eitaa logo
امامزادگان عشق 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
2 فایل
رزقت‌روازشهدابگیر😍شمابه‌مهمانی‌لاله‌هادعوت شدی ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق🙂اینجادورهمیم برای شهیدانه زیستن ادمین @Sadat_Yas کپی مطالب فقط برای کسانی که عضوکانال هستندجایزاست اونم باصلوات برای سلامتی امام زمان عج‌ ودعای خیر کپی بنروریپ ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴دلم هوای بقیع دارد وغم صادق😭 همراهان گرامی با قرائت سوره ای از قرآن و زیارت امین الله زائر قبرستان بی شمع و چراغ بقیع و مزار امام صادق علیه السلام شویم 😭 ╭🏴🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب در آیات _قرآن حتی اولیاء الهی هم از ثواب و این عمل اطلاعی ندارند... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کار هر شبش بود. با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام غریب عالم... لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل باشد جان ناقابل ما نذر شما جان علت هستی ما حضرت مـولا باشد مــولای مـــن العجل دلیل تپش های قــلبمـــ صبح ات بخــیر دلیل زنــدگیمـــ ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃 روزمان راباسلام و به شهدا کنیم. سلام برشهدایی‌که مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم. رزق‌امروزراازاین‌شهیدبزرگواربگیریم👇 امروزهرچی کارخیراز دستمون برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿﴾ برای امام زمان جانمون انجام میدیم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊 به یاد علمدار گردان امام صادق (ع) لشکر‌ ۵۵ ویژه‌ شهدای ‌خراسان دوازدهم تیرماه ۱۳۴۱ در شهرستان گناباد به‌دنیا آمد. با شروع انقلاب اسلامی جزو پیشتازان تمام راهپیمایی‌ها بود. بعداز اتمام تحصیل و اخذ مدرک دیپلم وارد سپاه پاسداران گناباد شد. در ۱۸ سالگی و دو روز بعد از آغاز جنگ به منطقه رفت و در تمام دوران جنگ در جبهه حضور مؤثری داشت. در ابتدای جنگ مدتی مسئول گروهانِ گردان نصرالله لشکر ۵ نصر بود و بعد به فرماندهی گردان‌امام‌صادق(ع) برگزیده شد. اصلاً اهل تظاهر نبود، تا زمانِ شهادت کسی نمی‌دانست که او چه کاره است! هر‌وقت از او می‌پرسیدند که چه‌کاره است؟ میگفت: "من جاروکش سپاهم و در جبهه یک رزمنده عادی هستم" وقتی ایران قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرد خیلی ناراحت بود و می‌گفت: "جنگ تمام شد و به آرزویمان نرسیدیم" اما سرانجام مزد زندگی مجاهدانه‌اش را در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۶ در عملیات مرصاد گرفت و به آرزوی دیرینه‌اش یعنی"شهادت" رسید. و در بهشت شهدای‌گناباد به خاک سپرده شد. 🍃یادش گرامی ونامش جاودان 🍃دسته گلی‌ازصلوات به نیابت ازامام‌شهدا،شهدایی که امروز سالگردشهادتشان میباشدو این شهیدوالامقام هدیه میکنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 آینه تمام قد ایثار و مردانگی ... «سید احمد سادات کیایی» با ۱۲ سال سن از شهر لنگرود، روستای پایین محله چاف جوان‌ ترین و کم‌ سن‌ترین شهید عملیات بیت‌المقدس است. شهیدی که در مرحله اول عملیات، ۱۰ اردیبهشت ۶۱ اطراف خونین‌شهر بعد از یک نبرد سنگین با دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 با لباس ِ جهـاد هر کاری عبادت است و چه زیبا روزهایشان، وقـفِ خــدا بود... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
خنده های دلنشین نشان از آرامش دل دارد وقتی دلت با خـدا باشد لب هایت که نه... چشم هایت... اصلا روحت هم همیشه می خندد... شادی روح و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ فردا صبح، صمد زودتر از همه‌ی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه‌شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف‌های شام را می‌شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه‌پله. بعد رفت روی پشت‌بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می‌آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: « بچه‌ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می‌رویم بازار. » بچه‌ها شادی کردند. داشتیم ناهار می‌خوردیم که در زدند. بچه‌ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی‌دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: « آمده‌ام با هم برویم منطقه. می‌خواهم بگردم دنبال ستار. » صمد گفت: « باباجان! چند بار بگویم تنها جنازه‌ی پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن‌طرف آب. خیلی‌ها هستند. منتظریم ان‌شاءاللّه عملیاتی بشود، برویم آن‌طرف اروند و بچه‌ها را بیاوریم. » پدرش اصرار کرد و گفت: « من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه‌ام کجاست؟! اگر نمی‌آیی، بگو تنها بروم. » 💥 صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: « پدر چان! با آمدنت ستار نمی‌آید این‌طرف. اگر فکر می‌کنی با آمدنت چیزی عوض می‌شود، یاعلی. بلند شو همین الان برویم؛ اما من می‌دانم آمدنت بی‌فایده است. فقط خسته می‌شوی. » پدرش ناراحت شد. گفت: « بی‌خود بهانه نیاور. من می‌خواهم بروم. اگر نمی‌آیی، بگو. با شمس اللّه بروم. » 💥 صمد نشست و با حوصله‌ی تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه‌ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس اللّه جبهه است. پدرش گفت: « تنها می‌روم. » صمد گفت: « می‌دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می‌شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می‌رویم منطقه. » پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه‌ی آقا‌شمس‌اللّه. گفت: « می‌روم به بچه‌هایش سری بزنم. » 💥 بچه‌ها که دیدند صمد آن‌ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه‌سرشان گذاشت. کمی با آن‌ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه‌ای ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. یک‌دفعه متوجه‌ام شد. خندید و گفت: « قدم! امروز چه‌ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن. » گفتم: « حالا راستی‌راستی می‌خواهی بروی؟! » گفت: « زود برمی‌گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می‌برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می‌دهم و زود برمی‌گردم. » به خنده گفتم: « بله، زود برمی‌گردی! » خندید و گفت: « به جان قدم، زود برمی‌گردم. مرخصی گرفته‌ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج‌آقایتان. قدر این لحظه‌ها را بدان. » 💥 فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می‌کردم. گفت: « دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستارجان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد. » بعد گریه کرد و گفت: « دلم برای بچه‌ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی‌های کافر عذاب می‌کشد. نمی‌دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. » 💥 صمد که می‌خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: « نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می‌کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این‌طور اسم‌های ما را به هم ریختید. » 💥 چشم غره‌ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: « اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم. » بعد رو کرد به من و گفت: « حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم! » شانه بالا انداختم. گفت: « هر چه می‌گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی‌کند. یک بار دیدی فردا پس‌فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می‌گویند. نگویی آقا ستار که بردارشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد. » این را گفت و خندید. می‌خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🔷 ۱۶ اردیبهشت سالروز حماسه شهدای مدافع حرم استان مازندران در کربلای خانطومان سوریه تا ابد گرامی باد. ♦️شهید آوینی: «آنگاه که چشم به روز گشودیم، خود را فرسنگ ها دور از شهر خانه مالوف، اما در پناه حق یافتیم! شهر و خانه تمثیل سکونند و دشواری هجرت، در دل کندن از خانه عادات و دیار تعلقاتی است که با آنها انس داریم و چگونه پای سلوک در طریق حق گذارد آنکه توان هجرت ندارد؟ آوارگی، شـرط انس گرفتن با حق است.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» یادشان با ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت ۱۳ کبوتر عاشق استان مازندران در کربلای خانطومان سوریه گرامی باد. 🔸اگر می خواهید بدانید که در دقیقاً چه خبر بوده است، این کلیپ دو دقیقه ای از مکالمه بیسیم از شهرستان و از روستای هریکنده بابل که مربوط به لحظاتی قبل از شهادت آنان است را گوش کنید. قابل توجه کسانی که می گویند: «کشتیدمارابا، ماامنیت داریم ماامنیت داریم گفتنتان!» ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 این که الان داری این متن رو با خیال راحت میخونی رو مدیون یه عده هستیم که رفتند تا ما بمونیم و راهشونو ادامه بدیم... خیلی به گردن ما حق دارن😔 ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب دانیم که هجران تو آخر به‌ سرآید این‌مژده‌فقط‌سهم‌دل‌منتظران‌است آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَختی استراحت ؛ و دوباره آغاز نبردی چندین ساعته برای فتح خرمشهر ... اردیبهشت ۱۳۶۱ کنار شانه شرقی جاده اهواز_خرمشهر رزمندگان لشکر ۲۷ حضرت‌ رسول ﷺ ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯