#سلام_امام_زمانم❤️✋
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم،دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم❤️
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
.
آنـــقدر
عزیزید ڪہ
بہ دل نمے نشینید
شمــــا بہ جـانمان نشستہ اید
بہ جـــــاے همہ ے آرزوهایــــمان...
#شهید
#شهادت
#نخل_ناخدا
#شهید_و_شهدا
#شهدای_نخل_ناخدا
#عاشقان_شهید_و_شهدا
#صبحتون_شهدایی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#داوودحدادی﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🕊
آرپیجی زن ۱۶ ساله با زبان روزه در گرمای خرماپزان عملیات رمضان آسمانی شد
#شهیدداوودحدادی
متولد۲۰فرودین ۱۳۴۵ درمحله های جنوبی تهران است.
علیرغم سن کم درپیروزی انقلاب اسلامی نقش آفرینی داشت وباحضوردرمسجد ابوالفضل واقع درمیدان ابوذر با آموزه های دینی آشنا و پای ثابت برنامه ها بود.
بعدازپیروزی انقلاب درهمان محله ابوذر در فعالیت های بسیج حاضروپس انجام دوره های آموزشی در سال ۱۳۶۱ واردجبهه شد.
۱۶ ساله بودکه درعملیات بیت المقدس برای آزادسازی خرمشهرحضورداشت.
شهیدداودحدادی که تازه به سن تکلیف رسیده بوددرعملیات رمضان حاضرو در۷مرداد۶۱در گرمای خرماپزان خوزستان با زبان روزه درموقعیت حمله به عنوان پیشرو درمنطقه پاسگاه زیدعراق بابعثیهادرگیرو در این درگیری تیربه پهلوی داود اصابت و به شهادت رسید
🔻 بخشی ازوصیت نامه شهیدداوودحدادی:
از خانواده ام میخواهم که خواهرم را آنچنان تربیت کنند که شیوه حضرت زینب سلام الله علیهاراداشته باشد و دختری مومن وباحجاب باشدوبرادرانم به گونه ای تربیت شوندکه باتقواوباایمان باشدو درسشان رابخوانند…
◇ مزار این شهید در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران واقع است.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
ندای الهی،در هرشب ماه #رمضان به بندگانش
#خداوند در هر شب از #ماه_رمضان، ۳ بار خودش این را به بندگانش میگوید
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وبیست_وهشتم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وبیست_ونهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وسی_ام
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
#سلام_امام_زمانم💚
جآن دلــم!
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد...
ز چشم گرم تو خورشید، نور میگیرد
چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد...
به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین
نسیم عشق، گل انتظار میریزد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#غلامرضامرتضوی﴾
برای امام زمانت انجام بده،
باشه؟؟
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#طلبه_شهید_غلامرضا_مرتضوی
طلبه جوانی که حافظ قران بود و راه آسمان را گرفت
🔷️ شهيد غلامرضا مرتضوي در سال ۱۳۴۹ در شهر قدس به دنيا آمد .
◇ قاری و حافظ قران بود و در دوران مدرسه چندين بار رتبه هایی در مسابقات قرآن دريافت نمود. سال اول دبيرستان با دستکاری شناسنامه برای اولين بار به جبهه رفت.
◇ مدتی بعد برای تحصيل علوم دينی به قم رفت و همان جا ماندگار شد گويا گمشده اش را در حجره 21 مدرسه قديريه قم پيدا كرده بود .
◇ مجدد به همراه جمعی از روحانيون ثبت نام و راهی مناطق عملیاتی شدند.
🔻 در شب شهادت حضرت زهرا(س) مصادف با سيزدهم دی ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه انديمشك به شهادت رسید.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
اين عكس ٢٨ اسفند ١٣٦٣ در جنوب بصره، گرفته شده است. استخبارات عراق، خبرنگاران را به بازديد صحنه درگيري با ايران برده است.
عكاسي به نام پاولوسكي، عكسي از جسد يك بسيجي جوان مياندازد كه جاودانه ميشود.
پسرك آرام خوابيده، مثل هر پسر جواني كه پس از ساعتها تلاش، به خواب سنگيني فرورفته باشد. رنگ چهرهاش نشان ميدهد چند روزيست كه همين جا آرميده. قيافه زيبا و معصومش نشاني از وحشت و درد ندارد. حالت دستهايش شبيه كسيست كه در خنكاي يك سحر بهاري، شيرينترين قسمت از بهترين خوابهاي عالم را تجربه ميكند.
جورابش نو است. او تنها كسي نيست كه لباس تميز و عطر، براي عمليات كنار ميگذاشت.
كفش به پا ندارد. كوله پشتياش خاليست. فانوسقهاش باز شده. پسر رشيدمان، آنقدر عميق خوابيده بوده كه هرچه داشته، بردهاند و او بيدار نشده است.
ويك دنيا گل وحشي بدن نازنيناش را در برگرفتهاند. بخواب پسرم، بخواب عزيز دلم!
اينجا دور از تو، در وطن، باز بهار آمده. اما ما نه حال و هواي تو را داريم ديگر، نه باور و آرامشت را. اينجا ديگر كسي نيست كه گلهاي وحشي، هوس بغل كردنش را بكنند. از خواب كه بيدار شوي، ميبيني ما غالباً مردهايم
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
هرگاه در نماز عجله کردی
خواستی زودتر به پایان برسانی
به یاد بیاور
همه ی آنچه که می خواهی بعد از نماز
بروی به آن برسی ؛
و همه ی آنچه که می ترسی
در این مدت از دست بدهی
به دست همان کسی است
که در مقابلش ایستاده ای
برای حرف زدن با خدا بیشتر وقت بزار
#حـاجقاسم
#شهید_قدس
#جان_فدا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
√ چرا خوندن یک دعای «اللّهم أدخل علی اهل القبور السّرور.... » میتونه گناهان گذشته و حال و آینده آدما رو پاک کنه؟
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯