فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚آیت الله مجتهدی تهرانی
توصیه عالی برای #حضور_قلب در #نماز
فکر کنید آخرین نمازتان است
#نماز_اول_وقت
#سیره_شهدا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✍ #ڪلام_شـهید
🔰بهشت را به بها میدهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است ، بهای بهشت کالای عشق است ، یعنی خون،کربلا رفتن خون میخواهد،این کربلا دیدن بس ماجرا دارد . ماجرای کربلا ، ماجرای خون وقیام است .پیام را شما بدهید ، خون از ما.
🔰بدانید که،«ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله ایم ، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد وخالص را از ناخالص جدا کند . پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید ، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت...
#شهید_ناصرالدین_باغانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۶/۶/۸ قم
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۹ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
هدایت شده از امامزادگان عشق 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیارزیباحتماببینید🥺
🌱 "معشوق خدا"
🔹وصیتنامۀ معشوقانۀ! شهید ناصرالدین باغانی.
🔹مقام معظم رهبری: من مکرّر دستنوشتههای این شهید را خوانده و هر بار بهره و فیض تازهای از آن گرفتهام.
استادپناهیان
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
آخرین شب ماه شعبان
با مناجات شعبانیه
الهِی جُودُکَ بَسَطَ أَمَلِي وَ عَفْوُکَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَـلِي ... فَاقْـبَلْ عُذْرِي يَا أَكْـرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ؛😭
خدایا، کوتاهی ما را به بزرگی خودت عفـو بفرما ...🤲
#سلام_امام_زمانم💚
زمستانِ هجرانتان، دامن سردش را
همه جا گسترده است.
سرمای ندیدنتان، تا عمق استخوان دنیا
نفوذ کرده است.
تاریکی فراقتان، روز و سپیده و آفتاب را
از يادمان برده است...
فقط بهارِ آمدن شماست که
گرما و صبح و امید و آفتاب را
بر جان های بیقرارمان میهمان می کند.
خدا شما را برساند...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
#اعمال_منتظران
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
بخوای یا نخوای ...
ما رو دارن میبرن به مهمونی خدا ...
ما نمی ریم ، میبرنمون ...
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ ، فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
#آیةالله_حاج_آقا_مجتبی_تهرانی(ره)
خداوندا ! ما را پاکیزه بپذیر🤲
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#محمدرضامحمودزاده﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#شهیدمحمدرضامحمودزاده
بیست و پنجم تیرماه ۱۳۴۴ در شهرستان تهران به دنیا آمد. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیستم اسفندماه ۱۳۶۳ در کرمانشاه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای فردوسرضای شهرستان دامغان قرار دارد.
﴿کراماتشهید﴾
خواهر شهید «محمدرضا محمودزاده» نقل میکند:
خواهرزادهام در بیمارستان بستری بود و نیاز به پیوند کلیه داشت. همه منتظر کلیه مناسب بودیم. متوسل به شهید شدیم و از او کمک خواستیم. یکی از بستگانمان صبح به بیمارستان آمد. او که متوجه تعجب ما شده بود، گفت: «دیشب خواب حضرت رسول (ص) رو دیدم که بالای سر مریضتون ایستاده بود.»
محمدرضا به پیامبر گفت: «آقا! اینها همین یک دونه پسر رو دارن.» بعد محمدرضا دو تا حوله به من داد و گفت: «اینها رو بده به مادرش، بگو بچه رو غسل بده و با این حولهها خشکش کنه.» از خواب که بیدار شدم، بدون فوت وقت اومدم اینجا. همان روز خواهرزادهام را حمام بردیم و غسل دادیم. شاید باورتان نشود ولی چند روزی نگذشت که صحیح و سالم بدون پیوند کلیه از بیمارستان مرخص شد.»
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
عرض ادب واحترام خدمت تک تک شما همراهان گرامی کانال
دوستانی که تازه وارد کانال شدید
خوش آمدید😍
حتما از مطالب #سنجاق شده استفاده کنید.
#کرامات_شهدا،
اولین قسمت مباحثی مثل #مستندشنود #مباحت استادشجاعی و...
همه در بالاسنجاق شده
امیدوارم که همراه همیشگی مابمانید.
راستی #رماندخترشینا هم درحال بارگذاریه اولین قسمتش سنجاق شده😊
حضورتک تک اعضا موجب دلگرمی ماست😌
درضمن ازشمامخاطبین عزیزمیخواهیم اگر درفامیل،دوستان،محله، شهیدگرانقدری رامیشناسید
که کمترازوی یادشده نام وی همراه باعکس و بیوگرافی کوتاه ازشهید برایمان بفرستید تادرکانال از ایشان یادکنیم.
همانطورکه #رهبرعزیزمان فرمودند: «#فضیلتیادشهداکمترازشهادتنیست»
ان شاءالله ماهم بایادشهدافضیلت شهادت نصیب خودکنیم.🤲
🌷🕊
🌷🕊
دعای توصیه شده امام رضا(علیه السلام) برای روزهای پایانی ماه شعبان
چندساعتی بیشترتاپایان ماه شعبان نمانده توهمین فرصت به توصیه امام رؤوفمان عمل کنیم .
#خداحافظ_ماه_شعبان
#شعبان
#ماه_رمضان
#استغفار
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_سیزدهم
رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: «هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند.»
خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.»
اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وچهاردهم
صمد مرتب می گفت: «عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: «می ترسم. دست خودم نیست.»
خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد.
گفتم: «بی خودی وسایل را نچین. من اینجابمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا برمی گردم قایش.»
خندید و گفت: «قدم! بچه شدی، می ترسی؟!»
گفتم: «تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس فردا اگر بروی مأموریت، من شب ها چه کار کنم؟!»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟