۶۵/۷/۱۷ اشنویه
یگان اعزامی: سپاه
شهيد جواد افسرده از 5 سالگي روزه مي گرفت مادرش مي گويد: جوادم خيلي مهربان بود به او مي گفتم تو نمي تواني روزه بگيري اما قبول نمي کرد هنگام سحر زودتر ازهمه بلند مي شد و اول هم وضو مي گرفت تا به 7 سالگي رسيد روزه ها همه کامل بودند نماز را سر وقت مي خواند از کوچکي عاشق جبهه و جنگ و امام بود.
تا اينکه به سن 12 سالگي رسيد نتوانستيم جلودار جواد شويم با سن کمش به جبهه رفت آن هم داوطلبانه با انکه 12 سالش بود اما قد بلند هيکلي اصلا بهش نمي يومد که 12 سالش باشه بيشتر نشون مي داد. همانطور درس مي خواند و به جبهه هم مي رفت.
درسش را مي خواند و مي رفت امتحان مي داد قبول مي شد.
از حال و هواي اين بچه معلوم بود که ماندني نيست براش سه تا گوسفند نذر کردم که برام زنده بماند با اين سن کمش شهيد نشود اما هيچ کس و هيچ چيز جلودار و حريف او نمي شد .
شهیدجواد 6 سال در جبهه فعاليت داشت و در سن 18 سالگي توسط منافقان شناسايي شد پاييز 1365 ، 18 مهر به شهادت رسيدو 24 مهر 1365 تشيع شد .
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
باسلام وعرض ادب واحترام
شهیدجوادافسردهپشتیری
رایکی ازدوستان دوره راهنمایی ایشون که از همراهان ماهستند معرفی کردند،
ازایشون سپاسگزاریم 🌷
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #مهدویت | ممنوع بودن بی صبری در انتظار فرج
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ نجوا با امام زمان ارواحنا فداه
🔸 برگرفته از جلسات "خطرِ غفلت"
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وهفتم
در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!»
ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: «نه.»
مرد پرسید: «پس اهل کجا هستید؟!»
صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
مرد یک ریز می پرسید: «خانه تان کجاست؟! شوهرتان چه کاره است؟! اهل کدام روستایید؟!» من که وضع را این طور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: «آقا شما که این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند.»
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ کس خانه مان نیست.»
یکی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد.»
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وهشتم
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!»
ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.»
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.»
گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟»
با خونسردی گفت: «نه.»
گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!»
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍃موعود خدا
و باز هم جمعۀ دیگری آمد و رفت و خبری از تو نیامد. به سرعتِ جمعههایی که میآیند و میروند، حادثهها یکی یکی میآیند و میروند و هر حادثه به اندازهای که ظلم را به تصویر میکشد، عطش عدالت را در دل مردمان بیپناه بیشتر میکند. حادثهها هر اندازه تلخ؛ اما در پشت چهرۀ دهشتناکشان گویی خبری خوش با خود دارند. صدای پای حادثهها به ما میگویند، شاید ظهور تو هم نزدیک باشد.
شبت بخیر موعود خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
#سلام_امام_زمانم
#سلام_مولای_من 🌹
صبحت بخیر یابن الزهرا
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...
فقرا پیش کریمان که معطل نشوند
منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز
میشود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟
دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز
#العجلمولایغریبم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#حسندشتیرحمتآبادی﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#شهیدحسندشتیرحمتآبادی
متولد1337/12/01
شهادت1365/11/01 شلمچه
عملیات:کربلای پنج
محل خاکسپاری:گلزار شهدای رحمت آباد
يكم اسفند 1337، در شهرستان يزد چشم به جهان گشود.
تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار و با سمت رئيس ستاد تيپ 18 الغدير در جبهه حضور يافت. يكم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به صورت، پا و دست، شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي محله رحمت آباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاك سپرده شد. او را حاجحسن نيز می ناميدند.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
May 11
🌷🕊
متن کامل وصیتنامه ی شهید حاج حسن دشتی رحمت آبادی
بسم رب الشهداء والصدیقین
حمد و سپاس خدای را که بر ما منت گذاشت و نعمت اسلام را بر ما ارزانی داشت تا حیات و مرگمان را در مسیر اسلام سپری کنیم. درود بر پیامبر بزرگ اسلام (ص) بنیانگزار مکتب توحید و امامان بر حق. درود بر پرچمدار نهضت اسلام حضرت امام روحی فدا و تعظیم و تکریم بر امت قهرمان و شهید پرور ایران که جوانمردانه متجاوزین به حریم دین و قرآن را به خاک ذلت نشانده اند.
اکنون که عازم منطقه عملیاتی هستیم و شاید برایم مسئله ای حادث شود لازم دیدم چند جمله ای را بعنوان وصیت نامه ابدی خود بنویسم.
این جمهوری اسلامی شجرۀ طیبه ای است که در چشمه زلال اسلام سیراب و با اهدای هزاران خون انسانهای شریف آبیاری گردیده امروزبه دست ما سپرده شده و حراست و مراقبت از آن بر همه ما واجب و ضروری است. مردم شریف و قهرمان این را بدانید که اسلام در خطر کفر است و دشمنان اسلام برای مقابله با آن جبهه گرفته اند. امید است با حضور گسترده در جبهه ها و دفاع همه جانبه از حریم آن دشمن متجاوز را به گورستان تاریخ بسپارید و بدانید که امروز روز آزمایش خداونداست و این مهم تکلیفی است که از هیچ کس ساقط نمی شود. جبهه های نبرد امروز مرکز رویارویی مستکبران و قدرتهای بزرگ با اسلام است و جوانان شما حسین وار بر یزید مسلکان تاریخ می تازند و در پی کسب رضایت خداوندی می کوشند. استوار و مردانه سینه را سپر دشمن نموده اند و با خون خویش نهال اسلام را بارورتر می نمایند. مردانی که دنیا را مزرعۀ آخرت می دانند و در بهشت برین درو می کنند. ای مردم بدانید که مرگ حق است و قطعاً به سراغ همۀ ما خواهد آمد چه خوب است که خود انتخاب کنی. نه زندگی آنقدر شیرین است و نه مرگ آنقدر ترسناک که آدمی شرافت و انسانیت خویش را زیر پا نهد و از ترس مرگ در بستر بمیرد پس بدانید که دنیا ممر گذر است و مقر ماندن دیار دیگری است. کمر همت ببندید و دین خدا را یاری کنید و شر اجانب را از کشور رسول الله کوتاه نمایید. این قرن، قرن سرافرازی مستضعفین و قرن خفت و زبونی مستکبرین است. بدانید استواری گامهایتان دنیا را به اعجاز کشانده و زورمندان را نا امید و محرومین را امیدی دوباره بخشید. با توکل به خدا و ایمان به پیروزی و حقانیت راهمان برای مجد و عظمت اسلام قیامی مضاعف کنید. نصرت خداوند با همت و پیروزی نزدیک است. (الا إن نَصرُالله القَریب)
و اما چند کلامی با خانواده ی رنجیده ام:
ای پدر و مادر ، خواهر و برادرانم دستتان را می بوسم. می دانم که مرگ من برایتان دشوار است و تحملش برایتان مشکل ولی صبری که برای خدا و در راه او باشد مورد رضایت حق تعالی است. صبر کنید و برای سربلندی و شکوه اسلام تلاش کنید برای آمرزش گناهانم طلب مغفرت کنید و یقین بدانید که در پیشگاه خداوند سرافرازید. اگر برایتان فرزند خوبی نبودم و نتوانستم حق فرزندی و برادری را ادا کنم عفو می کنید و به بزرگواریتان می بخشید. مبادا گریه بلند شما لبخند دشمنان را در آورد و باعث شود تا دشمنان اسلام خوشحال گردند اگر مایلید روحم خوشحال باشد فقط صبر کنید و صبر. شکرگزار خداوند که چنین توفیقی برایم حاصل شد.
و اما تو ای همسر و همراهم ، درباره تو چه بگویم که از اول تا به حال به خاطر من در رنج و جز تحمل مشقت و زحمت از خانه من بهره ای نبرده ای. امیدوارم مرا ببخشی و بدان که اگر غریبی اسلام در این زمانه نبود و اگر جبهه برایم تکلیف نبود لحظه ای از زندگی مان را با عالمی عوض نمی کردم. خداوند به تو اجر عظیم عطا کند و بدان که امروز تکلیف از من ساقط و رسالت زینب گونه تو آغاز خواهد شد. وظیفه تو سنگین تر است و هر چه تو کردی فرزندانم مبادا غباری از غم و فراق بر چهره آنان بنشیند و درد بی پدری را احساس کنند. در تربیتشان کوشاتر باش تا مایه افتخارمان باشند. از دور صورت کوچکشان را می بوسم و دیدار را به قیامت می گذارم.
والسلام علی عبادالله الصالحین
۱۳۶۳/۱۲/۲۰
🌷🕊
إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ
از بادۀ ناب ذکر سرشارم کن
از مستی یاد خویش هشیارم کن
عمری است که دل به خواب عصیان رفته
با گرمی دست مهر بیدارم کن
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
#استغفار
#مغفرت_الهی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
#تلنگر⚠️
کفش نپوشیدن جلوی راه رفتن تورو تو جامعه نمیگیره ولی بدون کفش خیلی سخت میتونی راه بری، ممکنه توی پاهات چیزی بره و صدمه ببینن، میدونی حکایت چیه؟ حکایت نمازه.
بله بدون نمازم میشه زندگی کرد اما زندگی کردن بدون نمازخوندن مثل راه رفتن بدون کفش میمونه و روحت سخت آسیب میبینه.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#نماز_اول_وقت
#سیره_شهدا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯